نه از ادب اثري، نه از خرد خبري
ـ يادداشتي پيرامون اظهارات آقاي کوروش مدرسي،"ليدر" حکمتيستها پيرامون فدراليسم در ايران ـ
ناصر ايرانپور
اينکه حضرات منسوب به "کمونيسم کارگري" در شعبات و فرقههاي گوناگونشان شهرت آنچناني در نزاکت و رعايت حرمت کلام ندارند، ديرهنگاميست آوازهی عام و خاص است و ذکر آن اينجا نکتهي تازهاي نيست، اما از آنجا که اين هتک حرمت اينبار در پيوند با بحث فدراليسم که شخصاً در سالهاي اخير سهم کوچکی در شکافتن جوانبي از آن داشتهام، بوده است، لازم ديدم نکاتي را در رد ادعاهاي خردستيزانه و مجعول آنها متذکر گردم.
اين به اصطلاح "ليدر" حزب حکمتيست نکات ذيل را در مصاحبهی نامبرده بيان داشته است:
1. "شعار فدراليسم قومي در ايران، از جمله در کردستان، يک شعار تماما فاشيستي است"؛
2. [فدراليسم] "جنگ، کشتار و پاکسازي قومي را به هر کوچه و برزن در ايران تسري ميدهد"، "ماجراي نقده و کشتار دهات قلاتان و قارنا در آغاز انقلاب تنها يک جرقهي کوچک در محيط کوچک بود و آينده ايران فدراليسم [فدراتيو] از يوگسلاوي و عراق به مراتب خوفناکتر و مهلکتر خواهد بود"؛
3. "هر کس ذرهاي شرف و وجدان داشته باشد بايد در مقابل اين چشمانداز [فدراليسم] بايستد"؛
4. "خواست ما براي کردستان با خواست ما براي ساير نقاط ايران تفاوتي ندارد"، "حقوق اضافي و يژه براي کسي قائل نيستيم"؛
5. "پاسخ ما اين است: رفراندم يا همه پرسي آزاد از مردم کردستان براي اينکه [يا] مستقل شوند و يا به عنوان اتباع متساويالحقوق با ساير مردم ايران در ايران بمانند" و
6. "ما تماما تلاش خود مان را ميکنيم تا مردم را قانع کنيم که راه دوم يعني ماندن در ايران به عنوان اتباع متساويالحقوق با ساير مردم ايران را انتخاب کنند".
7. "چپ به معنی کمونيست نيست. آدم میتواند چپ باشد اما اصلا کمونيست نباشد." "اساسی ترين جريانات چپ فعال در کردستان کومهله [يعنی حزب کمونيست ايران]، حزب حکمتيست و حزب کمونيست کارگری ايراناند."
و اين درحاليست که:
1. فدراليسم بر حسب تعريف چيزی نيست جز تفکيک و تقسيم قدرت متمرکز سياسی بين حکومت مشترک مرکزی و مناطق مختلف يک کشور بر اساس اصل "سوبسيدياريتی". اين اصل بخشی از اختيارات را به تحتانیترين سطح حکومتی و نزديکترين آن به مردم (يعنی شورای شهرها) بازمیگرداند. و از آنجاست که توزيع و تفويض صلاحيتها به بالا (ايالت و فدرال) صورت خواهد گرفت. و اين گذشته از تنوع ملی ـ قومی در کشور بهخودیخود اصلی بسيار دمکراتيک است و اتفاقاً کسانی که از دمکراسی تودهای دفاع میکنند، بايد بيش و پيش از بقيه از آن جانبداری کنند. فدراليسم را "اصل تنوع در عين اتحاد" نام نهادهاند. حال اين نظام چه شباهتی به فاشيسم، ايدئولوژی برتری نژادی و يکسانسازی، میتواند داشته باشد، فقط حکمتيستها میدانند و بس. در ضمن فدراليسم و تعيين هر ايالتی در آن بر اساس رأی و ارادهی آزاد مردم همان مناطق صورت میگيرد. آيا دمکراتيکتر از اين میتواند وجود داشته باشد؟
2. نه پديدهی "پاکسازی قومی"، نه قضيهی نقده و قارنا و قالاتان و نه جنگ يوگسلاوی و عراق، هيچکدام ارتباطی به فدراليسم نداشتهاند و ندارند. دقيقاً برعکس آن صادق بوده است: فدراليسم پيوند ارگانيک و گسستناپذير با دمکراسی دارد، لذا هيچکدام از کشورهای روسيه و يوگسلاوی سابق و حتی عراق کنونی را نمیتوانيم تماماً فدراتيو بناميم. اما آن ذره از فدراليسم هم که آنها داشتهاند، اختيارات محدودی را به مناطق آن کشورها اعطا نموده بود (و است) و اين از تلاشی يکبارهی آنها در طول چهار دهه و نيم جلوگيری بعمل آورده بود. در فقدان چنين فدراسيونی نه استالين گرجی رئيس دولت شوروی میشد، نه تيتوی کروآت رئيس جمهور يوگسلاوی میشد و نه طالبانی کُرد رئيس جمهور عراق میشد. اعطای اين پستها نقش نمادين مثبت و مهمی ايفا نموده است. پرسش اساسی اين است که آيا اگر اين کشورها فدراتيو نمیبودند، متلاشی نمیشدند و جنگی در آنها صورت نمیگرفت؟! با نگاهی به روند رويدادهای يوگسلاوی که منجر به جنگ شد، درمیيابيم که نه فدراليسم، بلکه اتفاقاً الغای ساختار فدراتيو در مناطقی از کشور و اعمال سياستهای شووينيستی ميلوشويچ بود که باعث و بانی جنگ گرديد. از ياد نبريم که کشتارهای اصلی را کی کرد. غيراز اين بود که اين شووينيستهای صرب بودند که برای نمونه دستهدسته از بوسنیها را میکشتند؟ من معتقدم، حتی اگر زمانی منطقهای از ايران ـ حال به هر دليلی و خارج از ميل و اراده من ـ تصميم به جدايی از ايران بگيرد، وجود ساختار فدراتيو پيشاپيش اين امر را به مراتب کمتنشتر میکند. وانگهی، طرح قضيهی نقده و جنايتهای قارنا و قالاتان در اين ارتباط و پيونددادن آن به فدراليسم بيشتر به جعل کودکانه میماند تا يک فاکت و سند معقولانه. اگر کشتار قارنا و قالاتان به اين مبحث مرتبط بوده، جنگ سنندج به چه چيزی مرتبط بوده است؟ از همهی اينها گذشته کشتاری که برای نمونه در کامبوج، اتحاد شوروی، چين کمونيستی از مردم شده، حتی به پای کشتار فاشيستها هم نمیرسد. جای سپاس باقی است که ايشان اينها را هم به پای فدراليسم ننوشته است. بيائيد قياسی کنيد بين کشورهايی چون آمريکا، کانادا، اسپانيا، سويس، بلژيک، آلمان، استراليا و صلح و ثبات و دمکراسی، پيشرفت و رفاه نسبی که در آنها موجود است با کشورهايی که به اصطلاح حزب و طبقهی کارگر آقای مدرسی در آنها حاکميت داشته است. البته مبرهن است که ايشان اين کشورها را چندان سوسياليستی نمیداند، آن هم نه به اين جهت که در آنها از عدالت و دمکراسی و آزادی و رفاه خبری نبوده است، بلکه به اين دليل که به زعم آنها تفاوتهايی طبقاتی در آنها وجود داشته است! در ضمن ايشان فراموش کردهاند که فدراسيون روسيه دوران لنين را نيز ارتجاعی، فاشيستی و مسبب جنگ و خونريزی بنامند!!
3. اين انسان وارسته و فرهيخته و سرشار از ادب و نزاکت و افتادگی هر آنی را که ذرهای شرف و وجدان در خود سراغ میبيند، فرا میخواند در مقابل فدراليسم ايستادگی کند. استنتاج بعدی از اين جمله را به خوانندگان واگذار میکنم. جداً چه پاسخ درخوری میتوان به اين همه "درايت" و "فرهنگ" و "ادب" سياسی داد؟ آيا کسانی که از چنين فرهنگ و ادبياتی ـ آنهم بعد از 30 سال کنش سياسی ـ برخوردار باشند، شايستهی ديالوگ هستند؟
4. ايشان میفرمايند که حقوق ويژهای برای کردستان قائل نيستند. میخواهند بگويد که طرفداران فدراليسم حقوق ويژهای برای کردستان قائل هستند!! اين هم يکی ديگر از جعليات "رهبر" خودخواندهی ما. يکی از رسالتهای فدراليسم از ميان برداشتن حقوق و امتيازات ويژه است که توسط نظامهای شووينيستی تاکنونی برای سخنوران يک زبان معين و باورمندان فرضی يا واقعی يک دين و مذهب مشخص بوجود آمده است. لذا رسالت فدراليسم از ميان برداشتن تبعيضات بيشماری است که بر مردم غيرفارس و غيرشيعهی ايران تحميل شده است. به عقيدهی من برابری واقعی بين مليتهای ايرانی در چهارچوب ايران تنها میتواند از رهگذر فدراليسم ميسر گردد، هر چند اين نظام سياسی هم دشواريهای خاص خود را دارد. دست کم بشريت تاکنون راه ديگری که متضمن برابری مليتهای داخل يک کشور باشد را نيافته است. مطالبهی مشارکت در تعيين سرنوشت خود در شهر و ايالت و کشور خود و طغيان بر عليه اين همه بیعدالتی، عقبماندگی، حقکشی و آزادیکشی در قاموس کمونيستهای "کارگری" ما "امتياز ويژه" نام گرفته است!!
5. اين آقا مدعی میشوند که طرفدار برگزاری رفراندوم و قائل شدن حق استقلال برای کردستان هستند. عجبا! مگر قرار نبود که حق ويژهای برای کردستان قائل نباشند. اين حق جدايی صرفاً برای کردستان اگر حق و امتياز ويژه نيست، چه صيغهای است؟ وانگهی چگونه است که فدراليسم در چهارچوب يک کشور موجد جنگ داخلی است، اما استقلال و بيرون رفتن از اين چهارچوب نه؟!! مگر تشکيل دولت مثلا کردستان بدون تعيين مرزهای جغرافيايی ممکن است؟ آيا اگر تعيين چنين مرزهايی در داخل يک کشور که مستلزم تغيير تقسيمات کشور است، بحرانزا باشد، بين دو کشور مستقل بحرانزا نيست؟ از همهی اينها گذشته: آيا نظامی که آقايان در انطباق صددرصد با راستترين جناحهای سياسی جامعه ـ از جمهوری اسلامی بگير تا سلطنتطلبان و "ليبرالها" ـ میخواهند مثلاً بر اساس حقوق مساوی برای همه ايجاد کنند، بالاخره تقسيمات کشوری دارد يا نه؟ اين تقسيمات بر چه اساسی خواهد بود؟ چگونه میتوان برای تعيين مرزهای جغرافيايی دو کشور رفراندوم کرد و ايرادی نداشته باشد، اما برگزاری آن برای اينکه اين شهر به اين يا آن دليل به اين يا آن ايالت بپيوندد، غيرممکن باشد و جنگ و خونريزی در پیداشته باشد؟! اينجاست که دم خروس "رفراندوم" آقايان برملا میشود. تازه احزاب کردستان به اين خاطر که اعطای اختياراتی به منطقهی کردستان و مشارکت در حکومت فدرال را مطالبه میکنند، از سوی اين حضرت "ناسيوناليستی" خوانده میشوند. درحاليکه اين حزب مدعی است که خود قائل به حق استقلال برای کردستان است و اما آن را 'ناسيوناليستی" نمینامد. نمیدانم، حزبی که در چهارچوب فدراليسم خودمختاری بخواهد "ناسيوناليستی" باشد، استقلال بخواهد چه ناميده میشود! اين پارادوکس چگونه قابل حال است؟!
6. همانطور که نقل شد، "کمونيستهای کارگری" ما حقوق مساوی برای همه مردم ايران مطالبه میکنند. درحاليکه چنين مکانيسمی قادر نيست همه گونه تبعيض منجمله تبعيض جنسی و ملی را از ميان بردارد. اتفاقی نيست که در سطح بينالمللی منشورهای متعددی برای صيانت از حقوق کلکتيو انسانها و رفع تبعيض از آنها در کنار اعلاميه و منشور جهانی حقوق بشر تصويب و اجرا شدهاند. بخشی از اين منشورها را ترجمه نموده و در سايت خودم در دسترس عموم قرار دادهام. فدراليسمی که ما خواهان آنيم نه تنها تضادی با حقوق شهروندی برابر ندارد، بلکه لازمهی آن و در کنار سه رکن تمرکززدايی و تشکيل دولتهای منطقهای (1)، انتگراسيون و مشارکت اين مناطق در مديريت کلان و فدرال کشور(2) و مکانيسم قانونی صيانت از اقليتها (3) رکن چهارم اين نظام را تشکيل میدهند. "حقوق مساوی" با برابری صوری حقوق برقرار نمیگردد، کمااينکه تبعيضات را توجيه و قانونی هم میکند. برای نمونه با حقوق به اصطلاح "مساوی" نابرابريهای جنسی تحميل شده بر زنان و ستم طبقاتی تحميل شده بر زحمتکشان برطرف نمیگردند، لذا مکانيسمهای ديگری لازم است. اتفاقاً اين ليبرالها هستند که بر برابری حقوقی و فرصتها بعنوان راهحل مکفی تأکيد میکنند، نه سوسياليستهای واقعی. اگر اين "منطق" ليبرالی آقای مدرسی را مبنا قرار دهيم، ديگر چه نيازی به سوسياليسم و کمونيسم داريم؟ کارگر هم عضوی از جامعه است. چرا بايد حق ويژهای برايش قائل بود، تازه وی را بر سرنوشت خود و جامعه نيز حاکم گردانيم؟! تکرار کنم؛ اين منطق آقای مدرسی است که اين پرسش را به ميان میکشد، چه که تا جايی که به من مربوط میشود، معتقدم که برای رفع ستمهای ملی، جنسی و طبقاتی به مکانيسمهای بسيار فراتر از برابری صوری و فورمال حقوقی نياز داريم. و به باور من بهترين مکانيسم رفع ستم ملی در چهارچوب يک کشور فدراليسم است.
7. آقای مدرسی به درستی مفاهيم "چپ" و "کمونيست" را از هم متمايز میکند و میگويد میتوان چپ بود، بدون آنکه کمونيست بود. البته اين اظهرمنالشمس است و نيازی به تأکيد دوباره و سهبارهی ايشان نداشت. با اين وصف وی در تضاد با همين گفتهی خود تنها همداستانان و همکيشان خود، يعنی همانهايی که دست کم در برنامه و گفتار خود را متعهد به کمونيسم و هدف غايی خود را برقراری آن میدانند، را تنها "چپ" (دست کم "اساسیترين جريانات چپ") محسوب مینمايد!! حال، گذشته از اين بحث فرض کنيم که اين سه تشکيلات نامبرده چپ هستند. مگر نه اين است که بايد نگاهشان به مثابة جايگاه چپشان نسبت به مهمترين پديدههای اجتماعی با راست متفاوت باشد؟ درحاليکه مواضعشان در ارتباط با "مسألهی ملی" با راستترين جناح اپوزيسيون و حتی حکومت فرق چندانی و در ارتباط با فدراليسم مطلقاً فرقی ندارد. اينجاست که راستترين و چپترين و به اصطلاح خودشان "راديکالترين" جناح جامعه در مورد جنبش ملی و مشخصاً کردستان به هم میرسند. و البته اين اتفاقی نيست.
فرهنگستيزی و خردگريزی در نوشتهی مورد بحث آقای کوروش مدرسی موج میزند. اين تفکر عينتستيز است، تنوعستيز است، واقعيات را قلب میکند، همه را میخواهد به لحاظ نژادی و قومی و ملی متحدالشکل سازد و برای نيل به اين هدف فراافکنی میکند و تلاش مینمايد با هياهو و قمهکشی نوشتاری مخالفان را از سر راه خود بردارد.
نکتهی ديگر اينکه هراسی زائدالوصف ـ و البته به حق ـ در گفتههای آقای کوروش مدرسی قابل رؤيت است، چرا که خودآگاهی و حقطلبی و برابریطلبی ملی روزبروز فراگيرتر میشود و در همين راستا جانبداران فدراليسم پيوسته سنگرهای بيشتری را فتح میکنند. ايشان اين روند را "تقويت ناسيوناليسم" مینامند، اما من تقويت خردگرايی و تضعيف توهمگرايی. من کمونيست نيستم و نظام ايدهآل من سوسياليسم کلاسيک نيست. اما برعکس آقای مدرسی کمونيستها را فاقد شرافت و وجدان معرفی نمیکنم. به اعتقاد عميق من کمونيستهای واقعی ايران و کردستان جزو پيشروترين و شريفترين اقشار جامعهی ما بودهاند و هستند. آنها انديشهای جز عدالت و آزادی برای مردمشان در سرنمیپرورانند. حقخواهی و حقيقتجويی از خصائل اصلی بيشترين تعداد از آنها بوده است. لذا پيوسته تعداد هر چه بيشتری از آنها با کليشههای ذهنی و عينتگريز تاکنونی وداع گفته، پراگماتيستیتر و منطقیتر میشوند و در همين راستا از "سانتراليسم دمکراتيک" کنونی دوری جسته و راه حل فدراليستی را حتی در ساختار تشکيلاتی جايگزين آن میکنند و اين طبعاً نمیتواند خوشايند کسانی چون آقای مدرسی باشد. لذا پرخاشگری تمدنستيزانهی آنها از اين منظر نيز قابل درک و تعريف است.
به عقيدهی من تنها يک نظام بناشده بر بستر انديشهی سوسيال دمکراسی و فدراليسم و سکولاريسم و پلوراليسم سياسی و عقيدتی و حتی طبقاتی متضمن عدالت، آزادی، پيشرفت، رفاه و ثبات و امنيت خواهد بود. اما آن چيزی که کمونيستهای به قول خودشان "کارگری" برای مردم تدارک میبينند، نمیتواند چيزی جز عقبماندگی، آزادیکشی، خشونت و جنگ در پی داشته باشد. برخوردهای خشونتآلود و حزباللهیگونهی اشخاصی چون آقای مدرسی تنها گوشههای کوجکی از آنرا از همين امروز برای ما نمايان میسازند.
آلمان فدرال، ششم آوريل 2009
Peyam@iran-federal.com