آموزههايی از آن بزرگمَرد تاريخ کردستان و ايران
ـ به بهانهی بيستمين سالروز ترور دکتر عبدالرحمن قاسملو ـ
ناصر ايرانپور
برخی از جنبشهای اجتماعی، ملی و سياسی شهير در عرصهی بينالمللی با نام شخصيتهايی برجسته عجين خوردهاند: جنبش ضداستعماری هند با نام گاندی، جنبش ضدنژادپرستی افريقای جنوبی با نام نلسون ماندلا، جنبش سياهپوستان آمريکا با نام مارتين لوتر کينگ، جنبش ناسيوناليستی مصر با نام جمال عبدالناصر، جنبش ملی ايران در دههی 30 با نام دکتر محمد مصدق و جنبش معاصر ملی ـ دمکراتيک کردستان ايران با نام دکتر قاسملو.
قاسملو چون قاضی محمد شخصيتی بیبديل و ممتاز بود. جايگاه ويژهای که وی در جنبش کردستان پيدا کرد ـ آنهم از ميان و با وجود سيل عظيم سياسيون و مبارزين کُرد ـ فیالبداهه، حاصل توطئه و کودتای حزبی نبود، بلکه بيش از هر چيز به تلاشهای سياسی و حزبی وی در سالهای طولانی پيش از انقلاب و به نقش منحصر به فردی که در جنبش کردستان و حزب دمکرات کردستان ايران پس از انقلاب ايفا نمود، برمیگردد...
شايد تاريخ بهترين داور باشد. تصور میکنم که اين حکم دست کم در مورد دکتر قاسملو صدق میکند. به اعتقاد من قضاوت نسل کنونی در مورد ايشان بسيار منصفانهتر و بیطرفانهتر از داوری همنسلان و همرزمان و آنانی است که در زمان حيات وی در عرصهی سياست کنش داشتند. و همچنين بر اين باورم که بیطرفانهترين قضاوت از آنانی برخواهد آمد که از ابتدا در جبههی سياسی وی قرار نداشته و شيفتهی وی نبودهاند. اين امر به درجات بالايی در مورد من نيز صدق میکند، چرا که در دو مرحلهی متفاوت از زندگی سياسیام در دوران نوجوانی و جوانی در جبههی ايشان قرار نداشتهام و خود را مخالف سياسی و منتقد وی محسوب نمودهام. اما امروز خود را يکی از شيفتگان اين شخصيت کبير و شريف و فرهيختهی کردستان ايران میدانم. هم آن زمان که خود را در تعارض با وی میديدم، باورم را با شفافيت بيان میداشتم و هم امروز که خود را در جبههی وی میبينم، چنين رويکردی دارم.
معتقدم که کاوش جامع و مانع و علمی و عينی و آکادميک وی مستلزم دانش علمی ـ تخصصی مکفی و پژوهشی وسيع میباشد که از دايرهی توان راقم اين سطور خارج است. لذا معترفم که نگاه من به ايشان نگاهی شخصی و سابژکتيو و از زاويهای معين است و بس. اين سطور تنها يادنامه و لوحهی تقدير شخصی من است از اين شخصيت کبير.
با همهی اين احوال بنا ندارم در اين سياهه به شيوهای اورينتاليستی و مذهبیگونه تنها به توصيف و مدح آن شخصيت بپردازم و تنها جوانب مثبت زندگی و مبارزهی وی را مد نظر گيرم و آنچه را هنوز قابل نقد و نکوهش میدانم، مسکوت گذارم. مبرهن است که دکتر قاسملو نيز محصول بستر زمانی و مکانی خود، محصول تاريخ معين يک ملت در يک مقطع زمانی معين میباشد و چون هر کنشگر عرصهی سياست مبری از خطا نبوده است. اين اشتباهات، اما، عمدتاً نه استراتژيکی، بلکه بيشتر تاکتيکی و ناشی از تحليل و ارزيابی نادرست از اوضاع مشخص و همچنين معلول فضای ميليتاريستی آن هنگام و بخشاً درعکسالعمل به خطاهای طرفهای مقابل وی بودهاند. اهم اين کژرويها از نظر من و در زمان کنش سياسی من به ترتيب عبارت بودهاند از برخورد نامناسب وی با "پيروان کنگرهی چهارم" حزب دمکرات کردستان ايران؛ مسؤوليت وی در ادامهی جنگ داخلی کردستان با کومله؛ تعامل غيردمکراتيک با "حزب دمکرات کردستان ايران (رهبری انقلابی)"؛ ارزيابی اشتباه وی از نيات و ماهيت حکومت اسلامی ايران که به مذاکره با آن انجاميد و از عواقب فاجعهبار آن همه آگاهيم.
اما دکتر قاسملو در اينها خلاصه نمیشود. خدمات وی به جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان که به عقيدهی من برجستهترين رهبر و ايدئولوگ و تئوریپرداز آن نيز بود، بسيار بودهاند. وی به ويژه در حساسترين و دشوارترين شرايط بهترين مواضع را گرفت و يکی از مهمترين فصول تاريخ ملت کُرد را سرافرازانه رقم زد. به عقيدهی من وی ادامهدهندهی صديق و ثابتقدم راه قاضی محمد بوده است و امروزه به حق از "راه قاسملو" سخن در ميان است.
ذکاوت و درايت و شهامت سياسی و همچنين خصائل اخلاقی دکتر قاسملو به وی برجستگی خاص اعطا نموده بود. اعتقاد راسخ دارم که وی عمده خصوصيتهای يک رهبر شايسته را در خود جا داده بود: بسياری از تاکتيکها و مواضعش در چهارچوب يک استراتژی طولانی مدت قرار داشت؛ انديشهی رهائی ملی کردستان از يوغ استعمار داخلی و رفع ستم ملی جوهر اصلی آن استراتژی را تشکيل میداد، بدون اينکه بتوانيم وی را "ناسيوناليست" بناميم. به هر حال "ناسيوناليسم" وی بيشتر از مصدق و گاندی و جمال عبدالناصر نبود...
از موضعگيريها، نوشتهها و مصاحبههای وی میتوانيم خصائل و دستاوردهای نظری و همچنين عملی وی برای جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان ايران را استنتاج و استخراج کنيم که اهم آنها از نظر من عبارتند از:
1. وی ـ با تمام تلاطمهای درون حزبی ـ معتقد به دمکراسی بود. حزب دمکرات کردستان ايران با وجود همهی کشمکشهای درونی و انشعابات و انشقاقات آن به نسبت احزاب ديگر ايرانی ـ از چپ تا راست ـ از لحاظ رعايت ضوابط دمکراتيک زندگی درون حزبی در بدترين شرايط مبارزاتی يک سروگردن بالاتر داشته است.
2. وی رابطهای منطقی بين دمکراسی در ايران و تحقق خواستههای ملی مردم کردستان که در شعار "دمکراسی برای ايران و خودمختاری برای کردستان" تبلور يافته بود، میديد. اين دو را لازم و ملزوم يکديگر میدانست. زير بار داعيهی "دمکراسی اکثريتی" نمیرفت و هيچ نظام سياسی بدون حل مسألهی ملی در آن را دمکراتيک نمیدانست. در همان حال معتقد بود که تأمين خودمختاری در کردستان ـ حتی در حکومتی غيردمکراتيک ـ نهايتاً در خدمت گسترش دمکراسی در ايران خواهد بود.
3. وی ـ با تمام درگيريهايی که با سوسياليستهای راديکال و سنتی سراسری و کردستانی داشت ـ يک سوسياليست بود و باقی ماند. جزوهی "بحث کوتاهی در مورد سوسياليسم" اثری تأثيرگذار از وی بود. وی سوسياليسم را بدون دمکراسی و دمکراسی را بدون سوسياليسم فاقد ارزش میدانست و تلفيق آن دو را تحت نام "سوسياليسم دمکراتيک" توصيه مینمود. شايد بتوانيم وی را اولين و اثرگذارترين سوسيالدمکرات کردستان ايران بناميم. وی با وجود يورشهای سياسی بخش عمدهای از سوسياليستهای همعصر خود نه به دام ناسيوناليسم افتاد و نه به انديشهی ليبراليسم و آنتیکمونيسم و شورویستيزی پناه آورد. اما با اين وجود انديشههای وی بيشتر مارکسيستی بود، تا لنينيستی. وی به ويژه با استالينيسم که يکی از پايههای نظری همهی فرقههای سوسياليستی بود، مشکل داشت. وی با وجود انتقادات جدی و بجايش از کشورهای سوسياليستی همواره در پی ارتباط با آن کشورها با هدف جلب پشتيبانی آنها برای مبارزهی ملی کردستان ايران بود و يک آنتیکمونيست هيچگاه چنين نخواهد کرد.
4. وی رابطهی ديالکتيکی منطقی بين "کردستانی" و "ايرانی" بودن جنبش جاری کردستان برقرار نموده بود و بين اين دو تناقضی نمیديد و هيچکدام را فدای آن ديگری نمیکرد. به اعتقاد من يکی از خدمات نظری وی زير سوال بردن انديشهی جبههی ملی تکملت بودن ايران است. وی با وجود اينکه ـ به قول خودش ـ به کسی اجازه نمیداد که خود را ايرانیتر از وی بداند، با يک ملت خواندن ايران مخالفت میکرد و فراتر از آن اينجا و آنجا بر حق تعيين سرنوشت و حق جدايی هم تأکيد میکرد. و اين هم حکايت از صداقت وی میکند و هم از درايت و درک و ديپلماسی سياسی وی. استراتژی درازمدت وی جلوگيری از آسيميلاسيون سياسی و فرهنگی کردستان و سوق دادن ملت فرهنگی کُرد به ملت سياسی کُرد از طريق دستيابی به حق تعيين سرنوشت سياسی و ملی کردستان ترجيحاً در چهارچوب ايران بود.
5. وی در ضمن اينکه صحنهی اصلی مبارزه بر عليه جمهوری اسلامی را کردستان میديد، اما هيچگاه دچار غرور و تکبر نشد و برعکس، در راستای گسترش مبارزه بر عليه حکومت مرکزی پيوسته در تلاش برقراری يک جبهه و اثتلاف از نيروهای دمکرات ايرانی ـ از کوچک و بزرگ ـ بود. من همکاری وی با سازمان مجاهدين خلق ايران و آقای دکتر بنیصدر و تنی چند از شخصيتها و چپهای مستقل برای تشکيل "شورای مقاومت ملی" را با وجود سرنوشت نافرجام آن درست و مثبت ارزيابی میکنم. وی با همهی اين تلاشهای سراسری زير بار خصائل هژمونيستی و عظمتطلبانه و آسيميليستی بخشی از آنها نرفت. نامهای که وی سال 1361 قبل از خروج از "شورای ملی مقاومت" در پاسخ به مهدی ابريشمچی به مسعود رجوی نوشت، گويای اين اعتماد به نفس است. اين نامه را من بخسی از "مانيفست" جنبش ملی ـ دمکراتيک مردم کردستان ايران ناميدهام.
6. وی رابطهای منطقی بين دفاع مسلحانه و تلاش برای صلح برقرار نموده بود. هم مرد ميدان جنگ بود، هم صلحطلب. اين دو را به درستی در تضاد با همديگر نمیديد. در جايی بسيار سازشناپذير بود، در جايی ديگر بسيار منعطف. دفاع مسلحانهای که از جمله تحت رهبری و هدايت وی صورت گرفت، بسيار درست و قابل تقدير بود. در همان حال هيچ فرصتی را برای ابراز آمادگی جهت برقراری صلحی عادلانه و مذاکره با حکومت مرکزی از دست نداد و اين نيز چون يک اصل و پرنسيب درست بوده است. تکيه کلام وی اين بود که "ما جنگ را بخاطر جنگ نمیخواهيم..."
7. به عقيدهی من در آن هنگام تنها وی قادر بود در مقابل هجمهی سياسی و ايدئولوژيک و حتی تشکيلاتی حزب تودهی ايران مقاومت کند و دوام بياورد. درايت و استقامت و شهامت وی مانع از اين گرديد که حزب تودهی ايران قادر گردد، حزب دمکرات کردستان ايران را بلعيده يا مصادره کند. از ياد نبريم که حزب تودهی ايران در سالهای نخست پس از انقلاب بهمن در ميان بخش عمدهای از چپها و سوسياليستهای ايران سلطه و اشراف و اتوريتهی ايدئولوژيکی و سياسی و عقيدتی و تئوريکی سنگينی داشت و همين توانايی هم بود که جنبش فدائی را عملاً به يدک خود تبديل ساخت و سازمانهای سياسی ديگر سوسياليستی کوچکتر را از ميان بدر برد. با عنايت به اينکه حزب دمکرات کردستان ايران خود را در جبههی "جنبش جهانی سوسياليستی" و شرق میديد، اما خود از يک تئوری مستقل برای مبارزهی ايدئولوژيک با کژراهی و هجوم حزب تودهی ايران ـ حتی در زمينهی مسألهی ملی ـ برخوردار نبود و به ويژه به اين دليل که خصلت صرف روشنفکری نداشت و درگير مبارزهی عملی بر عليه حاکميت بود، اهميت و نقش و خدمت بزرگ دکتر قاسملو برای صيانت از استقلال فکری و تشکيلاتی و سياسی حزب دمکرات کردستان ايران عيان میشود.
8. وی تعادلی مثبت و منطقی و سالم بين اخذ کمکهای پشت جبههای از دولت عراق و پيشبرد امر مبارزه بر عليه حکومت حاکم بر ايران برقرار نموده بود و به همهی ما آموخت که نبايد تسليم شانتاژ مخالفين در خصوص ايجاد ارتباط با کشورهای خارج شد، آموخت که چنين ارتباطی میتواند وجود داشته باشد و در شرايطی حتی بايد وجود داشته باشد، بدون اينکه استقلال سياسی را از دست داد. هم حزب دمکرات کردستان ايران و هم کومله ـ به عقيدهی من ـ پروندهای درخشان در اين ارتباط دارند. حفظ استقلال آنها بدون هزينه و بدون مشکل برای آنها و امری عادی و چندان بديهی نبوده است. کافی است کيفيت رابطهی سازمان مجاهدين خلق ايران با دولت عراق و احزاب کردستان عراق و ترکيه با دولت ايران را از نظر بگذرانيم، تا اين واقعيت برايمان محرزتر گردد.
9. دکتر قاسملو صرفاً يک محقق نبود، يک تئوریپرداز نبود، يک مبارز نبود، يک سياستمدار نبود، بلکه يک ديپلمات فعال هم بود. ارتباطات ديپلماتيک بينالمللی وی نقش مهمی در افشای جنايات حکومت اسلامی ايران در کردستان و معرفی مبارزهی مردم کردستان در سطح بينالمللی و در بين افکار عمومی و در رسانههای جهانی داشته است. چنانچه حجم ارتباطگيريها و مصاحبههای وی و شرکت در کنگرهها و سمينارهای بينالمللی توسط وی با کارهاي کمبعد و ضعيف انبوه ايرانيان و کُردهای خارج از کشور در زمان حاضر را مقايسه کنيم، کيفيت و کميت بالای فعاليتهای فردی دکتر قاسملو برايمان نمايان میشود. لذا خدمات وی از اين نظر هم شايان توجه و تقدير است.
10. از ويژگيها و برجستگیهای ديگر وی همچنين فرهيختگی و فکوری و فرهنگ و متانت و ادب سياسی بالای وی، اشرافش به مسائل سياسی داخلی و بينالمللی و زبان شيوايش در تحليل از مسائل سياسی روز بود. همهی اينها باعث شده بود که از قدرت استدلال قوی برخوردار و کلامش نافذ گردد. وی با وجود اينکه از رهبران يک مبارزهی سخت و خونين و نابرابر بر عليه ستم ملی بود، اما ـ به عقيدهی من چون در دامان چپ ايران پرورده شده بود ـ هيچگاه مرزهای سياسی را مخدوش نکرد، در تضاد و ضديت با مردم و قوم و فرهنگ و زبان خاصی برنيامد و برعکس هيچ زمانی پنهان نساخت که شيفتهی زبان و ادبيات و فرهنگ پارسی و مردم پارسیزبان است و همواره در پی نزديکی به شخصيتهای ايرانی و نيروهای "سراسری" بود. وی همچنين به حق جنايات عناصری چون حسنی و مراد قطاری و غيره را به حساب آذربايجان نگذاشت و در هيچکدام از صدها نوشته و مصاحبهاش حتی يک کلمه ناشايست و خشمآلود را به نسبت خلق دوست و همسايه بر زبان نياورد. با نگاهی به برخی از سايتهای انترنتی تعدادی از "فعالان" تازهوارد امروز که در عرصهی مليتهای ايران و همچنين "ناسيوناليسم ايرانی" قلم میزنند، درخواهيم يافت که اين رويکرد و نجابت سياسی دکتر قاسملو چندان هم عادی نبوده است و اين مهم تنها از شخصيتهای فاضلی چون وی (و البته تعداد نه چندان کمی از رهبران کنونی کردستان ايران در احزاب مختلف آن) برمیآيد. زندگی و آثار وی از اين لحاظ نيز حاوی درسهای گرانبهايی برای همهی ما میباشد.
آری، حکومت ترور و جنايت میدانست که چه کسی را از مردم کردستان و ايران میگيرد، اما نمیدانست که آن را از انظار گرفته و به درون قلبها میبرد. دکتر قاسملو هيچگاه به اندازهی اکنون، بيست سال بعد از جانباختن مظلومانهاش، چنين محبوب نبوده است. حکومت اسلامی ناخواسته منتقدان اين شخصيت را نيز به شيفتگان و رهروانش تبديل نمود.
و اين درحاليست که يکی از عاملان قتل ناجوانمردانهی وی، احمدینژاد، چون حکومتش منفورتر از هر زمانی هستند و مردم ايران دير هنگاميست که ناقوس مرگ آنان را به صدا درآوردهاند.
در فردای انقلاب مردمی ايران که نطفههايش را در همين روزها شاهد بودهايم، مردم ايران جنايتپيشگانی چون خامنهای و رفسنجانی و احمدینژاد را به پای محاکمهی مردمی خواهند کشاند و اما از بزرگمردانی چون دکتر قاسملو مجسمهها خواهند ساخت، يادوارهها برپا خواهند نمود، خيابانها و ميادين و اماکن و مؤسسات و مدارس را به نامشان خواهند کرد و من به عنوان عضوی از جامعهی ايران و کردستان از همين اکنون توصيه میکنم که يکی از شهرهای کردستان و ايران را به نام اين بزرگمرد تاريخ ايران و کردستان نامگذاری نمائيم. اهميت دکتر قاسملو برای کردستان و ايران کمتر از اهميت جرج واشنگتن برای ايالات متحدهی آمريکا نبوده است. باشد که جلادان اسلامی ايران اين گونه پاسخ جنايات خود برای حذف فيزيکی و گرفتن جان انديشورزان ايران و کردستان را بگيرند.
12 تير 1388 ـ 3 ژولای 2009
آلمان فدرال