ايرانگرايی يا کردستانگرايی؟
ـ در دفاع از يک استراتژی ملی شفاف و جامع ـ
ناصر ايرانپور
مدخلی بر موضوع بيش از نيم سده است که بحث نسبت سراسری و کردستانیبودن احزاب و نخبگان کرد ايران، پيوند جنبش رهائیبخش ملی کردستان با جنبش دمکراسیخواهی سراسری، "ايرانگرايی" يا "کردستانگرايی"، "ناسيوناليسم" و ملیگرايی ايرانی يا کردی، اصل يا تابعبودن جنبش ملی يا سراسری، فعاليت در حزب سراسری يا ملی کردستانی، تشکيل حزب سوسياليستی سراسری يا چپ کردستانی، ايفای نقش فعالتر در سطح سراسری يا در جنبش کردستان، رابطة دمکراسی در ايران با مطالبات ملی در کردستان و مشابه آن در جريان است و اين غالباً با پيامدهای سنگينی برای سياست و استراتژی و حتی انحلال و انشعاب و پيدايش احزابی نو در کردستان نيز همراه بوده است. معالوصف اين بحثها هنوز به نقطة پايانی خود و پیريزی يک استراتژی معين و شفاف به اين يا آن سو منتهی نشده است؛ با اين پيامد که سياست کردی همواره بين دو "قطب" مرکز و کردستان در نوسان بوده است. اين احزاب برای آنانی که به قول خودشان "ايرانگرا" (يا مرکزگرا) هستند، زياد از حد کردی و منطقهای و برای آنانی که کردستانمحور میباشند، زيادی به قول خودشان "ايرانی" میباشند. راقم اين سطور از منظر انسانی که اعتقاد راسخ به حق تعيين سرنوشت سياسی به انضمام حق حاکميت سياسی کردستان ترجيحاً در چهارچوب ايران دارد، معتقد است که رويکرد به اصطلاح "ايرانی" و کردستانی اين احزاب شايان اصلاح میباشد، چه که نه جنبة "ايرانی" سياستها و عملکردهای اين احزاب به ميزان رضايتبخشی پيگير و جامع و شفاف است و نه جنبة کردستانی آنها. در هر دوی آنها بخشاً شاهد نوعی تزلزل، تعلل، اهمال و نظارهگری و بیتفاوتی هستيم. به باور من زمان آن رسيده که اين نقصان در راستا و چهارچوب شفافيت و جامعيتبخشی به استراتژی ملی کرد برطرف گردد. در سطور ذيل تلاش میشود اين ضرورت مدلل گردد. پيشاپيش گفته شود که مقصود نويسنده از "استراتژی ملی" آن راهبرد درازمدت است که در راستای مصالح ملی کردستان و در خدمت دستيابی به حق تعيين سرنوشت و حاکميت ملی آن قرار دارد. و "حاکميت ملی کرد" از نظر نگارنده الزاماً به مفهوم حکومت مستقل کردی نيست، بلکه میتواند به معنای حکومت ملی ـ منطقهای در چهارچوب ايران و مشارکت در حکومت مرکزی (فدرال) آن نيز باشد. همچنين قابل ذکر است که آنجا که از صفت "ايرانی" در مقابل "کردی" سخن در ميان است، مقصود اين نيست که نگارنده بطور واقع تقابلی بين اين دو میبيند، بلکه تنها به حوزه و محدودة جغرافيايی سياستها و عملکردها نظر دارد. شايد درستتر باشد، به جای "ايرانی" واژههای "سراسری" يا "مرکزی" بکار برده شوند. اما چون احساس کردم اين دو واژه برای اين مقصود من چنان جامع و مانع نيستند و قدری نيز نامأنوس هستند، همان صفت "ايرانی" را بکار بردم.[1] |
عـنـاويـن بـحـثـهـا: 1. جريانات کردستان و استراتژی ملی کردستانی 2. ضرورت اتخاذ استراتژی ملی از کجا ناشی میشود؟ 3. ريشة عدم طرح استراتژی ملی شفاف و جامع در کجاست؟ 3.1 پيچيدگی شرايط مبارزاتی کردستان 3.2 بستر فکری و ايدئولوژيکی احزاب کردستان 3.3 قرابت فرهنگی کردستان و مابقی ايران. 3.4 نجابت و فرهنگ سياسی بالا 3.5 ضعف نسبی تئوری سياسی مسألة ملی در ايران 4. چه بايد کرد؟ 4.1 ايفای نقش فعالتر در صحنة سياسی ايران 4.2 تدقيق استراتژی ملی جنبش کردی 4.3 تقويت و تعميق کيان و آگاهی ملی 4.3.1 تشريح مشکل 4.3.2 ابزار مقابله با مشکل 4.4 ديالوگ برای روشنگری وسيع و عميق در بارة استراتژی ملی 4.4.1 خطوط کلی استدلالات 4.4.1.1 تأکيد بر سير تکوين ملت کرد و حق تعيين سرنوشت آن 4.4.1.2 تأکيد بر اولويت تحقق اين خواسته در چهارچوب ايران 4.4.1.3 مشروط بودن التزام ماندن ما در چهارچوب ايران به مشارکت در حاکميت سياسی خود و کشور 4.4.1.4 ما ايرانی هستيم و خواهيم ماند 4.4.1.5 مبارزه برای کردستان آزاد و ايران دمکراتيک از هم تفکيکناپذير است 4.4.1.6 دعوت از "ملیگرايان" ايران به تغيير رويکرد غيردمکراتيک در ارتباط با وحدت ايران 4.4.1.7 فراخوان به عقد يک "قرارداد اجتماعی": تعهد در مقابل تعهد 5. اقدامات ضروری ديگر به منظور پيشبرد استراتژی ملی 5.1 جبهةکردستانی 5.2 ديپلماسی و جبهة ايرانی 5.3 تحکيم دوستی با آذربايجان 5.4 ديپلماسی فعال بينالمللی 5.5 سياست رسانهای نيرومند |
1. جريانات کردستان و استراتژی ملی کردستانی
طبق برداشت من در حال حاضر در ارتباط با موضوع مورد بحث سه گرايش متفاوت در بين سياسيون کردستان وجود دارد.
1. گرايشی که خود را سوسياليست، کمونيست و چپ ايرانی و تشکيلات کردستان سازمان و حزب خود را "شاخه"ای از جنبش سياسی و طبقاتی و اجتماعی و سراسری ايران معرفی میکند. اين گرايش را حزب کمونيست ايران، احزاب منتسب به "کمونيسم کارگری" و کنشگران کرد متشکل در سازمانهای سياسی سراسری ايران نمايندگی میکنند.
2. گرايش دوم که پديدهای نسبتاً نوظهور است و افرادی از بدنة احزاب سنتی کردستان، گروههای کوچک جديدالتأسيس و برخی از افراد و شخصيتهای سياسی قديمی کرد را دربرمیگيرد، در فاز متقابل گرايش فوقالذکر قرار دارد و به قولی تماماً کردستانی و بخشاً طالب استقلال کردستان است.
3. گرايش سوم در حد فاصل دو گرايش فوق قرار دارد و هيچکدام از دو عنصر ايرانی و کردستانی بودن جنبش کردستان و در اين ارتباط راه حل کردی يا ايرانی را بطور مطلق رد يا تأييد نمیکند و به عبارتی ديگر هم اين است و هم آن، نه تماماً اين است و نه تماماً آن. اين گرايش راستا و ويژگی و گوهر اصلی سياست حزب دمکرات کردستان و کومله بوده و از سوی دو گرايش راديکال اول و دوم پيوسته مورد ستيز قرار گرفته است؛ گرايش اولی اين سمتوسوی فکری را "راستروانه"، "ناسيوناليستی" و "محلیگرايانه" معرفی و بشدت تقبيح میکند. و گرايش دوم نيز از منظر "کردستانمحوری"، احزاب کلاسيک کردستان را مورد شماتت قرار میدهد که از حيث تعقيب مصالح ملی کردستان اهمال و کمکاری نموده و بيشتر "ايرانیگرايی" پيشه نمودهاند.
البته در سالهای اخير در مجموع شاهد تقويت جوهر و جنبة کردستانی سياست در بخشهايی از دو جريان حزب دمکرات کردستان و کومله نيز بودهايم. بدين مفهوم که اگر سمت و سوی کنش و استراتژی آنها سابقاً "ايرانی ـ کردستانی" بوده، اکنون "کردستانی ـ ايرانی" شده است، اما با اين وصف عناصر ايرانی و کردستانی کماکان جوهر اصلی سياست آنها را تشکيل میدهند. لذا اين تنها تقدم و تأخر اين دو جنبه از سياستهای آنهاست که تغيير نموده است.
گرايش غالب در کردستان همين گرايش متعادل سومی بوده است و عليرغم عقبنشينیهايی که در مقاطعی از تاريخ معاصر کردستان ايران نموده است (برای نمونه میتوان به انحلال کوملة کردستانی و تشکيل "حزب کمونيست ايران" نمود) همچنان سيما و ماهيت سياست کردی را تشکيل میدهد و به باور من در آينده نيز تغيير چندانی در آن رويی نخواهد داد. آنچه رويی میدهد ـ و به عقيدة من بايد رويی دهد ـ تدقيق و تکميل و شفافيتبخشی آن در چهارچوب يک استراتژی ملی کردستانی است.
غلظت جنبة ايرانی و کردستانی سياست و عملکرد احزاب، گروهها و شخصيتهای کردستانی |
||||||||||||
جريانات چپ راديکال |
ايرانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
کردستانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
گروههای کردستانمحور |
ايرانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
کردستانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
احزاب چپ ميانهرو |
ايرانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
کردستانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
حالت ايدهآل |
ايرانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
کردستانگرايی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
2. ضرورت اتخاذ استراتژی ملی از کجا ناشی میشود؟
نافذترين احزاب کردستانی با گزينش راهحل فدراتيو برای ايران گامی اساسی در راستای تدقيق و جامعيتبخشی سياستهای خود برداشتهاند، چرا که به باور من اين نظام از سويی پاسخی درخور و شايسته به مطالبات کردستان و ديگر مليتهای ساکن ايران در خصوص اعطای حق تعيين سرنوشت درونی به آنها خواهد داد و از سوی ديگر با اين استراتژی از طريق مشارکتشان در حاکميت سياسی مشترک در مرکز، پيوند ارگانيک آنها از جمله کردستان با مابقی ايران ايجاد خواهد شد.
و اما چرا اين گام اساسی کافی نيست؟ مگر فدراليسم استراتژی آنها نيست؟ پاسخ: آری هست. اما تکليف چيست اگر آنچه که آنها در چهارچوب فدراليسم در پی آن هستند، يعنی حق تعيين سرنوشت داخلی و مشارکت در حاکميت سياسی فدرال، تحقق نيافت؟ در اولين بند برنامههای تمام احزابی که خواهان نيل به مطالبات مردم کردستان در چهارچوب ايران هستند، تعهد آنها به حق تعيين سرنوشت تا مرز دستيابی به حاکميت سياسی مستقل کردستان آورده شده است. پرسش اينجاست که آنها اين حق تجريدی را برای چه زمانی لحاظ نمودهاند؟ اگر استقلال کردستان گزينة مطلوب آنها نيست، چه ضرورتی به تأکيد بر اين اصل وجود دارد؟
پرسش ديگری که در اين پيوند مطرح شده و پيوسته مورد مناقشه قرار گرفته، اين بوده که آيا و تا چه ميزان جنبش سياسی و آزاديخواهی مثلاً در شهرهای مرکزی ايران مربوط به کردستان است و بايد به آن پيوست.
و باز سوال ديگری که در اين خصوص از سوی افراد کردستانمحور بلافاصله پيش کشيده میشود، اين است که چرا بايد با جنبشهای مرکز همراه گشت، در حاليکه آنها هيچگاه و به ويژه در دشوارترين شرايط با جنبش کردستان همراه نبودهاند.
حتی برخی تابوشکنی میکنند و مطرح میسازند که آيا اساساً درست است که جنبش کردستان رسالت خود را سرنگونی "جمهوری" اسلامی ايران قرار داده است، درحاليکه شرايط ذهنی و عينی آن درمابقی ايران فراهم نيست و به عبارتی ديگر آنان به اين درک و آگاهی و استنتاج نرسيدهاند که بايد اين حکومت برچيده شود و حاضر هم باشند، چون کردستان برای آن هزينه کنند.
و يا تکليف چيست، اگر جنبش نيرومندی در ايران راه بيافتد و رهبری آن در دست نيروهای غيرمترقی و يا دست کم ناپيگير باشد؟ آيا بايد با وصف اين در آن شرکت جست و با آن همراه گشت؟ تازهترين نمونهی اين مجادله در مورد اعتراضات اخير ايران موسوم به "جنبش سبز" بود که احزاب کردستان مواضع متفاوتی در مقابل آن گرفتند.
در پاسخ به اين پرسشها و پرسشهای مشابه است که از نظر من مواضع رسمی احزاب مطرح کردستان مبهم میمانند. اين ابهام به اعتقاد من از يک سو در عدم تأکيد صريح به گزينة استقلال کردستان و جدايی از ايران است و از سوی ديگر در مشارکت فعال در جنبشهايی که خارج از محدودة کردستان جريان میيابند. آنها به ويژه آنجا که با به اصطلاح "اتهام تجزيهطلبی" روبرو میشوند، بطور صريح و تزلزلناپذير بر حق تجريدی و اصولی مردم کردستان برای تشکيل يک حکومت مستقل کردی تأکيد نمیورزند و در عباراتی چون "ما يک حزب ايرانی هستيم و تجزيه نمیخواهيم" و غيره از پرداختن به اين موضوع مهم ـ مهم هم از منظر آنانی که آنرا مطرح میسازند و هم از زاوية حقوق و مصالح مردم کردستان ـ طفره میروند.
3. ريشة عدم طرح استراتژی ملی شفاف و جامع کُردی در کجاست؟
اما آيا اين امر تاکتيکی است؟ پاسخ من به اين پرسش بر پاية شناخت سیسالهام از اين احزاب منفی میباشد. من اين ناروشنی را به چند عامل ديگر برمیگردانم:
3.1 پيچيدگی شرايط مبارزاتی کردستان
برخی بر اين باورند که تأکيد بر اين حق تجريدی دردی را دوا نمیکند و به بغرنجی شرايط مبارزاتی کردستان میافزايد. آنها میگويند، حال که آن را به مثابة يک حق قابل مطالبه مطرح نمیسازيم و خواهان رفع ستم ملی بر کردستان در چهارچوب ايران هستيم، چه ضرورتی دارد که آنقدر روی آن تأکيد کنيم و مستمسکی به دشمنان مردم و جنبش کردستان بدهيم، تا روی آن بر عليه ما تبليغ و جبهة دوستان ما را تضعيف کنند. آنها همچنين میگويند که هر آنگاه دمکراسی به فرهنگ نهادينه شدة مردم ايران تبديل شد از يک سو پذيرش اين پديده برای مردم مابقی ايران آسانتر خواهد شد و از سويی ديگر موضوعيت خود را نيز از دست خواهد داد، چرا که در چهارچوب آن به هر حال به حقوقمان دست خواهيم يافت.
3.2 بستر فکری و ايدئولوژيکی احزاب کردستان
دليل دوم اين عدم تأکيد در بستر فکری و ايدئولوژيکی احزاب کردستان ايران قابل جستجو است. اين احزاب بالکل در طيف جريانات چپ و سابقاً ـ و بخشاً هنوز ـ سوسياليستی قرار دارند. احزاب سوسياليستی نيز با انگيزههايی چون "حفظ وحدت طبقة کارگر" سنتاً جانبدار وحدت و يگانگی و همگامی خلقهای ايران بودهاند و هنوز هستند. از ياد نبريم که کومله با يک گروه کوچک از روشنفکران سوسياليست غيرکرد ايران "حزب کمونيست ايران" را تشکيل داد و زمانی جريانات سياسی ديگر سوسياليستی ايرانی را مورد شماتت قرار میداد که چرا به آنها نمیپيوندند. حزب دمکرات کردستان هم دهههای پيش از انقلاب حزب برادر حزب تودة ايران محسوب میشد و اين دو حتی در مقاطع و مواردی تشکيلات واحد داشتند. دکتر عبدالرحمن قاسملو، رهبر نامی و بسيار تأثيرگذار حزب دمکرات کردستان ايران با تمام انتقاداتی که به کشورهای سوسياليستی داشت، تا واپسين لحاظ زندگیاش خود را در جبهة سوسياليستی جهان میديد.
همين سنت و گذشته است که آنها را تا همين امروز هم در خانة "ناسيوناليسم" قرار نداده است و حتی باعث عدم تأکيد لازم آنها بر حق تعيين سرنوشت مردم کردستان تا حق جدايی نيز شده است. اکنون نيز بيشترين نزديکیها بين آنها و احزاب چپ و سوسياليست و سوسيالدمکرات و حتی جريانات دمکرات غيرچپ ايران وجود دارد. من مطمئن هستم که در آيندهای نه چندان دور ائتلافی وسيع برای دمکراسی و فدراليسم بين آنها و اين احزاب ايرانی بوجود خواهد آمد، به ويژه به اين دليل که احزاب سراسری اهميت و جايگاه احزاب کردستان در رويدادهای آيندة کردستان و ايران را درک نمودهاند، خود را به لحاظ سياسی و ايدئولوژيکی بسيار نزديک به آنها میدانند و احزاب کردستان هم چنين درکی دارند و همچنين به ويژه به اين دليل که بطور واقع و باطن در جستجوی راهی برای حل معضل خود در چهارچوب يک ايران دمکراتيک، و نه خارج از آن، هستند.
3.3 قرابت فرهنگی کردستان و مابقی ايران
انکارناپذير است که بيشترين نزديکیهای فرهنگی بين مردم کردستان و مردم مناطق ديگر ايران وجود دارد. من کمتر انسان فرزانه و فرهيختة ايرانی ـ فارس و غيرفارس ـ را شناختهام که با صميمت و نجابتی کامل در مورد کردستان سخن نگفته باشد. مردم ايران غير از آنانی هستند که در اوايل انقلاب در راستای محکوميت جنبش کردستان و آمادهسازی فضای لشکرکشی به آن و قتل عام جوانان و پيشروان کردستان در خيابانهای شهرهای مرکزی عربدهکشی میکردند و شعار "حزب دمکرات را به خاک و خون میکشيم" را سر میدادند. من در طول سی سال اخير شايد هزاران بار مجادلة فکری با افراد غيرکرد ايرانی بر سر مطالبات جنبش کردستان داشتهام. حتی در يک مورد به ياد ندارم، سخنی غير از تأييد شنيده باشم. فرهنگ مشترک و يا نزديک درک مشترک و نزديک میآورد. آنچه که ما میگوئيم برای انسانهايی که ريگی بر کفش و سری در توشة رژيم ندارند، بسيار بديهی و قابل فهم است.
دقت کنيم، کردستان جزو اولين مليتهای ايرانی بود که بطور وسيع به رژيم "نه" گفت و با آن درافتاد، آن هم زمانی که اکثريتی نيرومند از مردم ايران در مورد رژيم توهم داشتند. با اين وصف کم اتفاق نيافتاده که حتی انسانهای غيرسياسی عطف و علاقة خود به کردستان را نشان دادهاند. چند خوانندة فارسیسرا را سراغ داريم که در ابراز دوستی و علاقه به کردستان به کردی و فارسی نخوانده باشد و يا دست کم سخن نگفته باشد.
صد البته که اين علاقمندی دوجانبه است: علاقهای که برای نمونه امروز در کردستان عراق به نسبت فرهنگ و تمدن و زبان و موسيقی ايرانی و فارسی ديده میشود، کمتر از خود ايران نيست. چند شاعر و نويسنده و ترانهسرای کرد را میشناسيم که دلبستگی به زبان و ادبيات پارسی نداشته باشد؟ کدام سياستمدار و فعال فرهنگی و مدنی کرد را میشناسيم که با عشق از آن سخن نگفته باشد؟
لذا کردستان در خانوار فرهنگی ايران خود را غريب و بيگانه احساس نمیکند. مشکل کردستان تنها با ناسيوناليسم و شووينيسم و ايدئولوژی آسيميليستی و تبعيضگرايانة حاکم بوده است، نه با سخنواران اين يا آن گروه زبانی يا فرهنگی ايران. احزاب کردستان به حق برای اين سرماية عظيم بسيار ارزش قائل هستند. از جمله همين مسأله باعث شده که در طرح مطالباتشان ـ به اعتقاد من ـ زياد از حد خويشتنداری و ملاحظهکاری و محافظهکاری کنند، طوريکه گاهاً صورت مسأله در تعارفات مؤدبانه گم شده است و حتی قدری نيز اصل مسأله را تحتالشعاع قرار داده است.
3.4 نجابت و فرهنگ سياسی بالا
آری، اين زمينههای فرهنگی نزديک به هم خود ادبيات و نزاکت و محجوبيت خاص خود را به همراه میآورد. جنبش کردستان با تمام دشواريهايی که با آن روبروست، با تمام محدوديتهايی که دست به گريبانش بوده است، به خشونتگرايی و افراطیگری و تروريسم نلغزيده است، به ايدئولوژيهايی چون ناسيوناليسم رويی نياورده است، بر عليه خلقهای همجوار کينهورزی ننموده است و در يک کلام همواره از فرهنگ سياسی نسبتاً بالا برخوردار بوده است.
تنها يک قياس: اجحافات بيشماری که در حق اين خلق قريب 40 ميليونی در چهار کشور ايران، عراق، ترکيه و سوريه صورت گرفته است، جينوسايدی که از اين خلق شده است، بسيار بيشتر از ظلمی است که بر مردم فلسطين رفته است، با اين وصف کردستان هيچگاه به متدهای فلسطينيان رويي نياورد. و اين درحاليست که طرف مقابل کردی در چهار کشور نامبرده صدها بار نامترقیتر و خشنتر و ضدانسانیتر از طرف مقابل فلسطينيان بوده است؛ به ياد داشته باشيم که کرد در قاموس حاکمان کشور ترکيه تا همين چند سال پيش اساساً وجود خارجی نداشت، هنوز هم اجازه نمیدهند بعنوان کرد حتی در چهارچوب قواعد بازی بسيار تنگ و يکجانبه و تبعيضگرايانة خود به شيوهای مسالمتآميز فعل و انفعال سياسی نمود و هر از چندگاهی حزبی کردی را ممنوع اعلام میکنند. در عراق با پديدهای چون بمباران شيميايی حلبجه که تنها در يک روز پنج هزار قربانی گرفت، روبرو بودهايم، با پديدة "انفال" که بيش از هشتاد هزار قربانی گرفت، روبرو بودهايم. در ايران اسلامی با اعدامهای دستهجمعی خلخالی و قتلعامهای روستاهای قارنا و قالاتان و بمباران و خمپارهباران شهرهای کردستان روبرو بودهايم، با تبعيد پدران و مادران پير به نقاط دور دست ايران روبرو بودهايم. در سوريه حتی هويت شهروندی را از صدها هزار نفر دريغ میکنند. هيچکدام از اين جنايات شنيع را از اسرائيل در مقابل فلسطين شاهد نبودهايم. آيا يکبار ديده شده که حکومت اسرائيل افرادی چون ياسر عرفات و محمود عباس را به مذاکره دعوت کند، بعد آنها را به گلولة دژخيمانش ببندد؟ ... با اين وصف شاهد راکدباران شهرهای اسرائيل از سوی حماس و منفجرنمودن اتوبوسها و ديسکوهای اسرائيليها از سوی به قول حکومت اسلامی ايران "شهادتطلبان" فلسطينی هستيم. آيا امروز که کردستان چه به لحاظ شيوههای مبارزه و چه به لحاظ انديشههای رهائیبخش در جايگاهی بسيار متفاوت از مثلاً خلق ستمديدة فلسطين قرار دارد، جای تأمل و ستايش و مرتبط با سنت تحزب مدرن و چپ در کردستان نيست؟
گويا امروز 14 حزب کردستانی (تنها متعلق به کردستان ايران) داريم. میتوان به اين تعداد زياد و عدم وجود يک ائتلاف از اصلیترين آنها ايراد گرفت. اما آن روی سکه که تنوع نظر و انديشه است را نيز نبايد نبينيم و مثبت ارزيابی نکنيم. در کردستان "وحدت کلمه" واژة غريبی است. کمتر عضو و کادری از احزاب است که چند بار بر عليه "رهبران" خود طغيان ننموده باشد. احزاب کردستان ايران با احزابی چون مجاهدين و پکک فرسخها فاصله دارند. فرهنگ درون احزاب کردستان فرهنگ جدل و منازعه است. اين پيششرط اول دمکراسی است.
صد البته مناسبات درونی اين جريانات مطلوب و ايدهآل نيست و آنها از خيلی لحاظ شايستة انتقادند. اما پديدة ميزان اعتقاد به دمکراسی و نهادينهشدن آن را بايد نسبی ديد. حزب دمکرات کردستان و کومله را تنها با احزاب سوسيال دمکرات مثلاً سوئد و آلمان مقايسه نمیکنم. آنها را همچنين در قياس با احزاب ايرانی، ترکيهای، عراقی و غيره نيز برآورد و ارزيابی میکنم. اينجاست که میگويم؛ آنها از فرهنگ سياسی بالنسبه بالا برخوردارند.
قريب هفت دهه سنت تحزب در کردستان نوعی نجابت و ثبات و نزاکت سياسی احزاب را با خود به همراه داشته است. اين امر در جهان امروزی فیالواقع آن چنان بديهی و معمولی نيست. توجه کنيم که آنها پرچمدار حقخواهی ملتی ستمديده هستند. اين ستم نيز نام و نشان خود را بر خود دارد. و اين نامی جز شووينيسم نمیتواند باشد. احزاب کردستان، اما، بخاطر نزاکت و ملاحظاتی که از آن سخن رفت، از کاربرد واژة مثلاً "شووينيسم فارس" حدالمقدور پرهيز میکنند و در مورد ايران حداکثر از "شووينيسم ايرانی" سخن میرانند. آنان نمیخواهند اين شبهه را بوجود بياورند که مبارزة آنها بر عليه خلقهای همساية فارس و ترک و عرب است. من با نتيجهگيری آنها موافق نيستم، اما انگيزة آنها را ارج مینهم، چرا که مبارزة مردم کردستان به واقع متوجه حقوق و جايگاه هيچ خلق و ملت و قومی نيست، بلکه تنها در رويارويی با مکاتب و ايدئولوژيهاي سدهها و دهههای پيش قرار دارد که در ايران در سودای ساخت و پرداخت "ملت ايران" بر محور تنها يک زبان و فرهنگ (پارسی) و تبعيض بر مردم غيرفارس ايران استوار بوده است.
من "شووينيسم " را به عنوان يک ايده و مکتب و رويکرد ايدئولوژيک يک واقعيت انکارناپذير میدانم، اما مردم پارسیزبان را نه تنها شووينيست و مسؤول اعمال اين ستم و تبعيض نمیدانم، بلکه در مبارزهام برای غالب آمدن بر اين ايدئولوژي ارتجاعی همرزم و همسوی خود نيز میدانم. الحق روشنفکران پارسیزبان و آذریزبان و ... نيز تاکنون پشتيبانی خود را از اين مبارزه دريغ نکردهاند و چه بسا عملاً در آن شرکت نيز نمودهاند. در ترکيه و عراق نيز وضعيتی غير از اين نداشتهايم. حزب کمونيست عراق که تشکل مشترک عربها و کردهای عراق بوده است، تقريباً هميشه همرزم نيروهای کردستان عراق بوده است. در مبارزه بر عليه شووينيسم در ترکيه هم کم حزب و روشنفکر ترک نداشتهايم که دوشادوش کردها بر عليه شووينيسم و برای تحقق حقوق تضييقشدة کردستان رزميدهاند. در اسرائيل نيز احزاب چپ مدافع حقوق فلسطينيان هستند و در کنار آنها در مبارزه بر عليه مکاتب راستگرايانه و تبعيضگرايانة اسرائيلی ايستادهاند. همة اين واقعيات باعث شده که احزاب کردستان کلامی نازيبا بر زبان نياورند، عملکردی از خود نشان ندهند که خلقهای ايران را جريحهدار کنند، حتی اگر اين کار به قيمت عقبنشينی رتوريک و وربال از خواستههای مردم کردستان و برنامة خودشان بوده باشد.
گفتم، اين تواضع احزاب کردستان را میستايم، تا آنجا که به ملاحظات آنها در خصوص مردم غيرکرد ايران برمیگردد و همانطور که اشاره رفت، اين خويشتنداری را آن چنان بديهی نمیدانم؛ به ويژه اگر در نظر بگيريم که اين مردم کردستان بودهاند که همواره جريحهدار بودهاند و مورد تبيعيض و ضرب و شتم و سرکوب و اعدام وسيع قرار گرفتهاند. اما اين شرم و حيا و نزاکت، آنجا که باعث کدر شدن خواستههای مردم کردستان بشود، را زياد سودمند نمیدانم.
3.5 ضعف نسبی تئوری سياسی مسألة ملی در ايران
اکثريت قريب به اتفاق روشنفکران کرد خود را دلبسته به آرمان و جهانبينی سوسياليستی و آنچه تئوريسينها و کلاسيکهای مارکسيست ـ لنينيست در مورد "مسألة ملی" گفتهاند، دانستهاند. سوسياليستهای هر کشور در ضمن اينکه در کلام با حق تعيين سرنوشت تا مرز جدايی و تشکيل دولت ملی برای خلقهای تحت ستم موافقت اصولی دارند، در عمل از همزيستی و همبستگی خلقها در چهارچوب يک کشور واحد دفاع میکنند و سياست خود را بر آن پايه استوار میسازند، چه که سياست آنها بر تقدم مبارزة طبقاتی سراسری بر مبارزة ملی منطقهای استوار است. از سويی ديگر از نظر بخشی از آنها که متأثر از باورهای استالين در مورد مسألة ملی هستند، "ناسيوناليسم" خصلتی دوگانه دارد: آنجا که اين مسأله در راستای مبارزات اجتماعی سراسری قرار میگيرد، مترقی است؛ اما اگر با آن همسو نباشد، ارتجاعی است. عدم اولويتبخشيدن آنها به مسأله ملی همچنين از آنجا ناشی میشود که از نظر بخش بزرگی از آنها 'ملت' و ستم ملی با پيدايش فورماسيون سرمايهداری بوجود آمده و با برچيدن ساختار سرمايهداری نيز ملت ـ دولتها سير زوال خود را طی میکنند و بر همين اساس هم مبنايی برای ستم ملی نمیماند. لذا از نظر آنها بايد هم و تلاش خود را وقف برقراری سوسياليسم نمود و همة امور ديگر بايد تابع آن قرار گيرند.
اين تز که بخشهای مهمی از روشنفکران سوسياليست ايران و جهان ـ از جمله کردستان ـ خود را متعهد به آن ديدهاند، در ضمن اينکه جنبههای درستی را دربردارد، بسيار کلی، عمومی و کليشهای است و در عمل دشواريهای بسياری را چه به لحاظ تجريدی و چه به لحاظ عملی باخود به همراه آورده است. مثلاً: چگونه است که اين مسأله از جمله در مناطقی مطرح بوده که هنوز مناسبات سرمايهداری در آن شکل نگرفتهاند؟ سابقة مسألة ملی در کردستان ايران و طرح مطالبات ملی به صد سال پيش، يعنی زمانی که نه در ايران و نه در کردستان خبری از سرمايهداری بود، برمیگردد. و يا چگونه است که اين مسأله در کشورهای ـ حال کم يا بيش ـ سوسياليستی حل نشد و با غروب ديکتاتوری در آنها ندای استقلالطلبی باز طنينانداز شد؟ اصلاً چگونه است که اين مسأله در کشورهای سرمايهداری کلاسيک ـ اروپا و آمريکای شمالی ـ به ميزان زيادی حل شده است، اما در کشورهای با ساختار نيمهسرمايهداری و حتی پيشسرمايهداری حضوری چنان بحرانبرانگيز دارد؟ در ضمن تکليف چيست اگر در کشوری حکومتی بر سر کار بيايد که از نظر بخشی از سوسياليستها قابل قبول باشد، اما ظرفيت پذيرش مطالبات ملی، برای نمونه برای اعطای خودمختاری ملی، نداشته باشد؟ آيا خلقهای اين کشورها بايد بگويند، بسيار خوب، سوسياليستهای دوست حق تعيين سرنوشت، حال که شما حاکميت را مورد پذيرش قرار میدهيد، ما از خواستههای خودمان تا اطلاع ثانوی دست برمیداريم، به اميد اينکه شما در طول دوران حکومت را بدست بگيريد و مسألة ملی را به شيوة خود حل و فصل کنيد؟! تکليف چيست، اگر از نظر اين سوسياليستها نيروهايی که رهبری اين جنبشها را در دست دارند، "بورژوايی"، "غيرمترقی"، "ارتجاعی" و از اين قبيل باشد؟
آری، باوجود مبانی نظری کم و بيش واحد پيشگفته، پرسشهايی از اين دست همواره در بين نحلهها و گرايشهای سوسياليستی و مارکسيستی و حتی نظريهپردازان کلاسيکی چون لنين، رزا لوکزامبورگ، استالين، اتو باور، ... مطرح بودهاند و پاسخی واحد نيافتهاند. اين سردرگمی تئوريک پيوسته دامن روشنفکران کردستان را نيز گرفته است و تقريباً همواره منشاء بحرانها و حتی انشعاباتی در بين آنان بوده است. در اين ارتباط پرسش مناقشهبرانگيز اصلی در بين آنها ››افق و تشکيلات سياسی کردستانی يا ايرانی؟‹‹ بوده است.
آخرين نمونة آن مباحثات را در "حزب کمونيست ايران" داشتيم که سرانجام به جدايی "فراکسيون فعاليت تحت نام کومهله" از حزب نامبرده منجر گشت. اين فراکسيون نيز در تداوم پروسة تعريف و تدقيق مواضع خود بتازگی "پلاتفرم سياسی روند سوسياليستی کومهله (فراکسيون)" را انتشار داد که حاوی نکات بسيار درست و مهمی میباشد. اين بيانيه تلاش میکند از منظری نو (هم کردستانی و هم سوسياليستی) به جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان بپردازد، خود را بخشی از آن تعريف کند، آن را چون رفقای حزب کمونيست ايران "ناسيوناليستی" قلمداد نکند، بر حق اصولی مردم کردستان برای دستيابی به حق تعيين سرنوشت و دولت مستقل کردستان تأکيد اصولی کند، از يک نظام دمکراتيک و فدرال در ايران دفاع کند و در پيوند با رابطة حکومت ملی کردستان با دولت مرکزی به پارهای از مکانيسمها به اختصار اشاره کند.
فرق ماهوی که بين اين بيانيه (در بخش مربوط به کردستان آن) از يک سو با برنامة مثلاً حزب کوملة کردستان ايران ديده میشود اين است که بطور شفافتر به امر مسألة ملی (به ويژه به جنبة استعمار داخلی آن) و ضرورت تشکيل دولت ملی اشاره کرده، در ضمن اينکه التزام و اولويت خود به تشکيل دولتهای ملی منطقهای ايران و دولت فدرال ايران را اعلام داشته است و از سوی ديگر با برنامة "شاخة کردستان حزب کمونيست ايران ـ کومله" در اين است که خود را زير عبارات ليبرالی و حقوق بشری کلی و عمومی پنهان نساخته و ـ هر چند به اجمال، اما به هر حال ـ وارد بحث تمرکز در ساختار سياسی نيز شده است.
من هر چند خود را متعهد به آرمان سوسياليسم و ديدگاههای پايهای آن که در بخش عمومی سند مذکور آورده شده، نمیدانم، اما انصافاً بايد بگويم که اين رفقا و دوستان گامی درست و مهم در راستای شفافيت بخشيدن به مبانی نظری مسألة ملی و برطرفنمودن نسبی ضعف تئوريک رايج برداشتهاند. به اين روند اميدوار هستم، چه که آنها نويد ادامة اين بحثها و تدقيق و تکامل آن را دادهاند. از نظر من نيز نبايد بين اعتقاد به سوسياليسم و دفاع از جنبش ملی ـ دمکراتيک کردستان و يک نظام فدرال و دمکراتيک در ايران برای نيل به حق تعيين سرنوشت درونی مليتهای ساکن آن تعارض ديد. همچنين بسيار درست میدانم که بر خلاف شيوة غلط رايج کنونی ابتدا بر ضرورت رفع تبعيضات ملی و سپس بر التزام مشروط به وحدت و يکپارچگی ايران تأکيد شده است.
اين را من 'تقدم حق بر تقدس خاک' مینامم. اين رفقا اثبات نمودهاند که سوسياليست بودن الزاماً به معنی سراسری بودن نيست؛ بدين معنا که میتوان سوسياليست بود و همزمان کردستانی. همچنين آنها به درستی در کنار حقوق شهروندی برابر به حقوق جمعی برابر مليتهای ساکن ايران در چهارچوب ايران نيز تأکيد داشتهاند.
اما متأسفانه برنامهها و سياستهای حزب دمکرات کردستان ايران و حزب کوملة کردستان ايران هنوز از چنين جامعيتی برخوردار نيستند. البته حقاً "حزب دمکرات کردستان" و "کومهلة زحمتکشان کردستان" از اين لحاظ وضعيت بسيار مناسبتری دارند و اين انتقاد ـ دست کم به همين شدت ـ مشمول آنها نمیشود.
4. و اما چه بايد کرد؟
با همة اين احوال تدقيق يا اصلاح سياست کردی در مجموع از چند جنبه لازم است:
4.1 ايفای نقش فعالتر در صحنة سياسی ايران
بر ماست که نقش فعالتری در صحنة سياست ايران بازی کنيم و خود را نه تنها بخشی از جنبش مردم ايران بر عليه حاکميت اسلامی ايران تعريف کنيم، بلکه همچنين تلاش ورزيم، از محرکان و پيشروان اصلی آن باشيم. ما بايد ستون فقرات اپوزيسيون دمکراتيک ايران باشيم. جای ما در کنار مردم تهران است، در کنار دانشجويان بپاخواستة ايران است، در کنار زنان شوريدة ايران است. فراموش نکنيم که رژيم جانسخت و خشونتطلب اسلامی ايران تنها به نيروی بخشی از مردم ايران به زير کشيده نخواهد شد؛ همراهی و همگامی همة مردم ايران و جنبشهای آنها را میطلبد. اين جنبشها عبارتند از:
· جنبش ملی ـ دمکراتيک خلقهای تحت ستم ايران،
· جنبش دمکراسیخواهی و آزادیخواهی کل مردم ايران،
· جنبش دانشجويی ايران،
· جنبش زنان ايران،
· جنبشهای اجتماعی، عدالتخواهانه و صنفی ايران.
هر ضربهای بر پيکر هر يک از اين جنبشها ضربه بر پيکر جنبشهای ديگر و کل مردم ايران محسوب میشود؛ هر ضربهای که از سوی هر يک از اين جنبشها بر پيکر حکومت اسلامی در ايران وارد میشود، پيروزی برای مابقی جنبشها و کليت مردم ايران محسوب میگردد. لذا حال که سرنوشت ما يکی است، بايد جنبشهای مختلف مردم ايران را به هم جوش داد و از آن جويبارها چنان رود خروشانی درست کرد که حکومت اسلامی هم قادر نباشد چون سی سال اخير در مقابل آن سد شود. جا دارد احزاب کردستان از اين لحاظ خود را بیوظيفه احساس نکنند و نقش بس فعالی را ايفا کنند. البته در چند ماه اخير شاهد تلاشهايی از حزب دمکرات کردستان و به ويژه کومله در جهت ايفای نقش فعالتر و مداخلانهتر در رويدادهای ايران بودهايم که خود اميدبخشند. اما اين تلاشها ناکافی بودهاند. در تداوم و تعميق اين تلاشها حداقل دو اقدام ذيل لازم است:
الف) معرفی فعالتر و شفافتر مطالبات و تجربة مبارزاتی مردم کردستان به مابقی مردم ايران از جمله با هدف ارتقاء سطح مطالباتی اين جنبشها و کل مردم ايران به کمک رسانههای همگانیشان.
ب) در اختيار افراد و شخصيتهای ترقيخواه ايرانی قرار دادن بيشترين امکانات رسانهای جهت رساندن صدای آنها به مردم ايران.
من معتقدم دقيقاً در اين زمينه تمام پتانسيل و نيروی خود را به کار نبردهايم و قدری اهمال نمودهايم. همه میدانيم که در دنيای ارتباطات امروز رسانهها نقش بسيار مهمی ايفا میکنند. ضعف رسانه يعنی ضعف حضور. ضعف رسانه يعنی ضعف صدا. در حاليکه با نگاهی گذار به رسانههای همگانی کردی مشخص میشود که آنها به ويژه در بخش فارسی خود وحشتناک ضعيفند. در آنها نه در ارتباط با رويدادهای ايران به زبان کردی و نه در خصوص رويدادهای کردستان به زبان فارسی بطور کامل و ممتد اطلاعرسانی میشود. ظاهراً برخی از فعالان و کنشگران صادق و فداکار کردستان که در بخش ميديا کار میکنند، سهواً چنين میانديشند که انتقال ("تبعيد") بخش فارسی سايتهای خود به حاشيه در خدمت جنبش رهائیبخش کردستان قرار دارد! میتوان ادعا کرد که هيچ وبسايت فارسیزبان کردستانی که کل رويدادهای کردستان را بپوشاند وجود ندارد. آن ايرانی غيرکردزبانی که علاقمند باشد در مورد کردستان اطلاعات دست اول از خود نيروها و منابع کردی بگيرد، پس از جستجوی زياد نااميد میگردد. حال مبرهن است که چه طرفی سود خواهد برد، چنانچه افکار عمومی ايران از جنايات "جمهوری" اسلامی و اعمال ستمها بر مردم کردستان و مقاومت و مبارزة بیامانی که بر عليه آن وجود دارد، بیخبر بماند.
برخی از دوستان انتقاد میکنند که فلان رسانة فارسیزبان فلان خبر مهم کردستان را انعکاس نداده است و يا تنها در حاشيه ذکر نموده است. اين انتقاد البته که بجاست و بر سر اين نقصان بايد با آنها ديالوگ صميمانه نمود. اما آيا خود ما نيز از همچون کمبودی برخوردار نيستيم؟ اين در درجة نخست وظيفة خود ماست که آنقدر خبررسانی و اطلاعرسانیمان نيرومند باشد که خبرهای مربوط به کردستان "ملکة ذهن" آنها بشود و به اين سادگی از آن عبور نکنند.
در ضمن در اين کمبود آنها هميشه و در هر موردی اميال مغرضانه (و شووينيستی) را فرض نکنيم؛ آنرا اندکی نيز به حساب کمآگاهی آنها در ارتباط با امور مربوط به کردستان بگذاريم.
من مطمئن هستم چنانچه ما ميديای نيرومندی (روزنامه، راديو، تلويزيون، انترنت) میداشتيم، آنها ناچاراً هم بوده، اخبار مربوط به کردستان را بيشتر انعکاس میدادند، اما نداريم. آخر برای چه کسی قابل فهم است که نيروی چپ و مبارز و دمکراتی چون کومله يک نشرية فارسیزبان نداشته باشد که در آن دست کم باورهای خود را ترويج و تبليغ کند؟ برای چه کسی قابل درک است که تلويزيون تيشک به منبر و مسجد و ارگان تبليغ مذهبی تبديل میشود؟ (در همين چند هفتة اخير مفتخر شديم از اين رسانه در چند برنامة پياپی "مزايای ماه مبارک رمضان" را بشنويم!!!) برای چه کسی قابل فهم است، با وجود اينکه میدانيم هيچ حزبی قادر نيست يک سايت انترنتی درست و حسابی و غنی و بهروز را به تنهايی بچرخاند (چه رسد به يک تلويزيون)، هر حزبی خود يک فرستندة تلويزيونی مستقل دارد و با صرف نيروی مادی و انسانی موازی فراوان عملاً باعث و بانی اين شده است که نتواند چند برنامة غنی ممتد عرضه کند؟ عدم برخورداری از نشريات خبری فارسی و کردی نيرومند، از يک خبرگزاری کردی و يک نشرية تئوريک فارسی آسيبهای فراوانی بر ما وارده آورده است. حداقل پيامدهای اين ضعف در حال حاضر عدم انعکاس دردهای مردممان در ابعاد خود دردها، عدم بازتاب جنايات جمهوری اسلامی در ابعاد خود جنايات بوده است.
ديگران قادرند حرکتی کوچک را چنان بزرگ کنند که به سوژه و موضوع چندين هفتهای رسانههای خارجی نيز تبديل شود. ما، اما، قادر نيستيم بزرگترين حرکات و جنبشهای اعتراضی مردم کردستان را به افکار عمومی خارج از حوزة کردستان منتقل کنيم، آنگاه انتظار داريم همنسلان ندای بيست و چند ساله از دردهای سی سالة ما آگاه باشند!
روزی دوستی با اين پرسش روبرو شد که «آيا مسألة کردستان اکنون بينالمللی شده است؟». وی پاسخ داد: «نه تنها بينالمللی نشده، بلکه ايرانی هم نشده. » و اين پاسخی بسيار بجا و تأملبرانگيز بود. چرا نشده؟! چون هر چند قادريم نيروهای رزمی سازمان دهيم و آن را با بزرگترين هزينهها به مصاف رويارو با دشمن بفرستيم، اما از کار روی افکار عمومی مردم ميهنمان عاجزيم. برخی اوقات نوميدانه از خود میپرسم که: آيا ما تنها زمانی قادريم سياست کنيم که بدانيم بزرگترين هزينه را برای آن میپردازيم و کمترين نتيجة ممکن را از آن میگيريم؟!
آيا جای ايراد نيست که ما با اين همه قدمت مبارزة ملیمان هنوز از مبانی تئوريک مدون و جاافتادة جنبش ملی برخوردار نيستيم؟ دست کم بايد اقرار کنيم که در مجموع بسيار بندرت در مورد مبانی تئوريک مطالبات ملی بحث میشود. احزاب ما تنها زمانی که در درون آنها بحرانی پديدار میگردد، قدری جدل تجريدی میکنند. تعجبآور و تأسفآور است که ميزان بحثها و مجادلات احزاب چپ ايران در مورد اين مسأله بسيار بيشتر از احزاب ملی بوده است. لذا الحق جنبش چپ ايران از اين بابت خدمات زيادی به مليتهای ايران نموده است. آرزو میکنم که احزاب کردستان نيز قدری ديد و بازديدهای خود را کاهش میدادند و روی روشن شدن اين قضية مهم نيرو میگذاشتند!
4.2 تدقيق استراتژی ملی جنبش کردی
به باور من احزاب کلاسيک کردستان از يک استراتژی ملی برخوردار هستند، اما اين راهبرد ناپيگير و ناکامل بوده، کدر و ناروشن بوده، جامع و مانع و مدون نبوده. به همين جهت هم قرائتهای متفاوت از آن وجود دارد. برخی بر آنند که "کرد همواره در پی دولت مستقل کردستان بوده"، برخی ديگر معتقدند که "جنبش کردی تنها در پی دستيابی به برابری حقوقی در ايران بوده است". برخی میگويند که "هيچگاه ايرانی نبودهاند، تا راه حل ايرانی بجويند"، ديگران اما میگويند که "کرد ايرانی است و به کسی اجازه نمیدهند که خود را ايرانیتر از آنها بداند". بالاخره "استراتژی" و رؤيای کنشگران کردی در کدام چهارچوب قابل تعريف و تبيين است؟ شفافيتبخشی و جامعيت بخشيدن به استراتژی جنبش ملی کردستان بسيار ضروری است. اين امر ـ طبق برداشت من ـ میتواند به ياری ابزارها و اصول ذيل رويی دهد:
4.3 تقويت و تعميق کيان و آگاهی ملی
4.3.1 تشريح مشکل
کردستان ايران (و ديگر مليتهای غيرفارس ايران به درجاتی کمتر يا بيشتر) در معرض پروژة مستبدانه و آسيميليستی و شووينيستی ملتسازی قرار داشته است. هدف از آن ساخت و پرداخت پديدهای به نام "ملت ـ دولت ايران"، آن هم صرفاً بر پاية زبان و ادبيات و ديگر مؤلفههای فرهنگی پارسی و مذهب شيعه بوده است. در اجرای اين پروژه نه تنها وقعی به تنوع فرهنگی و اتنيکی ايران نهاده نشده، بلکه حقوق شهروندی و جمعی سياسی، فرهنگی و اقتصادی بخش غيرفارسزبان مردم ايران به شدت زيرپاگذاشته شده و هر حرکت اعتراضی بر عليه آن با سرکوب روبرو گشته است. اين پروژه با تمرکز و تراکم قدرت سياسی و اقتصادی در يک مرکز و تضييق حق تعيين سرنوشت بخشهای مهمی از جامعة ايران ـ از جمله کردستان ـ همراه بوده است، طوريکه به وضوحی مصداقها و نشانههای اعمال استعمار داخلی بر عليه اين خلقها قابل رؤيت است از جمله:
· سلب حق تعيين سرنوشت و خودمختاری و خودمديری از آنها،
· تحديد حق مشارکت سياسی آنها در مرکز با مستمسکهای مختلف،
· تحميل عقبافتادگی به ويژه از حيث اقتصادی بر اين مناطق،
· تاراج ثروتهای ملی اين مناطق،
· کوچ نيروی انسانی و کار ارزان اين مناطق به مناطق توسعة يافتة مرکزی ايران،
· فرار مغزها و نيروی کارآزموده و متخصص از آنها به مناطق مرکزی،
· ميليتاريزه کردن بخش مقاوم مناطق آنها
و چندی ديگر.
4.3.2 ابزار مقابله با مشکل
بر اين ستم جمعی و ملی و استعمار داخلی در درجة نخست میتوان و بايد به ياری شعور و خودآگاهی و ساختار و سازمان ملی غلبه يافت. مکانيسم تأمين حقوق شهروندی و دمکراسی (به مفهوم حاکميت اکثريت بر اقليت آن) قادر نيست اين عقبماندگیها و ستمها را برطرف سازد (همانطور که با ابزار حقوق شهروندی برابر نمیتوان تبعيض بر زنان و يا ستم طبقاتی را برطرف نمود). لذا شکلدادن و يا تقويت ارادة ملی در مقابل ستم ملی که ابعاد بسيار گسترده و ژرف دارد، يک ضرورت است. تدوين استراتژی ملی بر اساس مصالح و منافع ملی (عمومی) مردم کردستان و تکوين پروسة ملتشدن آن برای تحقق اين ارادة ملی الزامی است. کيان ملی کردستان سپر سترگ مقاومت در مقابل آسيميلاسيون و ستم ملی است.
با توجه به سنگينی ستم ملی در کردستان مطالبات ملی محرک اصلی مبارزه و جنبشهای اعتراضی در کردستان بوده است. لذا فرموله کردن شعارهای تابعه در اين راستا و تبليغ حول آنها از اهميت بسيار برخوردار است. اين شعارها میتوانند از جمله
· "خلقی که در بند استعمار است، شهروندان آزاد ندارد"،
· "حاکميت ملی در کردستان ضامن رهائی از ستم ما "،
· "نيروهای اشغالگر نظامی، امنيتی و اداری حکومت اسلامی بايد از کردستان خارج شوند"،
· "نظامی که حق بنيادی آموزش به زبان مادری را از ما بگيرد، از آن ما نيست"،
· 'نمادهای حکومتی بايد از کردستان خارج و نامهای غيرکردی از اماکن عمومی زدوده شوند"،
· ...
باشند.
همچنين بايد نمادهايی چون پرچم کردستان و روزهای ملی چون دوم بهمن، روز اعلام جمهوری کردستان، را بيش از پيش فراگير نمود و به درون تودهها برد، به ويژه که اين دو، سمبل وحدت و تبلور و تجلی ارادة ملی کردستان جهت در دست گرفتن سرنوشت سياسی خويش میباشند.
هدف بايد تقويت روحية آزادیخواهی ملی و تعميق کيان ملی در راستای تکوين و تکامل هويت مشترک باشد. اين کاراترين و براترين سلاح ما در مقابل "جمهوری" اسلامی و هر حکومت ديگری که در تلاش سلب حقوق ملی و اعمال سياست آسيميلاسيون برآيد، میباشد. به ويژه کار روی کادرهای مجرب و سخنور برای تبليغ و ترويج اين استراتژی اهميتی بسزا دارد.
همچنين بايد فرهنگسازی ملی کنيم: هر کرد ايرانی هر جای ايران و کردستان وجهان که باشد، بايد سفير کردستان، پيامرسان مبارزة مردمش باشد. شايسته است که وی خود را نه ايرانی، نه کردستانی، بلکه کرد ايرانی که يک پيام و دغدغة معين دارد، بشناساند. در حال حاضر دانشجويان کرد داخل ايران اين سياست اصولی، دمکراتيک و روشنگرانه را به نحو احسن پيش میبرند. اما از دانشجويان کرد خارج از کشور حرکتی ملموس قابل رؤيت نيست. من بالشخصه حتی هيچ تشکل دانشجويی کردی در خارج از کشور را نمیشناسم و اين نقصان بدون زيان برای جنبش رهائیبخش ملی کردستان نيست. لذا بايد برای رفع اين نقصيه تلاش نمود.
میگويند طبقة کارگر برای رهائی به آگاهی طبقاتی و سازمان مستقل طبقاتی نيازمند است. زنان نيز بدون آگاهی و برنامه و تشکلهای فمينيستی مشکل بتوانند به حقوق خود دست يابند. اين امر برای مسألة ملی به درجات بالاتر صدق میکند. اين درک در کردستان ديرزمانی است که نهادينه شده است. چنين است که کيان مستقل و ارادة ملی در کردستان حداقل يک سده و در شکل معاصر آن هفتاد سال است که در شمايل احزاب سياسی کردستانی و مطالبات و برنامههای مبارزاتی آنها عرض اندام میکند. هدف غايی آن کسب حق تعيين سرنوشت و دستيابی به حاکميتی ملی میباشد.
البته مطرحترين و پرنفوذترين جريانات ملی کردستان اين حاکميت ملی را در چهارچوب ايران قابل تحقق و دسترسی میدانند. خودمختاری ملی و فدراليسم، از شعارهای پرقدمت کردستان، ترجمان اين گزينه است. اما برای روشن ساختن ابعاد همين گزينه تلاش برای ارائة پاسخ به پرسشهايی که در ابتدای اين نوشته طرح گرديدند، لازم است.
4.4 ديالوگی صريح در راستای روشنگری در بارة استراتژی ملی
در راستای پيشبرد استراتژی ملی ـ دمکراتيک مورد نظر نياز به ديالوگی صميمانه با همة ايرانيان علاقمند به سرنوشت ايران داريم. آنانی را که در اين زمينه با ما همنظر نيستند، را الزاماً و بهخودیخود "شووينيست" فرض نکنيم. راه گفتگو را با آنها ـ حتی اگر در جبهة دشمنان ديروز و رقبای امروز ما باشند، از چپ و راست، از جمهوریخواه و مشروطهخواه ـ مسدود نکنيم. بايد بدين منظور کاتالوگی از استدلالات منطقی در پاسخ به پرسشهای اشخاصی که نگران زيرسوال رفتن يکپارچگی ايران هستند، فرموله شود. اين پرسشها و نگرانیها را بايد جدی و صادقانه شمرد. لذا نبايد از آنها به سادگی گذشت، بیپاسخ و يا در ابهامشان گذاشت.
به نظر من بايد تحريم تاکنونی ما که متوجه جناحی از اپوزيسيون راست که خود را متعهد به دمکراسی معرفی میکند و طالب ديالوگ هست، چون "مشروطهخواهان"، شکسته و با آنها باب گفتگو گشوده شود. مصالح ملی کردستان ايجاب میکند که ما در ديالوگ را با هيچ جناحی از اپوزيسيون صرفاً به دلايل ايدئولوژيک (بلوکبندی چپ و راست) نبنديم، چه بسا بتوان با نيروهايی از اين طيف بر سر حقوق ملی کردستان، فدراليسم و دمکراسی به توافق نيز رسيد. اين امر میتواند شامل گزينههای جمهوری يا سلطنت مشروطه نيز گردد.
من قبلاً نيز بحثهای مشابهی در ارتباط با اين موضوع داشتهام که اينجا برای جلوگيری از اطالة کلام از تکرار آنها جلوگيری و تنها به تيتر برخی از اين نوشتهها که در سايتم (iran-federal.com) قابل دسترسی هستند اشاره میکنم:
· پيرامون اعلام دوم بهمن بعنوان روز ملی کردستان
· نه در بارة هم که با هم سخن گوئيم
· معضلی به نام پرچم ايران
· در راه دستيابی مشترک به تبيينی نوين از هويت ملی
· »ناسيوناليسم ايرانی« خوب؟ »ناسيوناليسم کُردی« بد؟
· استقلال کردستان، مطالبه يا حق؟
· هويت کُردی در تعارض با هويت ايرانی؟
· مصاحبة شما، پيام ما
· جمهوری يا پادشاهی؟
· آقای همايون، اين در هم که بر همان پاشنه میچرخد!
· سازمانيابی اقليتهای ملی به مثابة پيششرط مشارکت دمکراتيک (ترجمه)
· پروژة استعماری "ملت" و "دولت ملی" (ترجمه)
· فدراليسم يگانه گزينة دمکراتيک برای ايران
· شووينيسم مانع اصلی دستيابی ايران به دمکراسی
4.4.1 خطوط کلی استدلالات
خطوط کلی استدلالات ـ از نظر من ـ میتوانند به شرح ذيل باشند:
4.4.1.1 تأکيد بر سير تکوين ملت کرد و حق تعيين سرنوشت آن
کرد يک ملت است و در طول تاريخ حداقل يک سدة و نيم گذشته پيوسته تلاش نموده بر سرنوشت خود حاکم گردد. دليل اين ادعا جنبشهای نيرومند کردی در مقاطع زمانی متفاوت در ايران، عراق، ترکيه و سوريه، عدم موفقيت دول کشورهای مربوطه در آسيميلهکردن و به زانودرآوردن آن و حضور احزاب فعال و تودهای آن در اين کشورها میباشد. علت عدم موفقيت نهايی اين تلاشها از جمله در عدم وجود دمکراسی در اين کشورها، يا بهتر بگوييم غلبة دسپوتيسم و شووينيسم و فاشيسم در آنها و همراهی بلوک شرق و غرب در سرکوب آنها بوده است. شايد هيچ خلقی را در دنيا نتوان نيافت که هم با فانتوم آمريکايی، هم با ميگ روسی و هم با ميراژ فرانسوی بمباران شده باشد. اما تاريخ حکايت از کابرد اين شقاوت و سبعيت در مورد کردستان میکند. زمانی کرد حاکميت ملی را خود را مطالبه میکرد که سه چهارم کشورهای کنونی جهان وجود خارجی نداشتند. آری، زمانی کرد برای نمونه در کردستان ايران جمهوری کردستان را باوجود حاکميت پادشاهی ايران تأسيس نمود و خودمختاری برای کردستان و دمکراسی و فدراليسم را برای ايران مطالبه میکرد که حتی در بخشی از اروپا آثاری از اين نظامها نبود.
هيچ نيرويی قادر نبوده اين ارادة را بشکند. اگر اين اراده در زمان جمهوری کردستان در حزب دمکرات کردستان تجلی يافت، اگر بعد از انقلاب کومله به اين روند پيوست، امروز برای نمونه در ايران چندين حزب و سازمان سياسی کردی داريم، تازه اکثريت قريب به اتفاق روشنفکران و کشنگران سياسی در اين تشکيلاتها نيستند. اين اراده برای تکامل پروسة ملت فرهنگی به ملت سياسی کرد و مطالبة حاکم شدن بر سرنوشت خود، پاسخ میطلبد. اين کشورها روی دمکراسی و صلح را نخواهند ديد، چنانچه به اين خواسته پاسخ درخور داده نشود.
در اينجا قابل تأکيد است که اين مطالبه مطالبهای به اصطلاح "ناسيوناليستی" نيست، بلکه صرفاً رهائیبخش ملی است. به هر حال غلظت ملیگرايی کرد به شدت کمتر از "ناسيوناليسم ايرانی" (پارسی)، ترک (ترکيه) و عرب (عراق) است و متوجه هيچ خلق و ملتی نبوده و نيست.
به هر حال، اين خلق به لحاظ اخلاقی، تاريخی، حقوقی و اصولی حق اين را برای خود قائل است که حاکميت ملی و سياسی خود را به مانند 22 کشور عربی، چند کشور ترکزبان و چند کشور فارسزبان داشته باشد. اين آمال نه ناسيوناليستی، بلکه در چهارچوب حق تعيين سرنوشت خلقها قرار دارد که مورد تأييد و استناد چپ و راست و کسانی چون لنين سوسياليست و ويلسون "کاپيتاليست" بوده است. و هر دوی آنها همه چيز بودهاند جز "ناسيوناليست".
4.4.1.2 تأکيد بر اولويت تحقق اين خواسته در چهارچوب ايران
با همة اين احوال مبنای سياستگزاری و فعل و انفعال سياسی ما نه جدايی از ايران، بلکه کسب حاکميت سياسی در کردستان ايران به مفهوم تشکيل يک حکومت ملی ـ منطقهای کردستان بر اساس رأی آزاد مردم کردستان با اعطای صلاحيتهای سياسی، قانونگزاری، قضايی، رسانهای، امنيتی به آن و مشارکت در حاکميت سراسری کشور میباشد. ما برای اين امر و سناريو مبارزه میکنيم و دست همة آن نيروها و شخصيتها و مردمی را میفشاريم که در تحقق اين امر با ما همراه باشند. تأکيد میشود که هيچ کشور دمکراتيکی که از بافت ملی يا اتنيکی متنوع برخوردار باشد، نداريم که چنين ساختاری نداشته باشد. کشورهای کانادا، سويس، بلژيک، اسپانيا مصداق اين ادعا هستند.
4.4.1.3 مشروط بودن التزام ما به ماندن در چهارچوب ايران به مشارکت در حاکميت سياسی خود و کشور
اما چنانچه اين امر، بر خلاف ميل باطنی ما، در چهارچوب ايران ميسر نشد، خود را ملتزم به ماندن در چهارچوب ايران نمیدانيم و خروج تدريجی از چهارچوب ايران را در دستور کار خود قرار خواهيم داد. برای ما اصل نه حفظ "تماميت ارضی ايران" و نه تشکيل حکومت کردستان، بلکه تنها و تنها رفع تبعيضهای بيشمار و مشارکت در حاکميت ملی خود در کردستان و در حاکميت کل کشور میباشد. آيا میتوان از ما توقع دلبستگی و وابستگی و تعهد به کشور و نظامی را داشت که ابتدايیترين حقوقمان را پايمال کند؟
4.4.1.4 ما ايرانی هستيم و خواهيم ماند
مردم کردستان هيچگاه هيچ خلقی را در ضديت با خود نديدهاند و در آينده هم نخواهند ديد. ما خلقی ايرانی هستيم، در بنای فرهنگ و تمدن ايرانی سهيم بودهايم، چه در چهارچوب ايران بمانيم و چه خارج بشويم، خود را به اين خانوار ايرانی متعلق میدانيم. مشکل ما نه با اين مردم و فرهنگ و تمدن مشترک، بلکه با شووينيسم و سانتراليسم که بخشهايی از مردم ايران را از حاکميت دفع و از ابتدايیترين حقوق خود محروم ساخته و باعث تراکم و تمرکز قدرت در يک کانون شده است، میباشد، همان مکانيسمهايی که "جمهوری" اسلامی و ولايت مطلقة فقيه از درونش عروج نمودند.
ما برای دوستی استراتژيک با خلقهای فارس و آذری (ترک) به ويژه بخاطر اشتراکات فرهنگی و همجواری و مرزهای مشترک با آنها اهميت فراوان قائليم. آنچه که ما مطالبه میکنيم در راستای منافع و حقوق آنها نيز میباشد. برعکس آن هم صحيح است: ستم ملی بر کردستان را در تعارض با مصالح درازمدت و اميال اين خلقها میدانيم. نيکبختی خود را در نگونبختی ديگران نمیيابيم. هيچ خلقی را فرودستتر و فرادستتر از خود تصور نمیکنيم. اين پيام ما هم به درون جامعة کردستان و هم به مابقی مردم ايران بوده است.
4.4.1.5 مبارزه برای کردستان آزاد و ايران دمکراتيک از هم تفکيکناپذير است
بين مبارزه برای يک کردستان آزاد و يک ايران دمکراتيک نه تنها تناقضی نيست، بلکه اين دو لازم و ملزوم و مکمل همديگرند. شرايط ويژة مبارزه و مطالبات ملی در کردستان نه تنها مانعی برای تلاش در راستای استقرار يک نظام دمکراتيک و فدرال در ايران نيست، بلکه خود آن است. پيوند مبارزاتی بين کردستان و مابقی ايران همواره وجود داشته است و در آينده نيز وجود خواهد داشت. و اين پيام ساده و شفاف ما برای همة آنانی که خود را "ايرانی" تعريف میکنند، میباشد. رابطة حقوق ملی و دمکراسی واقعی، رابطة کل و جزء است. در کشورهای چند مليتی حقوق ملی از اجزاء لاينفک و پيششرط نخست دمکراسی میباشد. اين دو را نبايد مجزا از هم و بیارتباط با هم ديد.[2]
4.4.1.6 دعوت از "ملیگرايان" ايران به تغيير رويکرد غيردمکراتيک در ارتباط با وحدت ايران
تغيير رويکرد در راستای ايجاد ارتباط متناسب بين حقوق شهروندی (ايرانيت) و حقوق کلکتيو (حقوق جمعی مليتهای تشکيلدهندة جامعة ايران) در بخشی از سياستمداران ايرانگرا (و به اصطلاح خودشان "ملیگرا") ضروری میباشد. رويکرد يکسونگرانه و غيردمکراتيک و زياد از حد مثبت به به اصطلاح "وحدت کشور" ايران بدون توجه درخور به حقوق خلقهايی که همين ايران را بوجود آوردهاند، تنها به انشقاق جامعة ايران و به تأکيد بيشتر اين خلقها برای دستيابی به حق تعيين سرنوشتشان خارج از چهارچوب جغرافيای سياسی ايران منجر خواهد شد و اين همان نقض غرض است. همانطور که پيشتر (زيرنويس شمارة دو) اشاره رفت، چپ ايران به لحاظ ايدئولوژيک يک نوع استحاله و دگرديسی مثبت را از سر گذرانده است، به مفهومی که اکنون ديگر تنها به مبارزة طبقاتی و عدالت اجتماعی در جامعه نظر ندارد و دفاع از دمکراسی و آزادی نيز سرلوحة سياست و مبارزة آنها را تشکيل میدهد. طيف فکری چپ در ايران اما همواره سياست درستی در ارتباط با حقوق خلقهای محروم را داشته است.
لذا توصية ما به همة آن جريانات و سياسيونی که خود را در چهارچوب چپ تعريف نمیکنند، اين است که در ارتباط با موضوع مورد بحث دگرديسی کنند و سياست جنبش چپ ايران در دفاع خردمندانه از جنبش ملی خلقهای ايران که همانا تأکيد بر پيوند سالم بين حقوق اين خلقها از سويی و وحدت داوطلبانة آنها در چهارچوب ايران از سوی ديگر استوار بوده است، را الگوی سياسگزاری خود قرار دهند. به بيانی سادهتر: آنها بايد پيوند منطقی بين حقوق فردی و حقوق جمعی، بين حقوق شهروندی و حقوق ملی خلقهای ايران ايجاد کنند و صرفاً زير لوای "وحدت ايران" و "دمکراسیخواهی" صوری و ظاهری از پذيرش اين رسالت شانه خالی نکنند.
اين مسأله آنقدر بغرنج نيست که احتياج به توضيح زياد و توجيه تئوريک و تجريدی گسترده داشته باشد: از طرفی حقوق خلقهای ايران برای ادارة امور سياسی و اقتصادی، فرهنگی و قضايی و امنيتی خود در مناطق خودشان مطرح است و از طرفی ديگر حق آنها در مشارکت کلکتيو در سياست کلان و ادارة کل کشور.
توجه داشته باشيم که تمرکز قدرت ـ خارج از موضوع مطالبة مليتهای غيرفارس ايران ـ بس ناکارآمد و غيردمکراتيک است و تاکنون زيانهای فراوانی را به مردم ايران وارد آورده است. چنانچه تمرکز قدرت در نقطهای از ايران نهادينه نمیشد، امروز فردی به نام "حضرت قدر قدرت رهبر" و "ولايت مطلقة فقيه" نمیداشتيم که بر جان و مال و بهشت و دوزخ و دنيا و آخرت ايرانيان حاکم باشد. فرهنگ اقتدارگرايی که در سياست ايران پيوسته حاکم بوده، چنين مصيبتی را به همراه آورده است. هر نظام دمکراتيک آينده از کانال تمرکززدايی و تراکمزدايی سياسی، اقتصادی و فرهنگی و اداری میگذرد. چنانچه دريابيم چه ضرباتی سانتراليسم و آوتوريتيسم دولتی بر پيکر جامعة مدنی و روند دمکراتيزاسيون ايران وارد آورده است، احساس قرابت بيشتری با مطالبات چندين دهة احزاب کردستان ايران خواهيم نمود.
4.4.1.7 فراخوان به عقد يک "قرارداد اجتماعی": تعهد در مقابل تعهد
در جامعهشناسی با الهام از مدل روسو بحث جالبی است تحت عنوان "قرارداد اجتماعی". به باور من میتوانيم اين مدل را با توجه به مشکلات پيش رو به جامعة متنوع ايران بسط و بدين ترتيب عقد "قرارداد" مشابهی را جزو اهداف خود قرار دهيم. بر اساس اين مدل هيچ جامعهای بدون تعهد متقابل اعضای آن پابرجا نخواهد ماند، چه که روابط اجتماعی يک سويه نيستند. اخلاق، حقوق، وظايف و نهادهای جامعه و دولت بايد بر اساس يک قرارداد نوشته يا نانوشته که رابطه بين اين عناصر را تنظيم میکند، پايهريزی شود. تأکيد بر اين نکتة بديهی از آنجا ناشی میشود که بسياری اين ارتباط متقابل را هنوز درنيافتهاند و همچنان ساز ديروز را از اين حيث میزنند. کوتاه سخن: هر آنکه علاقمند به حفظ "وحدت" کنونی ايران است و تعهد به آن را از من مطالبه میکند، بايد خود ابتدا متعهد به برچيدن نظام حکومتی برپاشده بر اساس شووينيسم بشود و آن را اعلام نيز کند و اعلام بدارد که من حق جدايی دارم، چنانچه حقوق تضييقشدة من تأمين نشوند. به قولی تعهد در مقابل تعهد. به باور من تنها چهارچوب دمکراتيکی که بتواند اين تعهد دوجانبه را تأمين و تضمين نمايد، فدراليسم میباشد.
ما میخواهيم در برابر طرفهای مقابل خود، در مقابل رقبا و دوستان و حتی دشمنان خود صريح، شفاف و صادق بمانيم: با کمال ميل میخواهيم به حفظ "وحدت کشور ايران" پايبند باشيم، مشروط به اينکه به ما تعهد داده شود که در ساختن آن و در ساختار آن سهيم خواهيم بود، تبعيضات ريز و درشت و پنهان و آشکار آن که تحت توجيهات و بهانههای مختلف وجود دارند، برطرف خواهند شد و چه در مناطق و زيستگاه خود و چه در حاکميت کل کشور مشارکت خواهيم نمود.
اين تعهد (قرارداد) بايد در زمان پيش از سرنگونی حکومت اسلامی ايران در بيانات رسمی و برنامههای طرفهای سياسی ذينفع و پس از آن در قانون اساسی کشور قيد و تصريح شود.
خارج از آن، چک سفيدی برای هيچ طرفی صادر نمیشود، همانطور که برای جمهوری اسلامی نيز صادر نشد.
5. برخی اقدامات ضروری ديگر به منظور پيشبرد استراتژی ملی
5.1 جبهة کردستانی. تشکيل جبهة کردستانی از جمله به منظور تدوين و پيشبرد يک پلاتفرم ملی ـ دمکراتيک در کردستان ايران و تشکيل نمايندگی مشترک کرد ايران در کشورهای مختلف.
5.2 ديپلماسی و جبهة ايرانی. در پيشگيری يک ديپلماسی فعال داخلی (ايرانی) در راستای کمک به تشکيل جبههای سراسری (ايرانی) برای دمکراسی و فدراليسم و تعميق و گسترش مبارزه بر عليه حکومت اسلامی ايران.
5.3 تحکيم دوستی با آذربايجان. يافتن مکانيسمی برای تحکيم دوستی با نيروهای دمکراتيک آذربايجان.
5.4 ديپلماسی بينالمللی. در پيشگيری يک ديپلماسی فعال بينالمللی به منظور تقويت جبهة جهانی بر عليه حکومت اسلامی، جلب پشتيبانی افکار عمومی جهان و کشورهای غربی از مبارزات مردم ايران و از مطالبات مردم کردستان.
اين ديپلماسی از يک طرف بايد با احزاب سراسری و از طرف ديگر با احزاب کردستانی پيش برده شود.
در نزاع کنونی بر سر "انرژی و تکنولوژی هستهای" موضع ما بايد بطور قاطع اين باشد که اين حکومت نبايد به آن دست يابد، چرا که اين به معنای دستيابی به سلاح اتمی میباشد و در چنين حالتی نه تنها مردم ايران در مخاطره خواهند بود، بلکه اين تسليح هستهای تهديدی جدی برای صلح جهانی و منطقه نيز خواهد بود. لذا بايد به هر قيمت و وسيلة ممکن مانع از آن گرديد که اين رژيم که در تلاش تبديل شدن به امپرياليسمی مذهبی است، به سلاح اتمی دست يابد. رژيم تکنوکرات صدام حسين از کاربرد سلاح مشابهی عليه مردم بيدفاع کردستان ابايی نداشت؛ يقيناً رژيم تئوکرات ايران نيز در صورت دستيابی به اين سلاح کشتار جمعی از کاربرد آن عليه کردستان تعلل زيادی نخواهد نمود. رژيمی که قادر باشد چندين هزار نفر انسان بیگناه را تنها به جرم دگرانديشی در عرض تنها دو هفته کشتار جمعی کند، بدون شک برای حفظ خود در نزاعی نظامی چنين کشتاری را با اين سلاح در ابعادی وسيعتر خواهد نمود. رژيم ايران چون عاملانش در فلسطين، لبنان و عراق رژيمی "انتحاری" است؛ هر آينه خود را در بنبست يا خطر ببيند، به عملی انتحاری در ابعاد بينالمللی دست خواهد زد و طبيعتاً سلاح اتمی امکان مناسبی را برای انجام اين اقدام در خدمت وی قرار خواهد داد. تأکيد بر اين تهديد و خطر بايد در حال حاضر جزو اهداف ديپلماسی کردی و ايرانی باشد.
همچنين با عنايت به شکست حرکتهای ممتد مدنی در ايران و نافرجامی پروژة مسالمتآميز اصلاح و يا برکناری رژيم هيچ گزينهای را نبايد برای خلاصیيافتن از شر رژيم منتفی نمود. رژيم جمهوری اسلامی برای چندمين بار به اثبات رساند که حتی تحمل افراد و نيروهايی که در چهارچوب قواعد بازی خود وی خواهان برخی تعديلات هستند را ندارد. خود وی چهارچوبی بسيار غيردمکراتيک برای به اصطلاح "انتخابات" معين میکند، اما با اين وصف نتايج آن را هم نمیپذيرد. به باور من دليل اصلی آن پيشبرد امر تسليح خود به بمب اتمی است که به هر بهايی بايد مانع از آن شد. اين بايد پيام ما به جهان غرب باشد.
5.5 سياست رسانهای نيرومند. درپيشگيری يک سياست فعال در امر روابط عمومی، تأسيس سايتهای خبررسانی فارسی با هدف کار روشنگرانه مشخصاً روی افکار عمومی مردم کشورمان، تغزية رسانههای فارسیزبان بينالمللی از جملة اقدامات ضروری ديگر میباشند.
آلمان، 12 دسامبر 2009 ـ 21 آذر 1388
[1] در آلمان حزبی منطقهای داريم که تنها در ايالت بايرن سياست میکند و دههها هم است که حاکميت دارد. اين حزب رسالتاً منافع ايالت خود، بايرن، را بازتاب میدهد، حتی با وصفی که برای نمونه در حال حاضر در حاکميت فدرال آلمان نقش کليدی دارد (وزير دفاع آلمان از اين حزب میباشد). آيا میشود گفت اين حزب بايرنی آلمانی نيست، چون حيطة فعاليت آن محدود به بايرن است؟! حال بافت ملی ـ اتنيکی آلمان همسان است. همچون وضعی را در کشورهايی چون سويس و بلژيک که بافت متنوع آن به ايران بيشتر شباهت دارد، در ابعادی وسيعتر داريم.
[2] پيوند مبارزاتی ايران و کردستان و ايجاد رابطهای دمکراتيک بين اين دو بیشباهت به پيوند سوسياليسم و دمکراسی ليبرالی نيست. در سطح بينالمللی از پيوند مناسب اين دو سوسيالدمکراسی زايش يافت. اما روشنفکران ايران دههها از ايجاد چنين ارتباطی عاجز و يا غافل بودند. دستهای تنها به ليبراليسم نظر داشتند و دستهای ديگر تمام تلاش خود را در گروه برپايی سوسياليسم گذاشته بودند. هر دو جبهة ايدئولوژيک همديگر را دفع و نفی میکردند. امروزه ديگر چنين نيست. برای نمونه بخش عمدهای از چپ ايران را میتوان در خانوادة سوسيال دمکراسی گنجاند. امروزه ديگر مفاهيم عدالت اجتماعی و آزادی برای بسياری نه تنها متعارض نيستند، بلکه لازم و ملزوم همديگرند و مبنای سياستگزاری و پیريزی استراتژی آنها.