بهای سکوت
ناصر ايرانپور
آن هنگام که سراغ کمونيستها آمدند، سکوت کردم و به خود گفتم 'من که کمونيست نيستم'.
آن هنگام که سراغ سوسيالدمکراتها و سنديکاليستها آمدند، سکوت کردم و به خود گفتم 'من که هيچکدام از اينها نيستم'.
آن هنگام که سراغ يهوديها آمدند، سکوت کردم و به خود گفتم "من که يهودی نيستم'.
آن هنگام که سراغ خودم آمدند، ديگر کسی نمانده بود که اعتراض کند."
کشيش نيمولر
روزی در مجادلهای با يک اروپايی به دولت اتريش تاختم و گفتم که اگر آن حکومت مثلاً "دمکرات" معيارهای انسانی را زير پا نمیگذاشت و قاتلان دکتر قاسملو و همراهان را دو دستی تحويل حکومت قاتلپرور اسلامی ايران نمیداد و دست قوة قضايی خود میسپرد، يقيناً قتلها و جنايات بعدی حکومت اسلامی در اروپا رويی نمیدادند و پروندة ترورهای اسلامی خارج از کشور همان زمان بسته میشد. اما چنين نشد و بدين ترتيب ترورهای نامبرده ادامه يافتند، تا عاقبت حکومت اسلامی ايران از سوی دادگاه ذيصلاحی در آلمان محکوم گرديد. لذا حکومت اتريش و ديگر دول اروپايی را میتوان به نوعی مسؤول ادامة قتلهای سياسی اتفاق افتاده در کشورهايشان دانست.
پس از اين مجادله همين منطق را به خودمان نيز تعميم داده و از خود پرسيدم: آيا اگر آن زمان از سوی مردم ايران در برابر تجاوز به کردستان مقاومت میشد، جنايات بعدی چون قتل عامهای زندانيان سياسی در سالهای 59 و 60 شمسی اتفاق میافتاد؟ آيا اگر در مقابل کشتار اين زندانيان در اين برهه مقاومت میشد، کشتار فجيع سال 67 صورت میگرفت؟ اگر در مقابل اين کشتار اعتراض وسيعی میشد، قتلهای زنجيرهای در پی آن اتفاق میافتادند؟ آيا اگر در مقابل اين قتلهای فجيع مقاومت قابل ملاحظة مردمی صورت میگرفت، رژيم میتوانست جنبش عظيم دانشجويی دهة 70 پس از آن را سرکوب کند؟ اگر مردم در مقابل اين سرکوب بپامیخاستند، حاکمان اعتراضات پياپی کردستان در يک دهه و نيم پس از آن را میتوانست سرکوب کند؟ آيا اگر همين چند سال پيش که رژيم چندين نفر از مردم سقز و مهاباد را در خيابانها به گلوله بست، ساکت نمیمانديم، امروز حکومت جرأت میکرد جوانان تهران را چنين گستاخانه کشتار کند؟ ...
آيا ادامة اين جنايات به نوعی حاصل سکوت ما، حاصل مرعوب شدن بخش قابل توجهی از ما، حاصل تطميع بخش ديگری از ما نيست؟ اين سير تا کی بايد ادامه داشته باشد؟ تا زمانی که قوم و خويش، برادرزاده و خواهر زاده و برادر و خواهر و فرزند و خود ما نيز مشمول جنايت حکومتگران شويم؟!
بطور قاطع میتوان گفت که بخش اعظم همهی اصلاحطلبانی که امروز در معرض يورش تهماندههای رژيم قرار گرفتهاند، در تمام دوران جنايات ريز و درشت رژيم در عرض اين سی سال اخير اگر سهيم نبوده باشند، دست کم ساکت ماندهاند و امروز بهای آن را با راندن خشونتآميز خود از صحنة سياسی ايران میپردازند. اين حقکشیها، اين مردمکشیها از آخرين مضحکة "انتخابات" نيست که شروع شده است، قدمتی به درازای عمر منحوس حکومت اسلامی ايران دارد.
ديديم: ابتدا سراغ کردستان و ترکمنصحرا و آذربايجان رفتند، بعد نوبت به مجاهدين رسيد، سپس کمونيستها طعمهی انسانخوارها شدند. همهی اينها به اين متهم بودند که در مقابل حکومت مقاومت فيزيکی و نظامی به عمل آورده بودند. در فاز بعدی تودهايها و فدائيان اکثريت مورد يورش قرار گرفتند. در گام بعدی بخشی از معترضين "خودی" چون منتظری و سروش مشمول غضب حاکمان شدند. سپس همة آنانی که در آرزوی ايجاد "جامعهای مدنی" مبارزة فرهنگی و مدنی میکردند، در جريان موسوم به "قتلهای زنجيرهای" يکی پس از ديگری يا به قتل رسيدند و يا از ميدان بدر برده شدند. در ماههای اخير بخشی از حاکميت ديروز ايران حول و حوش موسوی و اصلاحطلبان مورد يورش قرار گرفتهاند. و بالاخره در مرحلهی کنونی مردم به جان آمده، جوانان و زنان ستمديدة کشورمان هستند که در روز روشن و در مقابل چشمان ما به سلاخه کشيده میشوند. تا کی نظارهگری؟
اين حکومت هر آنکه را که ذرهای وجدان بيدار در خود سراغ دارد، بر عليه خود برانگيزد و سرکوب میکند و میرود جنايات ديگری خلق کند. جلوی آن را بگيريم. سکوت جايز نيست. در واقع جلوی اين جنايات را بايد با شکستن سکوت همان زمانی میگرفتيم که رژيم به کردستان حملهور شد و کمر به نابودی و اعدام جوانان کردستان بست. به مصداق نقل قول فوق، اگر آن زمان سکوت نمیشد، سرکوب و خشونت امروز به تهران نمیرسيد. لذا با به ميدان آمدنمان جلوی خشونت لجامگسيختهی بيشتر حاکمان ايران را بگيريم.
اگر امروز در کسوت انسانهای مبارز واقعی، انسانهايی که به لحاظ ايدئولوژيک، سياسی، فرهنگی و يا اقتصادی در بند و حصار حکومت اسلامی ايران نيستند، کسانی چون موسوی علمدار جنبش شده است، به ويژه به اين برمیگردد که ما از تلاشهای مدنی فرزانگان و رهبران واقعیمان حمايت کافی بعمل نياورديم، بر عليه بهبندکشيدنشان طغيان ننموديم و حتی در مقابل کشتار سکوت کرديم.. توجه داشته باشيم، اگر استعمار انگليس و دولت نژادپرست آفريقای جنوبی قادر نشدند، جلو گاندی و ماندلا شدن و جهانیشدن اين دو انسان وارسته را بگيرند، اين قبل از هر چيز بهآن پشتيبانی مردمی برمیگشت که اين دو از آن بهرهمند بودند. در صورت فقدان چنين حمايتی دولتهای نامبرده قادر میشدند، آن دو را در همان ابتدا نابود سازند و ما هم نامی از آنها به گوشمان نمیرسيد. مردم هند و آفريقای جنوبی تن به استعمار و راسيسم ندادند، پيشروان خود را تنها نگذاشتند و الگو برای تاريخ و جهان معاصر شدند. اما ما چی؟
ما بايد بپذيريم که خود نيز سهمی نه کم در امتداد و حتی گسترش استبداد در کشورمان داشتهايم و بايد يقين داشته باشيم، تا زمانی که طلسم ارعاب و تسليمطلبی و ملاحظهکاری و محافظهکاری را نشکنيم و به خود نيائيم، هيچ روزنهای برای رهائیمان وجود نخواهد داشت و کماکان بهای سکوتمان را با فراهمآوردن زمينة لازم برای ادامه و گسترش سلطة جور و ستم بر خود و جامعهيمان را خواهيم پرداخت. و اين برای خود ما هم بسيار گران تمام خواهد بود، بدين معنی که اين روند ادامه خواهد داشت، تا زمانی که دژخيم سراغ خود ما هم بيايد. شايد آن زمان ديگر کسی برای اعتراض وجود نداشته باشد.
29 دسامبر 2009