شـورش در عـروبـا
ماشينهاي شعلهور، خشونت حاشيهشهري و خرابكاري; مختصات اصلي ناآراميهاي اخير پاريس هستند.
در اين شهر فرزندان مهاجرين بپاخواستهاند. در گتوهاي بريتانيا و هلند نيز وضعيت بحراني است.
آرزوي ايجاد يك جامعة چندفرهنگي بر باد رفته است.
نوشتة روديگر فالكزون، توماس هوئتلين، رومين لايك، الكساندر سمولتسيك، گرالد تراوفتر[1] ترجمة ناصر ايرانپور
شهردار كلود ديلا[2] در سالن عروسي شهرداري منطقهاش نشسته است، كاملاً جلو، بر لبة صندلي. دستهايش را روي ميز در هم فشرده است، پشتش يك شمايل گچي جمهوري فرانسه ديده ميشود و در وي يك گمان و نوميدي.
ده سال است كه كلود ديلاي 57 ساله شهردار كليشي سو بووا[3] است، منطقهاي در شمال شرق پاريس ، با جمعيت 28100 نفر، غالباً مهاجر، منطقهاي كه خود وي «بشكة باروت» مينامد. وي شباهتهايي با ميشل هول لبكِ[4] نويسنده دارد. امروز، اما، مات و رنگ پريدهتر نيز هست. محتملاً از شبهاي ناخوشايند گذشته. شايد هم بخاطر اين شناخت كه برخي اوقات تمامي هنرهاي دولت رفاه كارايي خود را از دست ميدهند.
ديلا سوسيالست است و معاون رئيس مجمع مشترك شهرهاي فرانسه. وي دورههاي رايگان فوتبال را داير كرده است، وي سخنگوي نوجوانان را بعنوان ميانجي معرفي كرده است و ترتيبي داده است كه شهرداري زبالهها را جمع كند. كليشي سو بووا از لحاظ رسمي از مدارس، مراكز مادر و فرزند، دفاتر مددكاري، پاركها و كالج و يك رقابت معماري تشكيل ميشود. در كتابخانة شهر يك مسابقة انشاء در جريان است، تحت عنوان «من از جاي دوري ميآيم و سرزمينم را دوست ميدارم».
كلود ديلا همه چيز را به درستي انجام داده است. و اكنون بايد اين گمان را داشته باشد كه همة اين اقدامات درست كافي نبودهاند.
تلويزيون، كليشي را چون «رامالله سو بووا» نشان ميدهد، جايي كه نوجوانان با كفش ورزشي و كلاه، شورش را تمرين ميكنند. گشتهاي آمادة پليس با گلولههاي پلاستيكي و گاز اشكآور ديده ميشوند، ماشينها و كانتينرهاي زبالة به آتشكشيده شده ديده ميشوند. يك سخنگوي سنديكاي پليس خواستار دخالت ارتش ميشود. ديوارهاي بتوني دوروبر ملون هستند و از سوي بچهها نقاشي شدهاند ـ در چارچوب يك پروژة شهرداري.
چيزي به شكست انجاميده است: راه فرانسوي انتگراسيون آهسته مهاجرين در جامعه. [5]آموزش هم كمك چنداني در اين راستا نخواهد بود، چنانچه كاري يافت نشود.
برخورد شديد وزير كشور، نيكلاس ساركوزي[6] ـ كه تازه ميخواهد رئيس جمهور فرانسه هم بشود ـ كار را خرابتر و وضعيت را بحرانيتر كرد. البته آن هنگام كه ساركوزي سخن از «اوباش و اراذلي» به ميان آورد كه بايد «به كلي از صحنه پاك شوند»، چنين به نظر آمد كه اين دستههاي جوانان و نوجوانان منتظر همچون مرزبندي بودند.
«انتفاضه» جلو دروازهاي پايتخت فرانسه: يك هفته بيشتر است كه در بخش سن ـ سوا ـ دني[7] كانتينرهاي زباله و ماشينها در آتش ميسوزند. شب هنگام نوجوانان 16، 17 ساله جمع ميشوند و در محلههاي خود به راه ميافتند و آتشافروزي ميكنند. آنها بطريهاي بنزين به فروشگاههاي فرش و مهد كودكها مياندازند. آنها ماشينها را چنان به آتش ميكشند، انگار كه آتش پاييز را ميخواهند افروخته كنند. 250 فقره در آن شب، 315 در شب بعد، 500 در شب بعد آن. ماشينها بهتر از هر چيزي صدا ميدهند و شور ميآفرينند.
منشاء اين ناآراميها: در 27 اكتبر دو نوجوان تحت شرايط هنوز نامعلومي جان ميدهند. آنها از دست كنترل پليس گريخته (چيزي كه اكنون بطور رسمي تكذيب ميشود) و به بن بستي ميرسند كه در انتهايش تنها يك ايستگاه ترانسفورماتور وجود داشت. شهردار ديلا بر روي درِِ آن يك تابلوي هشدار بطور ويژه براي نوجوانان به صورت فكاهي نصب كرده بود: «توقف! خطر مرگ!» ولي هيچ فايدهاي نداشت: بانوي 15 سالة اهل مالي و دوست تونسي دو سال مسنترش ضياد در آتش سوختند. يك نوجوان سومي هم جراحات سنگيني برداشت.
بلافاصله شايعه شد كه گويا پليس آنها را روانة مرگ كرده است. از آن هنگام، شبي بدون درگيريهاي خياباني سپري نشده است؛ اين امر باعث بحران دولت فرانسه شده است.
براي نيروي انتظامي اين «چريكهاي شهري» به سختي قابل دستگيرياند. به نسبت ابعاد اين شورش عدة كمي دستگير شدهاند: تا جمعة پيش (چهارم نوامبر) 250 نفر و تعداد باز كمتري محكوميت.
پنج روز تمام نخست وزير و رئيس جمهور سكوت اختيار نمودند. تقريباً چنين به نظر ميرسيد كه ژاك شيراك[8] و دومينيك ويلپا[9] بطور منفعل نظارهگر اين هستند كه چگونه ساركوزي بلندپرواز دارد در اين آشفتگي غرق ميشود. اما بعداً متوجه شدند كه ممكن است اين تشنجات كل جمهوري را به خطر بياندازند.
رئيس جمهور شيراك تحت فشار قرار گرفت تا براي مردم يك سخنراني تلويزيوني ايراد كند. از نخستوزير دفيليپ شنيده شد كه «قانون و نظم بايد آخرين حرف را براي گفتن داشته باشند». ساركوزي پرتحرك عقبنشيني كرد و چون دفيليپ سفرهايش را به خارج احتياطاً لغو نمود. ظاهر امر اين است كه هر سه اكنون ديگر درك نمودهاند كه انتگراسيون نوع فرانسوي كه از زمان انقلاب فرانسه مهاجرين برخوردار از اصل و نسبهاي بسيار متفات را به شهروند كامل اين كشور تبديل ميكند، با شكست مواجه گرديده است.
ايناني كه به اعتراض برخواستهاند اخلاف مهاجرين آمده از مغرب و آفريقاي سياه هستند. اكنون ايام تعطيلات است، و اين مساله روز را طولانيتر نيز كرده است، البته بدون اين هم در انتهاي ماه رمضان اعصابها خرد است. بر عليه همه چيز طغيان حاكم است، بر عليه هر آنچه كه يادآور دولت است، حتي اگر آن، نامهرسان باشد. ديگر كسي قادر نيست بر اين جوانان و نوجوانان تأثير بگذارد، نه والدين و نه معلمين، چه برسد به ادارات دولتي.
امروز شكافهاي اجتماعي در جامعة فرانسه در امتداد خطوط قومي و مذهبي آن قرار دارند، خطوطي كه در عين حال فاصلههاي عميق فرهنگي را نمايان ميسازد. ايدهآل جمهوريخواهيِ ملت به مثابة يك اجتماع ارادي از انسانهاي برابر حقوق، صرف نظر از تفاوتهاي قومي و ديني آن، جاي خود را به اجتماعات مختلف و پر تنش، كه در كنار هم بوجود آمدهاند، داده است، اجتماعاتي كه هويت خود را پا برجا نگه داشتهاند و طبق قواعد خودي ميخواهند زيست كنند. فرانسه همواره بطور رسمي «چندفرهنگي» را انكار و محكوم نموده است ـ و اكنون بايد عواقب آن را ببيند.
در اين رابطه، يك استوانة مقدس درك جمهوريخواهي، يعني جدايي قاطع دين از دولت، تباه شده است. هر چند محرك چريكهاي شهري جهاد نيست، اما اسلام يك بخش جداييناپذير از برداشت و خودانگاري آنها را تشكيل ميدهد. اسلام احساس تعلق مشترك آنها را تقويت ميبخشد، به آنها ظاهري حقانيتبخش ميدهد و مرزي را بين آنها و ديگران، يعني «فرانسويها»، ميكشد.
در كليشي ـ سو ـ بووا ناگهان «برادربزرگهايي» بين نيروهاي انتظامي و پرتاپكنندگان سنگ ظاهر ميشوند: ريشوهاي معتقد، ملبس به عمامههاي سنتيِ اطراف مساجدي كه به نام الله نوجوانان را به آرامش دعوت ميكنند. صداي «اللهاكبر» از پنجرههاي بُرجهاي مسكوني هزاران بار شنيده ميشود. ترس، بينندگان تلويزيوني فرانسوي داخل اطاقكهاي نشيمن امن را فرا ميگيرد.
نيروهاي امنيتي بخاطر رژة «حافظان صلح» خودناميده، سرشار از نگراني شدند و در آنها چيزي شبيه «نيروي انتظامي اسلامي» ديدند، احتمالاً حتي هستة اولية يك ميليشياي اسلامي. يكي از افسران پليس ميگويد كه «منطق اين ناآراميها جدايي ميباشد» ـ جدا كردن و مستقل كردن محلهها، مناطق و شهرهاي متعدد و ادارة آنها بر اساس قوانين و مقررات خودشان، مناطقي كه نيروهاي دولتي حق ورود به آنها را نداشته باشند، اگر نخواهند براي اين مناطق بعنوان دشمنان اشغالگر قلمداد گردند.
25 سال است كه در فرانسه برنامههاي ويژه، طرحها و وزارتخانههاي محلههاي مشكلدار وجود دارند. و به همان اندازه هم در مناطق كنار شهري مرتب كانتينرهاي زباله سوزانده ميشوند، يكبار در پاريس، باري ديگر در ليون، شتراسبورگ يا مارسه. تقريباً ديگر به آن عادت شده بود.
منتها اينبار اين روند تشديد گرديد. از ژانويه تاكنون 70 هزار مورد خرابكاري، آتشافروزي، خشونت باندي گزارش شده است. تعداد ماشينهاي سوزانده شده كمتر از 28 هزار فقره نيست. و آنها غالباً ماشينهاي افراد كمبضاعت است كه شعلهورند.
آتشافروزيها، سنگپراكنيها، افراطگراييها ـ همة اينها، سال 1968، سال ناآراميها را در يادها زنده ميكنند. تفاوت تنها در اين است كه اينبار پيشروان جامعه نيستند كه در حال پيشروي هستند. نه سارتره[10] به صف اول اعتراضات ميپيوندد، نه كونبنديت[11].
آنچه در اين روزها نظم عمومي را در شهرهاي اروپا به لرزه درآمده است، يك جريان سرخوردة كفكرده است، يك خشونت فاقد سمتگيري معين، يك بار بر عليه قدرت دولتي در پاريس، يك بار بر عليه فقرا مانند چندي پيش در برمينگهام[12]. و طبيعتاً بمبگذاريهاي مادريد و لندن نيز هنوز در حافظهها ماندهاند.
اتفاقي بود كه در سهشنبة گذشته در لندن ملكه و نخستوزير بريتانيا با بازماندگان 52 جانباخته كه در 7 ژولاي در بمبگذاريها لندن بطور همزمان كشته شده بودند، براي يادبود قربانيان گردهمآمده بودند. و همچنين اتفاقي بود كه چهارشنبة پيش سالگرد ترور تئو فان گوخ[13] بود. منتها اين موارد اتفاقي نيروي نمادين دارند. مجلة آمريكايي «تايم» در سرتيتر خود به درستي نوشت كه يك «نسل جهاد» در اروپاي غربي فعال است.
هر چند كه برمينگهام و شهركهاي كناري پاريس پيشزمينة تروريستي ندارند. موضوع هم به جهاد، فلسطين و عراق برنميگردد. اما با اين وصف اين نگراني افزايش مييابد كه ممكن است از اين ناآراميها چند تروريست براي القاعده و يا گروههاي ديگر پرورده شوند.
در فرانسه چيزي بيشتر از پنج ميليون نفر مسلمان زندگي ميكنند ـ و اين در ميان كشورهاي اتحادية اروپا بيشترين تعداد ميباشد؛ البته آمار قابل اعتمادي در اين ارابطه در دست نيست، چون هنگام آمارگيري در مورد دين سوال نميشود. اين جمعيت مسلمان احساس ميكند كه طرد شده است، مانند آن چند ميليون مهاجر ديگر از مستعمرههاي سابق در سرتاسر اروپا كه از ميان آنها بسياري بيكار هستند. آنها در گتوهاي[14] حاشية شهرها سكونت دارند، چون توانايي پرداخت محل سكونت بهتري را ندارند. و اينكه اين گتوها به صحنههاي جنگ تبديل ميشوند، بيانگر اين است كه خودانطباقي داوطلبانة مهاجرين به محيط جديد تاكنون يك سراب بيش نبوده است ـ و يك طرح محكوم به شكست.
دليل اين امر طبيعتاً نوع جمعيت و تركيب آن است. براي نمونه در محدود بزرگ برمينگهام كه دومين شهر بزرگ انگلستان ميباشد، بيش از يك ميليون انسان زندگي ميكنند كه تقريباً يك سوم آن سياهپوست ميباشند. در اين شهر ممكن است طبق گفتة آمارگيران در ده سال آينده بوميها در اقليت قرار بگيرند. اين امر در مورد امستردام هم صدق ميكند، جايي كه حدود 150 مليت در كنار هم زيست ميكنند.
اين اروپاي جديد در آمريكا «عــروبــا»[15] ناميده ميشود ـ چون اروپاي از مسيحيت تأثير گرفته از لحاظ سياسي و فرهنگي بطور دمافزون همچنين از اسلام و از عربها هم تأثير ميگيرد. واقع امر هم چنين است كه محل تولد ده درصد از جمعيت هلند خارج ميباشد. مسلمانان فرانسه حتي در ديسنيلاند پاريس هم نمازخانه دارند. در انگلستان اكثر مهاجرين آمده از مستعمرههاي سابق خود را از كليت جامعه جدا كرده و به زندگي فقيرانه در گتوهاي خود رويي آوردهاند.
چطور اين «طبقة تحتاني سرخورده و نوميد و خطرناك» ـ آنطور كه «ستريت وركر»[16] آنها را ناميده ـ ميتوانند به شهروندان برخوردار از احساس مسئوليت و تعهد تبديل شوند؟ چه كسي مانع آنها ميشود كه به همديگر تهاجم نياورند، مانند دو هفته پيش در برمينگهام؟
براي انفجار و اشاعة خشونت ناگهاني چيز زيادي لازم نيست. در لوزل[17]، يكي از فقيرترين محلات برمينگهام، بيلان ناآراميها تاكنون 2 كشته، 20 مجروح، علاوه بر اين تعداد بسيار زيادي شيشههاي شكسته و ماشينهاي سوزانده شده بوده است. آسياييهاي جواني كه والدينشان بيشتر از پاكستان و هند ميآيند، با فرزندان مهاجرين كارائيب درگيريهاي سخت خياباني داشتند.
مسبب آن اين شايعه بود كه گويا عجايب حسين، مالك سه فروشگاه موفق وسايل آرايش، يك دختر 14 سالة جامائيكائي را هنگام دزدي گير انداخته و بهمراه 25 آشنا و كاركنان به وي تجاوز كرده است. هر چند تا امروز هيچ مدركي براي اثبات اين قضيه در دست نيست و اثري هم از قرباني ادعايي ديده نميشود. اما اين شايعه كافي بود، همانند كليشي سوبووا، تا سنگينترين آشوبهاي 20 سال گذشته در برمينگهام بوجود بيايند. چون تنشهاي سابورتس با تركيب اجتماعي مشابه لوزل بسيار بزرگ هستند.
در حوزة لوزل با جمعيت 30 هزار نفري بيشتر از نيمي از اهالي ريشه و اصل و نسب آسيايي دارند و 20 درصد نيز كارائيبي هستند. جمعيت 22 درصدي بيكاران آن سه برابر كل منطقة برمينگهام ميباشد. اسقف سياهپوست جو آلدرد[18] ميگويد كه «اينجا انسانها بايد براي خردههاي نان ثروتمندان كه از ميز غذايشان پايين ميافتد، با هم گلاويز شوند.»
آمادگي براي خشونت از سوي باندهاي خياباني چون «ببرهاي مسلمان برمينگهام»[19] يا «پسران بورگر بار»[20] كه سابقاً بوجود آمده بودند، تا از مهاجرين در مقابل حملات راسيستي حفاظت كنند، اما اكنون باندهاي جنايتكاري بيش نيستند، خيلي بالاست ـ و چنين است كه لوزل به استعاره و نمادي براي شكست سياست مهاجرت و انتگراسيون تبديل شده است، محلي كه دولت آن را تنها با اقدامات امنيتي و قضايي اداره ميكند. كارشناسان ميگويند كه در آن به مانند شيكاگو و ميامي گتوهايي بوجود آمدهاند كه در آنها مثلاً خشم بر عليه همسايهاي وجود دارد كه رنگ پوست ديگري دارد يا تلويزيون بزرگتري، نه بر عليه «كافران غربياي كه خونشان بايد در جهاد ريخته شود».
ترفور فيليپ[21]، رئيس كميسيون دولتي برابري نژادي هشدار ميدهد كه سفيدپوستان و قديميها «در خواب راه ميروند» آن هم به سوي يك آيندة «مملو از سوراخهاي سياه» در شهرهايشان. بر طبق آخرين نظرسنجي 95 درصد كل بريتانياييهاي سفيدپوست تنها دوستان سفيدپوست دارند، 37 درصد سياهپوستان هم به همين ترتيب در ميان خود باقي ميمانند و اين گرايش در حال تقويت است، به ويژه در بين نوجوانان. رشد اجتماعي در محلاتي چون لوزل تنها براي يك پانزدهم كودكان ممكن است.
نفوذ بنيادگرايان در اين مناطق پيوسته در حال افزايش است، چون ــ به گفتة سعيد شريف 37 سالة مهندس ساختمان ساكن شمال لندن ــ «اكثريت مسلمانان در بريتانياي كبير سرخورده هستند، اما نميتوانند در مورد آن صحبت كنند».
انگلستان بطور رسمي در هفتة پيش بود كه مراسم سوگ قربانيان جنايت 7 ژولاي را برگزار نمود. روانشناسان فاصلة مناسبي را بين مجلس سوگواري و زمان واقعه توصيه كرده بودند. در روز پس از آن در آن سوي كانال، در هلند، اولين سالگرد قتل فيلمساز تئو فان گوخ گرفته شد. وي را يك بيكار مراكشي كشت.
هلند نيز در مقابل ويرانههاي سياست مهاجرت خود قرار دارد، هر چند كه هلنديها مدتهاي مديدي بعنوان الگو در سياست مهاجرت محسوب ميشدند. براي محقق آمريكايي تروريسم، جسيكا سترن[22]، اين كشور «چون آزمايشگاهي است كه در آن ميتوان سير ترس را مورد بررسي و كاوش قرار داد». سترن متحير است از اينكه قتل تنها يك انسان چقدر تأثير روي مردم ميتواند داشته باشد. وي ميپرسد: «چطور كل يك خلق ميتواند ناگهان به اين شيوه در مورد خودش شك پيدا كند؟ چطور است كه نه مسلمانها، بلكه بوميها هستند كه دچار بحراني هويتي شدهاند؟»
انتگراسيون؟ 60 درصد يك ميليون مسلمان هلندي خود را مراكشي يا ترك ميدانند و به نرمها و ارزشهاي خود افتخار ميورزند، در اجتماع خودشان احساس امنيت بيشتري ميكنند. دنياهاي موازي اين چنين بوجود ميآيند. بچههاي مهاجرين از«هلنديها» چون دشمنان خود نام ميبرند. خواهران و برادرانشان به مدارس قرآن ميروند، زنان مسلمان روسريدار سيماي خيابانها را هر چه بيشتر تحت تأثير خود قرار ميدهند. آن هنگام كه مسلمانان و بوميان در خيابانهاي آمستردام به هم ميخورند، برخوردهاي نامحترمانه بيشتر ديده ميشود. سياستمداران سطوح مختلف، ژورناليستها، وكلا از طرف افراد نامعلومي مورد تهديد قرار ميگيرند. شهردار آمستردام، جوب كوهن[23]، كه از طرف «تايم» به خاطر موضع آشتيجويانهاش به عنوان يكي از «قهرمانان سال اروپا» مفتخر شده است، اكنون ديگر محافظ دارد. و در مكانهاي متشنج و پرازدهام مداوماً دوربينهاي بيشتري نصب ميگردند.
ريتا فردونك[24]، وزير مهاجرت، ميگويد: «ما خيلي نرم بوديم. زمان چايي نوشيدن ديگر تمام شده است.» وي برخورد سختگيرانهاي را آغاز نموده است و اجازة بازگرداندن پناجويان نپذيرفته شده را با قاطعيت بيشتري ميدهد، از جمله آنهايي كه تاكنون به دليل رد شدن درخواست پناهندگيشان «اقامت «تحملي» داشتهاند و فرزندانشان به مدرسه ميروند.
از زمان قتل فان گوخ ــ طبق شمارش بنياد انه فرانك ـ تا كنون 106 حركت انتقامجويانه متقابل رويي داده است، از جمله آتشسوزي در مدرسة ابتدايي اسلامي بدر در شهرك اودن از سوي نوجوانان هلندي. آنها ميخواستند با اينكارشان پيامي صريح و خالي از ابهام براي مسلمانان هلند بفرستند: «قدرت سفيد».
آنطور كه نويسندة مات و متحير مانده، ميشل هولبك در كتاب پرفروش خود پيشبيني ميكند، منطقة آشوب گسترش بيشتري مييابد. و تماماً چنين به نظر ميرسد كه مهاجرين اروپا ميخواهند اين قاره را بصورت شگرف و پرماجرايي تغيير دهند. حوادث برمينگهام و محلات حاشيهاي پاريس شناختي غير از اين بدست نميدهند.
تاريخ ترجمه: 21 آبان 1384
ترجمه از مجلة آلماني «شپيگل»،
شمارة 45 /2005
پانوشتها:
[1] Rüdiger Falksohn, Thomas Hüetlin, Romain Leick, Alexander Smoltczyk, Gerald Traufetter
[2] Claude Dilain
[3] Clichy-sous-Bois
[4] Michel Houellebecq
[5] «انتگراسيون» به پروسهاي اطلاق ميشود كه در آن فرد يا گروه معيني در كل جامعه ادغام و جذب ميگردد و در حيات اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي آن مشاركت ميكند، بدون آن الزاماً هويت ملي، قومي، فرهنگي، ... خود را از دست بدهد. گفته ميشود كه يكي از مهمترين مراحل اين پروسه دستيابي به تابعيت و حقوق شهروندي ميباشد. نوميدي نويسندگان مقالة حاضر از جمله از اينجا سرچشمه ميگيرد كه اكثريت مهاجرين مورد بحث از تابعيت و حقوق شهروندي برخوردار هستند، اما عليرغم آن جذب جامعه نشدهاند. به اعتقاد من اين امر دلايل مختلفي دارد و نوع و شدت و غلظت آن در اين يا آن كشور فرق ميكند. براي نمونه در كشور فرانسه سياست انتگراسيون مهاجرين به شكل فعال در پيش گرفته نشده است و آنجا هم كه انتگراسيون فعالي در جريان بوده، مبنا «هويت فرانسوي» بوده است. و اين از درك يكسوية ناظر بر قانون اساسي اين كشور و ساختار سياسي متمركز آن سرچشمه ميگيرد («ملت» فرانسه، زبان فرانسه، دولت فرانسه). دليل ديگر اين ناكامي را بايد در وضعيت اقتصادي بحراني اين كشور جستجو كرد كه در آن قربانيان گلوباليزاسيون در درجة نخست اقشار كمبضاعت مهاجر ميباشند. البته نبايد از نظر دور داشت كه جذب انسانهايي كه زمينة فكري و اعتقادي اين چنين متعددي دارند، فيالنفسه بسيار مشكل است و نسخة از پيش آمادهاي براي آن وجود ندارد. چه نسخهاي ميتواند براي انتگراسيون آحاد 150 مليت مختلف با جهانبينيهاي متفاوت و گاهاً متضاد در كشور كوچك هلند و در شهر آمستردام وجود داشته باشد، به ويژه اينكه در اين كشورها تلاش ميشود از رفتارهاي اقتدارگرايانه دوري شود و اعتقادات و جهانبينيهاي مهاجرين زيرپا گذاشته نشوند. دست كم آزادي دين رعايت ميشود و حتي براي مسلمانان كلاسهاي قرآن و مساجد و نمازخانه داير شده است. شايد هم يكي از سرچشمههاي مشكل هم در اين رويه نهفته است: چرا كه نفوذ دولت و سياست داخلي به حداقل خود ميرسد. در آلمان براي نمونه تركها تحت نفوذ فكري كماليسم و ناسيوناليسم و اسلام قرار دارند. حتي در مدارس درس قرآن و زبان تركي تدريس ميشود. و اين بهايي است كه اين كشور بدرستي براي آزادي و انتگراسيون داده است، اما اشتباه در اين بوده كه در كنار آن، اقدامات آگاهگرانه در مورد مذهب و انديشههاي مذهبي از سوي ارگانهاي رسمي و آموزشي اين كشور انجام نگرفته است. با اين پيامد كه تصور درستي در مورد نقش دين و ساختار سياسي در ذهن مسلمانان اين كشورها بوجود نيامده است. خلاصة كلام اينكه اينجا كسي به مسلمانان دست كم بصورت صوري و رسمي و ظاهري از گل كمتر نميگويد، درحاليكه اين قشر تحت نفوذ افكار بنيادگرايانه و شووينيستي و ارتجاعي قرار دارد و به همين دليل به مردم و ساختار سياسي اين كشور بدبين هستند. طبيعي است كه در چنين شرايطي انتگراسيون بس دشوار، اگر نگوييم ناممكن خواهد بود. (مترجم)
[6] Nicolas Sarkozy
[7] Sein-Saint-Denis
[8] Jacques Chirac
[9] Dominique de Villepin
[10] Sartre
[11] Cohn-Benddit
[12] Birmingham
[13] Theo van Gogh
[14] «گتو» يك واژة ايتاليايي است و ابتدا به محلات مسكوني از سوي ادارات تحميل و از نظر مكاني محدود شدة يهوديان گفته ميشد كه براي نخستين بار در سال 1531 براي ونيز منظور شد. زندگي اجتماعي داخل گتوها بر اساس قواعد و موازين گروهي و نه جامعه جريان دارد. با اعتاي حقوق شهروندي به يهوديان در قرن 18 و 19 ميلادي گتوهاي اجباري از ميان برداشته شدند كه آخرين مورد آن در سال 1870 در رم بود. گتوها در طول جنگ جهاني دوم در بالكان و در لهستان از سوي ادارات نازيهاي اشغالگر آلماني براي مردم يهوديتبار مجدداً تأسيس گرديدند. اما جامعهنشناسي امروز اين اصطلاح را ديگر «فقط» براي مشخص كردن محدوديت مكاني محل سكونت بكار نميگيرد، بلكه با آن وضعيتي را تشريح ميكند كه در آن براي گروههايي از مردم به دليل وضعيت و زندگي شخصي و اجتماعي خاص آنها مشاركت در حيات معنوي، فرهنگي و سياسي كل جامعه ممكن نيست و يا بعنوان اقليت مورد تبعيض قرار ميگيرد (منبع دايرهالمعارف بروكهاوس، 2000). بطور خلاصه ميتوان «گتو» را محلة مسكوني پيروان يك دين و مذهب يا آحاد يك قوم دانست، چنانچه اين گزينش توسط اقشار پايين جامعه به دلايل انزوا و جدايي از كليت جامعه صورت گيرد. (مترجم)
[15] واژهاي كه نويسندگان مقاله به نقل از مجلة «تايم» بكار بردهاند «Eurabia» است كه تركيبي از بخش اول كلمة اروپا («Europa») و بخشي از كلمة دوم عربستان سعودي به انگليسي («Saudi Arabia») ميباشد كه من آن را به «عروبا» تبديل نمودهام. (مترجم)
[16] Streetworker
[17] Lozells
[18] Joe Aldred
[19] Muslim Birmingham Panther
[20] Burger Bar Boys
[21] Trevor Phillips
[22] Jesica Stern
[23] Job Cohen
[24] Rita Verdonk