ناصر ايرانپور
طرح مسئله به اين شيوه به اعتقاد من نادرست است، چرا كه ماندن يا نماندن در چهارچوب كشورهايي كه كُرد در آن زندگي ميكند، بايد مسئلة ثانوي ما باشد. به اين معني كه نبايد راه حل جدايي و تشكيل دولت مستقل كُرد را ترجيح دهيم و به شعار عاجل خود تبديل نمائيم، در ضمن آنكه بايد آن را حق طبيعي خود بدانيم و به هر حال طرح آنرا تحت هر شرايطی و بهخودیخود مردود ندانيم. معالوصف بايد بهرهگيري از اين حق را در دستور خود قرار دهيم، آن هم زماني که خواستهاي ما در چهارچوب يك كشور فدرال و دمكراتيك تحقق نيابند. بنابراين، اين مضمون خواستهاي ما و نوع ساختار سياسي مطلوب ما در كُردستان است كه بايد براي ما اهميت درجه نخست داشته باشند.
در اين راستا بايد در ديپلماسي داخلی و خارجی با صراحت تمام تأكيد شود كه هدف ما گرفتن هيچ امتيازي از يا به نسبت هيچ ملتي نيست، بلكه
(1) رفع ستم ملي و نابرابريهاي بيشمار موجود،
(2) دستيابي به امكانات و مكانيسمهاي پيشرفت همهجانبة كُردستان،
(3) برقراري عدالت اجتماعي، فرهنگي، زباني، جنسي در كُردستان و همچنين
(4) تأمين آزادي و دمكراسي
ميباشد.
شيوة تحقق خواستهاي فوق
اين مهم از طريق دستيابي به مکانيسمها و اصول ذيل قابل تحقق است:
(1) استقلال عمل داخلي در كُردستان در چهارچوب كشور فدرال ايران،
(2) غيرميليتاريزه كردن تمامي آن،
(3) تشكيل و تضمين استقلال قوه سه گانة مقننه، قضائيه، اجرائيه در كُردستان،
(4) ايالتي كردن كامل ارگانهاي انتظامي و امنيتي،
(5) برخورداري از منابع مالي كافي با عنايت به الف) درجة عقبماندگي و ب) نفوس آن،
(6) جدايي كامل دين و ايدئولوژي از دولت و سكولاريزه كردن بافت دولتي، مضامين دروس و نظام آموزشي و حقوق قضايي (كيفري، مدني، اداري، كاري)،
(7) رسميت يافتن زبان كُردي در همة عرصة كشور و در اختيار قرار دادن امكانات آموزش زبان مادري كُردي در خارج از كُردستان،
(8) تضمين خودمختاري و فدراليسم در قانون اساسي،
(9) تضمين سازمانهاي بينالمللي براي مصون ماندن از تهاجم احتمالي دولت مركزي،
(10) مشاركت در كابينة دولتي و ارگانهاي فدرال (وزارتخانهها، ادارات فدرال، سفارتخانهها) به نسبت جمعيت،
(11) برخورداري از حق وتو در ارگان مشترك ايالتها در سطح فدرال،
(12) برخورداري از ارگانهاي دولتي سراسري فدرال در منطقة كُردستان،
(13) تضمين استقلال و از انحصار دولت در آوردن رسانههاي همگاني و بازسازي نوين آن بر اساس ايالتها و دادههاي اتنيكي،
(14) تضمين برابري زن و مرد، ...
آري، تحقق و تضمين اين اصول است كه بايد براي ما اولويت و ارجحيت داشته باشد، و نه ماندن يا خارج شدن از مجموعة كشوري موجود. به عبارتي ديگر تحققپذيري اين اصول از نظر من بايد شرط ماندن ما در اين كشورها باشد. و اما چنانچه اين مطالبات در ايران فردا دستيافتنی نباشند، بايد ره جدايي در پيش گرفت، آنهم پس از طی يک پروسة معين.
به منظور تفهيم اين رويكرد شايد بهتر باشد كه همزيستي و حيات مشترك مليتها را با همزيستي زوجين و ادامة زندگي مشترك زن و مرد مقايسه كنيم. در اكثر قراردادهاي مدرن ازدواج امروزي شرايط ادامة زندگي زناشوئي و در عين حال شرايط طلاق براي طرفين قيد گرديده است. شعار «فدراليسم يا استقلال» را چون «ازدواج يا طلاق» ميدانم: زندگي به ما ميآموزد كه نه تشكيل زندگي مشترك و يا ادامة آن بدون قول و قرار و شرايط لازم ممكن است و نه جدايي. به عبارتی ديگر نه نفس ادامة همزيستي به خودي خود درست است و نه پايان دادن به آن. در شرايطي اين صحيح است و در شرايطي ديگر آن.
لذا پاسخ قطعي به سوال اساسی ‹‹فدراليسم يا استقلال؟›› منوط به پاسخ به پرسشهاي ذيل است:
(1) تا چه اندازه در نظام سياسي آينده ستم ملي رفع خواهد گرديد؟
(2) تا چه اندازه خواهيم توانست در مورد سرنوشت سياسي خودمان در كُردستان تصميم بگيريم و نظام سياسي كُردستان را خود سازماندهي و ساماندهي كنيم؟
(3) تا چه اندازه در تصميمگيريهاي دولت مركزي و به ويژه در قانونگذاري مجلس فدرال سهيم خواهيم بود؟
(4) چه حق وتويي خواهيم داشت؟
(5) از چه امكانات مالي برخوردار خواهيم بود؟
(6) چه ارگاني، با چه بافت و مكانيسمي، در مورد اختلافات دولت فدرال و دولتهاي ايالتي داوري خواهد كرد؟
(7) ارتش و نيروهاي امنيتي چه نقشي خواهند داشت (در چنين حالتي طرفدار اين هستم كه براي انحلال كامل ارتش فعاليت كنيم و در مقابل از برخورداري از نيروهاي منظم پيشمرگ صرفنظر كنيم)؟
پاسخ مقتضي به پرسش ‹‹فدراليسم يا استقلال›› را دست آخر خود مردم پس از ارزيابي پارادايمهای فوق در يك رفراندوم خواهند داد.
اما تا آن زمان چه بايد كرد؟
وظيفه اصلي پيشروان جامعه تا آن هنگام، از نظر من، تلاش در راه دستيابي به اهداف مرحلهاي ذيل ميباشد:
(1) تئوريزه كردن جنبش ملي كُرد و مدون کردن استراتژي آن (هويت ملي، ملت، ستم ملي، شعور و آگاهي و ارادة ملي، ...)؛
(2) پيشبرد و تكامل پروسة ملتسازي كُرد بر اساس اصول دمكراتيك و ترقيخواهانه و در درجة اول رو به داخل، كمتر رو به خارج از كُردستان (چرا كه كُرد هيچگاه موجوديت خود را در ضديت و نابودي ديگران تعريف نكرده و نخواهد كرد)؛
(3) تدوين پلاتفرم سياسي ‐ ملي كُرد، شامل خواستها و اهداف و مصالح كوتاه مدت و دراز مدت آن بر اساس دادهها و نتايج بدست آمده از پژوهشهاي زيربنايي و تئوريكي و شرايط خاص کردستان و مؤلفههاي رفع ستم ملي و برقراري يک نظام دمکراتيک، قانونمدار و مبتنی بر عدالت اجتماعی؛
(4) تعيين شعارهاي روز بر اساس اين برنامه؛
(5) تشكيل يك ائتلاف كُردستاني براي دنبال كردن و عملي ساختن اين اصول و شعارها؛
(6) تشكيل اثتلاف در سطح كشوري در چهارچوب مصالح، اهداف و خواستهاي كُرد («جبهة دمكراتيک و فدراتيو ايران»).
* * * * *
آري، در يك كلام، هم عَلَم كردن شعار و خواست استقلال را اشتباه ميدانم و هم پذيرش پيششرط «تماميت ارضي كشور» را. هيچكدام از اينها نبايد تقدسي در بين ما داشته باشند. اين امر خارج از صداقت كلام و صراحت لهجة ما به چندين دليل ضرورت دارد.
الف) دلايل عدم پذيرش بي قيد و شرط «تماميت ارضي»:
(1) از ابتدا زير هيچ چک سفيد و تعهد الزامآوري را امضاء ننمودهايم كه بعداً متهم به زير پا گذاشتن آن بشويم؛
(2) طرف مقابل ما، حتي و يا شايد به ويژه آن بخش كه گرايشات ناسيوناليستي دارد، براي جلوگيري از دنبال كردن خواست استقلال توسط ما بيشترين عقبنشينيها را در مقابل خواستهاي ما خواهد نمود؛
(3) تأكيدي دوباره به قائم به ذات بودن ما، شعور و آگاهي جمعي و ملي ما و خط بطلاني بر اين رويه و منش تاكنوني خواهد بود كه آنها اصلند و ما فرع. اكنون ديگر آنها هستند كه در حالت تدافعي قرار خواهند گرفت و بايد براي ما ثابت كنند كه برتريطلب و ناسيوناليست و شووينيست نيستند و براي ديگر مليتها همان حقوق شهروندي و ملي را قائل هستند كه براي خود قائلند.
(4) ما بايد تأکيد کنيم که اگر به خواستههايمان در ايران دمکراتيک، فدرال، سکولار و قانونمدار و عدالتخواه نرسيم، ديگر چيزی براي از دست دادن نداريم. لذا در اين حالت ابايي از مبارزه برای استقلال نداريم. با اين استراتژي «اتهام» تجزيهطلبي را به يک «حق ملي» و بدين ترتيب آن را به ضد خود تبديل ميكنيم.
(2) امكان رفع ستم ملي در فدراليسم: دستهاي از صاحبنظران طرح خواست استقلال را به اين امر برميگردانند كه به گمان آنها رفع ستم ملي در فدراليسم ممكن نيست. به اعتقاد من، اين برداشت اشتباه است. هيچكدام از مليتهاي داخل سويس، اسپانيا و كانادا تحت ستم ملي قرار نميگيرند. اگر در كانادا يا اسپانيا با اين وجود نيروهاي سياسي وجود دارند كه خواهان استقلال هستند، الزاماً اين امر نبايد ارتباطي به ستم ملي داشته باشد. اگر دو يا چند مليت نخواهند در چهارچوب يك نظام سياسي واحد زندگي كنند، الزاماً نشانة اين نيست كه يكي يا بخشي از آنها سركوب شدهاند. اتفاقاً برعكس، ممكن است اتفاق بيافتاد كه مليتي به دليل اينكه وضعيت اقتصادي و مالي بهتري دارد و نخواهد مليت ديگري را از آن بهرمند سازد (اسپانيا)، و يا تمايزات اتنيكي و مذهبي آنها چنان عميق باشند كه همزيستي صلحآميز آنها دشوار گردد (ايرلند)، آنها بخواهند از هم جدا شوند. در اين بخش شايد لازم باشد تعريفي از ستم ملي ارائه كنيم و نشان دهيم كه از نظر ما مؤلفهها و نشانهها و نمودهاي ستم ملي كدامند. آيا اگر مردم ما در يك انتخابات كاملاً آزاد و دمكراتيك رأي موافق به قراردادي بدهند كه نيروهاي پيشرو ملتمان با نمايندگان سياسي مليتهاي ديگر بستهاند، باز مورد ستم و سركوب ملي قرار گرفتهايم؟ آيا اين همان حق تعيين سرنوشتي كه مردم ما براي آن مبارزه كرده است نيست؟
(3) مفيد نبودن الزامي استقلال و دولت ملي: به تجربة دولتهاي ملي امروز توجه كنيم. حتي نيرومندترين آنها در جهان گلوباليزه و به هم پيوسته و تك اقتصادي قدرت رويارويي با مسائل بزرگ جهان را ندارند، لذا متحد ميشوند، از ناسيوناليسم روزبروز بيشتر دوري ميجويند، مرزها را بين خود برميدارند، بازار مشترك ايجاد ميكنند، نظام حقوقي و سياسي مشترك ايجاد ميكنند، ارتش مشترك تشكيل ميدهند، يك سياست خارجي مشترك را دنبال ميكنند، ارگانهاي قانونگذاري و قضايي مشترك بوجود ميآورند،...، آنهم بعد از اين همه جنگ و ستيز با هم. آيا ما بايد به هر قيمتي، خارج از عملي بودن يا نبودن آن، تجربة تشكيل دولت ملي را كسب كنيم، تا بعد به اين نتيجه برسيم كه درستتر آن است كه در هم جذب و ادغام شويم و اتحاديه يا کنفدراسيون ملتهاي آسيا را بوجود آوريم؟ آيا تحقق اين حق از هم اكنون و از سكوي فدراليسم ميسرتر و کمهزينهتر نيست؟
(4) قابل قبولتر بودن خواست فدراليسم به نسبت استقلال دولتي، آنهم هم در سطح داخلي و هم در عرصة بينالمللي؛ خواست فدراليسم جبهة ما را به نسبت استقلال نيرومندتر خواهد نمود، جبهة ارتجاع را به انشقاق خواهد كشاند، مليتهاي ديگري را هم در تعارض با حاكميت مركزي به ميدان خواهد آورد،...
(5) سهلتر بودن پيگيري خواست استقلال از سكوي فدراليسم (در صورت عدم تحقق خواستهاي فوق): به دليل مشخصتر شدن مرزها، تضعيف دولت مركزي به نسبت قبل، وجود ساختارهاي دولتي كُردستاني، شكلگيري افكار عمومي كُردستاني، وجود امكان و وسايل دنبال كردن امر ملت سازي، پرورده شدن كادر دولتي داخلي، كسب تجربة احزاب سياسي و نخبگان جامعه، وجود امكان تلاش براي جلب افكار عمومي خارجي، بهرهگيري از امكانات مالي دولت فدرال براي بازسازي كُردستان، ...