التزام به انتخاب غير مشروط گزينة‌ استقلال يا تماميت ارضي؟
در راه تبيين اولويتها و مضامين نو

 

ناصر ايرانپور

 

اشاره:

در ماهها و سالهاي اخير بين روشنفكرانِ بيشتر غير متشكل و مستقل كُرد، به ويژه در كُردستان عراق، بحث جديدي پيرامون ضرورت يا عدم ضرورت طرح استقلال چون آماج و استراتژي اصلي كُرد درگرفته كه بر پاره‌هاي ديگر كُردستان نيز بي‌تأثير نبوده است. اين امر حتي در مطبوعات كُردي داخلي ايران نيز با عنايت به تحولات عراق و رفراندومي كه در آن خطه برگزار گرديد، كم‌وبيش بازتاب يافته است. در خارج از كشور نيز جمع «هاوده‌نگ» كه در راه نزديكي نيروها و شخصيتهاي سياسي كُردستان ايران فعاليت خود را چندي پيش آغاز نموده است، جلسه‌اي را در 22 آوريل امسال تحت عنوان «كُردستان: فدراليسم يا استقلال» در شهر كلن ـ آلمان برگزار نمود كه از من نيز بعنوان يك فرد مستقل و كسي كه اينجا و آنجا مطلبي را حول فدراليسم نوشته يا ترجمه نموده‌، براي شركت در آن دعوت بعمل آورد.

در آنجا من تلاش نمودم استدلال كنم كه «فدراليسم يا استقلال» علي‌القاعده بايد مسألة ثـانـوي ما باشد. آنچه كه بايد براي ما اولويت داشته باشد، آن نظام سياسي ـ اجتماعي است كه ما مي‌خواهيم در كُردستان آينده ايجاد نمائيم، آنهم صرف نظر از ماندن يا نماندن در آن مجموعة كشوري كه در حال حاضر در آن زندگي مي‌كنيم. به اين معني که از يک طرف بايد در ارتباط با خواست استقلال تأکيد داشت که مـا يـک مـلـتـيـم، حـق و شايـسـتـگي ايـن را نـيـز داريـم که از يـک قـواره‌ سـيـاسـي خـاص و مـسـتـقـل خـود بـرخـوردار بـاشـيـم، آنهم چه به اعتبار مساحت و جمعيت سرزمينمان و چه به اعتبار ارادة سياسي و مبارزة طولاني ملتمان. اما در همان حال بايد تصريح نمود که بهره‌گيري از اين حق و دستيابی به دولت ملی را براي پاسخ به يک نياز و معضل معين و برای نيل به يک نظام سياسی مشخص به‌ ويژه در کردستان بر اساس سروري ملی، عدالت، پيشرفت و دمکراسي (تسهيمي و توافقي) مي‌خواهيم. لذا هر چند استقلال به خودي خود هدف ما نيست، بلکه وسيله‌اي است براي نيل به اين آمالها، اما چنانچه ما به اين اعتقاد برسيم که اين آرزوها در چارچوب مرزهاي کنونی دست‌يافتنی نيستند، راهی جز جدايي و تشکيل دولت ملي کردستان نداريم.

اين استراتژی يعني مطرح و محوری نمودن مضامين و محتواي مطالبات و نه در درجة نخست طرح شعارهای سوءتفاهم‌آور.  انديشة ناظر بر اين رويکرد اين مي‌باشد که ما نبايد آماده‌ باشيم زير چتر يک دولت خودي (کردي) زندگی کنيم، اما بدون برخورداری از همة پارادايمهای نامبرده. چند پرسش فرضي: آيا ما بيشتر متمايليم شهروند يک کشور تک ملتي جون کشورهاي عربی باشيم که در آنها هر چند از ستم ملي خبری نيست، اما به همان اندازه نه از عدالت خبر چنداني است، نه از پيشرفت و نه از دمکراسي، يا تبعة کشوري چند مليتی چون سويس يا بلژيک؟ يقيناً در اين حالت يکي از اين دو کشور دمکراتيک را برمي‌گزينيم. با همين صراحت هم بايد در ارتباط با وضع موجود پرسيد که آيا ما حاضريم همچنان در كشوری زندگي كنيم كه نظام سياسي آن بر اساس «يك ملت‌ ـ ‌يك دولت»، ناسيوناليسم، شووينيسم و تبعيضات متعدد ملي، قومي، فرهنگي، اقتصادي، ... بنا شده باشد؟ مطمئناً پاسخ اين سوال هم مثبت نخواهد بود. بنابراين از نظر من نه تن دادن به وضع موجود بايد مورد پذيرش باشد، نه خواست استقلال را به خودي خود مردود بدانيم و نه در عين حال آن را درمان همه‌ دردها معرفی نمائيم. به عبارتي ديگر: نه وسعت و حاکميت ملي در کردستان از نظر من تقدس دارد و تحت هر شرايطی قابل دفاع است و نه تماميت ارضي و مرزهاي جغرافيايي موجود. آنچه براي من سعادت‌آور، مقدس و قابل دفاع است، خاک نيست، بلکه ارزشهاي نامبردة فوق است. لذا به اعتقاد من اگر اين آماجها و آرزوها در يك نظام فدرال قابل دستيابي باشند، ما هيچ ضرورتي به طرح خواست استقلال نداريم. برعكس اين استدلال هم صادق است: اگر به اين مطالبات برحق نرسيم، ضرورتی به سوگند خوردن به تماميت ارضی کشور نداريم. بر اساس منشور سازمان ملل، افراد و جوامع تنها در مقابل آن نظامهاي دولتی متعهد هستند که در آنها از حقوق و آزاديهاي کامل در تمام عرصه‌ها برخوردار باشند. در هر حال من در ارتباط با ايران دستيابي به برابري حقوقي در همة عرصه‌هاي برشمرده را در يك نظام دمكراتيك و فدرال و سکولار قابل تحقق مي‌دانم.

آنچه پيش‌رو داريد، مطلبي است كه من آن را براي قرائت در جلسة مذكور آمده نموده بودم، اما بدليل كمي وقت تنها بخشهايي از آن را بصورت بحث آزاد و ديالوگ طرح نمودم و نسخه‌هايي از شكل مكتوب آن را در اختيار حاضران علاقمند گذاشتم.

 

          

 

عنوان سمينار

عنوان سمينار (فدراليسم يا استقلال) را اشتباه مي‌دانم، چرا كه ممكن است اين تصور اشتباه را در ذهن تداعي ‌كند كه

(1)    ما تنها اين دو راه را داريم؛

(2)    بين اين دو تعارض است و ما ناچاريم اين يا آن را برگزينيم؛

(3)    مشخص است كه حيطة عملي كردن استقلال كجاست (كُردستان ايران، عراق، تركيه، سوريه؟)؛

(4)    ميزان عملي شدن اين دو يكسان است و تنها مانده كه ما از ميان اينها يكي را برگزينيم!

من طرح و بررسی عنوان و موضوع کلی‌تر

«شيوه‌‌ها و راههاي تحقق حق تعيين سرنوشت، مضمون، شرايط و لوازم آن»

را در سمينارهای از اين دست اساسي‌تر و ضروری‌تر مي‌دانم.

 

«فدراليسم يا استقلال» التزام به گزينش غير مشروط؟

 

طرح مسئله به اين شيوه به اعتقاد من نادرست است، چرا كه ماندن يا نماندن در چهارچوب كشورهايي كه كُرد در آن زندگي مي‌كند، بايد مسئلة ثانوي ما باشد. به اين معني كه نبايد راه حل جدايي و تشكيل دولت مستقل كُرد را ترجيح ‌دهيم و به شعار عاجل خود تبديل نمائيم، در ضمن آنكه بايد آن را حق طبيعي خود بدانيم و به هر حال طرح آنرا تحت هر شرايطی و به‌خودی‌خود مردود ندانيم. مع‌الوصف بايد بهره‌گيري از اين حق را در دستور خود قرار دهيم، آن هم زماني که خواستهاي ما در چهارچوب يك كشور فدرال و دمكراتيك تحقق نيابند. بنابراين، اين مضمون خواستهاي ما و نوع ساختار سياسي مطلوب ما در كُردستان است كه بايد براي ما اهميت درجه نخست داشته باشند.

در اين راستا بايد در ديپلماسي داخلی و خارجی با صراحت تمام تأكيد شود كه هدف ما گرفتن هيچ امتيازي از يا به نسبت هيچ ملتي نيست، بلكه

(1)       رفع ستم ملي و نابرابريهاي بيشمار موجود،

(2)       دستيابي به امكانات و مكانيسمهاي پيشرفت همه‌جانبة كُردستان،

(3)       برقراري عدالت اجتماعي، فرهنگي، زباني، جنسي در كُردستان و همچنين

(4)       تأمين آزادي و دمكراسي  

مي‌باشد. 

 

شيوة تحقق خواستهاي فوق

اين مهم از طريق دستيابي به مکانيسمها و اصول ذيل قابل تحقق است:

  1. (1)    استقلال عمل داخلي در كُردستان در چهارچوب كشور فدرال ايران،

  2. (2)    غيرميليتاريزه كردن تمامي آن،

  3. (3)    تشكيل و تضمين استقلال قوه سه گانة مقننه، قضائيه، اجرائيه در كُردستان،

  4. (4)    ايالتي كردن كامل ارگانهاي انتظامي و امنيتي،

  5. (5)    برخورداري از منابع مالي كافي با عنايت به الف) درجة عقب‌ماندگي و ب) نفوس آن،

  6. (6)    جدايي كامل دين و ايدئولوژي از دولت و سكولاريزه كردن بافت دولتي، مضامين دروس و نظام آموزشي و حقوق قضايي (كيفري، مدني، اداري، كاري)،

  7. (7) رسميت يافتن زبان كُردي در همة عرصة كشور و در اختيار قرار دادن امكانات آموزش زبان مادري كُردي در خارج از كُردستان،

  8. (8)    تضمين خودمختاري و فدراليسم در قانون اساسي،

  9. (9)    تضمين سازمانهاي بين‌المللي براي مصون ماندن از تهاجم احتمالي دولت مركزي،

  10. (10)  مشاركت در كابينة دولتي و ارگانهاي فدرال (وزارتخانه‌ها، ادارات فدرال، سفارتخانه‌ها) به نسبت جمعيت،

  11. (11)  برخورداري از حق وتو در ارگان مشترك ايالتها در سطح فدرال،

  12. (12)  برخورداري از ارگانهاي دولتي سراسري فدرال در منطقة كُردستان،

  13. (13)  تضمين استقلال و از انحصار دولت در آوردن رسانه‌هاي همگاني و بازسازي نوين آن بر اساس ايالتها و داده‌هاي اتنيكي،

  14. (14)   تضمين برابري زن و مرد، ...

آري، تحقق و تضمين اين اصول است كه بايد براي ما اولويت و ارجحيت داشته باشد، و نه ماندن يا خارج شدن از مجموعة كشوري موجود. به عبارتي ديگر تحقق‌پذيري اين اصول از نظر من بايد شرط ماندن ما در اين كشورها باشد. و اما چنانچه اين مطالبات در ايران فردا دستيافتنی نباشند، بايد ره جدايي در پيش گرفت، آنهم پس از طی يک پروسة‌ معين.

به منظور تفهيم اين رويكرد شايد بهتر باشد كه همزيستي و حيات مشترك مليتها را با همزيستي زوجين و ادامة زندگي مشترك زن و مرد مقايسه كنيم. در اكثر قراردادهاي مدرن ازدواج امروزي شرايط ادامة زندگي زناشوئي و در عين حال شرايط طلاق براي طرفين قيد گرديده است. شعار «فدراليسم يا استقلال» را چون «ازدواج يا طلاق» مي‌دانم: زندگي به ما مي‌آموزد كه نه تشكيل زندگي مشترك و يا ادامة آن بدون قول و قرار و شرايط لازم ممكن است و نه جدايي. به عبارتی ديگر  نه نفس ادامة همزيستي به خودي خود درست است و نه پايان دادن به آن. در شرايطي اين صحيح است و در شرايطي ديگر آن.

لذا پاسخ قطعي به سوال اساسی ‹‹فدراليسم يا استقلال؟›› منوط به پاسخ به پرسشهاي ذيل است:

(1)    تا چه اندازه در نظام سياسي آينده ستم ملي رفع خواهد گرديد؟

(2)  تا چه اندازه خواهيم توانست در مورد سرنوشت سياسي خودمان در كُردستان تصميم بگيريم و نظام سياسي كُردستان را خود سازماندهي و ساماندهي كنيم؟

(3)  تا چه اندازه در تصميم‌گيريهاي دولت مركزي و به ويژه در قانونگذاري مجلس فدرال سهيم خواهيم بود؟

(4)   چه حق وتويي خواهيم داشت؟

(5)   از چه امكانات مالي برخوردار خواهيم بود؟

(6)  چه ارگاني، با چه بافت و مكانيسمي، در مورد اختلافات دولت فدرال و دولتهاي ايالتي داوري خواهد كرد؟

(7)   ارتش و نيروهاي امنيتي چه نقشي خواهند داشت (در چنين حالتي طرفدار اين هستم كه براي انحلال كامل ارتش فعاليت كنيم و در مقابل از برخورداري از نيروهاي منظم پيشمرگ صرف‌نظر كنيم)؟

پاسخ مقتضي به پرسش ‹‹فدراليسم يا استقلال›› را دست آخر خود مردم پس از ارزيابي پارادايمهای فوق در يك رفراندوم خواهند داد.

 

اما  تا آن زمان چه بايد كرد؟

 

وظيفه‌ اصلي پيشروان جامعه تا آن هنگام، از نظر من، تلاش در راه دستيابي به اهداف مرحله‌اي ذيل مي‌باشد:

(1)  تئوريزه كردن جنبش ملي كُرد و مدون کردن استراتژي آن (هويت ملي، ملت، ستم ملي، شعور و آگاهي و ارادة ملي، ...)؛

(2)  پيشبرد و تكامل پروسة ملت‌سازي كُرد بر اساس اصول دمكراتيك و ترقيخواهانه و در درجة اول رو به داخل، كمتر رو به خارج از كُردستان (چرا كه كُرد هيچگاه موجوديت خود را در ضديت و نابودي ديگران تعريف نكرده و نخواهد كرد)؛

(3)  تدوين پلاتفرم سياسي ‐ ملي كُرد، شامل خواستها و اهداف و مصالح كوتاه مدت و دراز مدت آن بر اساس داده‌ها و نتايج بدست آمده از پژوهشهاي زيربنايي و تئوريكي و شرايط خاص کردستان و مؤلفه‌هاي رفع ستم ملي و برقراري يک نظام دمکراتيک، قانونمدار و مبتنی بر عدالت اجتماعی؛

(4)  تعيين شعارهاي روز بر اساس اين برنامه‌؛

(5) تشكيل يك ائتلاف كُردستاني براي دنبال كردن و عملي ساختن اين اصول و شعارها؛

(6) تشكيل اثتلاف در سطح كشوري در چهارچوب مصالح، اهداف و خواستهاي كُرد («جبهة دمكراتيک و فدراتيو ايران»).

* * * * *

آري، در يك كلام، هم عَلَم كردن شعار و خواست استقلال را اشتباه مي‌دانم و هم پذيرش پيش‌شرط «تماميت ارضي كشور» را. هيچكدام از اينها نبايد تقدسي در بين ما داشته باشند. اين امر خارج از صداقت كلام و صراحت لهجة ما به چندين دليل ضرورت دارد.

الف)     دلايل عدم پذيرش بي قيد و شرط «تماميت ارضي»:

  1. (1)       از ابتدا زير هيچ چک سفيد و تعهد الزام‌آوري را امضاء ننموده‌ايم كه بعداً متهم به زير پا گذاشتن آن بشويم؛

  2. (2)       طرف مقابل ما، حتي و يا شايد به ويژه آن بخش كه گرايشات ناسيوناليستي دارد، براي جلوگيري از دنبال كردن خواست استقلال توسط ما بيشترين عقب‌نشيني‌ها را در مقابل خواستهاي ما خواهد نمود؛

  3. (3)       تأكيدي دوباره به قائم به ذات بودن ما، شعور و آگاهي جمعي و ملي ما و خط بطلاني بر اين رويه و منش تاكنوني خواهد بود كه آنها اصلند و ما فرع. اكنون ديگر آنها هستند كه در حالت تدافعي قرار خواهند گرفت و بايد براي ما ثابت كنند كه برتري‌طلب و ناسيوناليست و شووينيست نيستند و براي ديگر مليتها همان حقوق شهروندي و ملي را قائل هستند كه براي خود قائلند.

  4. (4)       ما بايد تأکيد کنيم که اگر به خواسته‌هايمان در ايران دمکراتيک، فدرال، سکولار و قانونمدار و عدالتخواه نرسيم، ديگر چيزی براي از دست دادن نداريم. لذا در اين حالت ابايي از مبارزه برای استقلال نداريم. با اين استراتژي «اتهام» تجزيه‌طلبي را به يک «حق ملي» و بدين ترتيب آن را به ضد خود تبديل مي‌كنيم.

ب)      دلايل عدم طرح خواست استقلال كُردستان به مثابة تنها راه رهايي:

(1)        دشوارتر و پرهزينه‌تر بودن تحقق استقلال به نسبت فدراليسم: اين دشواريها هم منشأ داخلي دارند و هم خارجي، چرا كه:

اولاً     پيش‌شرط تشكيل دولت ملي در شرايط امروز قبل از هر چيز وجود يك كيان و آگاهي ملي ژرف به مثابة منبع و تكيه‌گاه آن دولت مي‌باشد. اين كيان و شعور ملي را من در كُردستان مي‌بينم، اما آنرا نه از لحاظ كيفي و ژرفش آن و نه از لحاظ كمي و وسعت آن براي تشكيل يك دولت ملي و حتي طرح شعار آن كافي نمي‌دانم.

دوماً     مخصوصاً مشكلات دولت اقليمي كُردستان عراق بايد برايمان اثبات نموده باشد كه هر دولتي به حداقلي از منابع مالي نيازمند است كه اساسي‌ترين مايحتاج عمومي مردم را تأمين نمايد. اين ننگ نيست اقرار كنيم كه شرايط معيشتي مردم كُردستان عراق (برق، آب آشاميدني، فاضلاب، تورم، وضعيت آموزشي و غيره) پس از بيش از يك دهه و نيم حاکميت نيروهاي سياسي كُرد اسفناكتر از زمان صدام ديكتاتور مي‌باشد. اين امر قبل از اينكه گناه پيشروان سياسي كُرد باشد، ريشه در نبود منابع مالي كافي دارد. صراحتاً بگويم كه من معتقد نيستم كه كُردستان ايران، تركيه، سوريه و حتي عراق در عرض 50 سال آينده شرايط استقلال مالي خود را داشته باشد. بدين ترتيب ما در صورت تحقق دولت ملي در همين امروز، آنها را از پيشرفت و سعادت و عدالت در پنج دهة آينده محروم ساخته‌ايم. و اين نمي‌تواند آرزو و آماج ما بوده باشد.

سوماً   تحقق امر استقلال كُردستان يا به سبب پذيرش آن از طرف مقابل ممكن است و يا به سبب سنگيني آرايش نيروها به سود ما. درحاليكه هيچكدام از اين دو شرط در حال حاضر مهيا نيست. حتي در صورت ضعف دولت مركزي، دولتهاي فاشيستي منطقه به ويژه تركيه و مليتهاي دوروبر ما به هر وسيله‌اي كه شده از اين امر جلوگيري بعمل مي‌آورند.

چهارماً شرايط بين‌المللي نيز به سود ما نيست.

لذا هيچ روزنه‌اي براي تحقق آن در شرايط فعلي وجود ندارد. و همة اينها يعني غيرعملي بودن آن در شرايط امروز كُردستان، منطقه و جهان. و چنانچه‌ بر اين امر واقفيم، چه‌ ضرورتی براي طرح آن وجود دارد. سياسيون ما بايد برای نسل امروزی سياست ورزی کنند و نه برای نسلهای آينده.

يادآوري اين واقعيت بديهي شايد چندان ضروري نباشد كه سياست هنر طرح ايده‌آلترين آرزوها نيست، بلكه هنر بهره‌گيري از امكانات موجود در راستاي حركت به سوي ايده‌آلها و آماجهاي بزرگ است، حتي اگر اين امكانات اندك باشند و گامها آهسته. لذا هنر واقعي سياستمدارن رساندن مردم بر سر مقصود با كمترين هزينة جاني و مالي ممكن است.       

(2)        امكان رفع ستم ملي در فدراليسم: دسته‌اي از صاحب‌نظران طرح خواست استقلال را به اين امر برمي‌گردانند كه به گمان آنها رفع ستم ملي در فدراليسم ممكن نيست. به اعتقاد من، اين برداشت اشتباه است. هيچكدام از مليتهاي داخل سويس، اسپانيا و كانادا تحت ستم ملي قرار نمي‌گيرند. اگر در كانادا يا اسپانيا با اين وجود نيروهاي سياسي وجود دارند كه خواهان استقلال هستند، الزاماً اين امر نبايد ارتباطي به ستم ملي داشته باشد. اگر دو يا چند مليت نخواهند در چهارچوب يك نظام سياسي واحد زندگي كنند، الزاماً نشانة اين نيست كه يكي يا بخشي از آنها سركوب شده‌اند. اتفاقاً برعكس، ممكن است اتفاق بيافتاد كه مليتي به دليل اينكه وضعيت اقتصادي و مالي بهتري دارد و نخواهد مليت ديگري را از آن بهرمند سازد (اسپانيا)، و يا تمايزات اتنيكي و مذهبي آنها چنان عميق باشند كه همزيستي صلح‌آميز آنها دشوار گردد (ايرلند)، آنها بخواهند از هم جدا شوند. در اين بخش شايد لازم باشد تعريفي از ستم ملي ارائه كنيم و نشان دهيم كه از نظر ما مؤلفه‌ها و نشانه‌ها و نمودهاي ستم ملي كدامند. آيا اگر مردم ما در يك انتخابات كاملاً آزاد و دمكراتيك رأي موافق به قراردادي بدهند كه نيروهاي پيشرو ملتمان با نمايندگان سياسي مليتهاي ديگر بسته‌اند، باز مورد ستم و سركوب ملي قرار گرفته‌ايم؟ آيا اين همان حق تعيين سرنوشتي كه مردم ما براي آن مبارزه كرده است نيست؟     

(3)        مفيد نبودن الزامي استقلال و دولت ملي: به تجربة دولتهاي ملي امروز توجه كنيم. حتي نيرومندترين آنها در جهان گلوباليزه و به هم پيوسته و تك اقتصادي قدرت رويارويي با مسائل بزرگ جهان را ندارند، لذا متحد مي‌شوند، از ناسيوناليسم روزبروز بيشتر دوري مي‌جويند، مرزها را بين خود برمي‌دارند، بازار مشترك ايجاد مي‌كنند، نظام حقوقي و سياسي مشترك ايجاد مي‌كنند، ارتش مشترك تشكيل مي‌دهند، يك سياست خارجي مشترك را دنبال مي‌كنند، ارگانهاي قانونگذاري و قضايي مشترك بوجود مي‌آورند،...، آنهم بعد از اين همه جنگ و ستيز با هم. آيا ما بايد به هر قيمتي، خارج از عملي بودن يا نبودن آن، تجربة تشكيل دولت ملي را كسب كنيم، تا بعد به اين نتيجه برسيم كه درست‌تر آن است كه در هم جذب و ادغام شويم و اتحاديه يا کنفدراسيون ملتهاي آسيا را بوجود آوريم؟ آيا تحقق اين حق از هم اكنون و از سكوي فدراليسم ميسرتر و کم‌هزينه‌تر نيست؟

(4)        قابل قبول‌تر بودن خواست فدراليسم به نسبت استقلال دولتي، آنهم هم در سطح داخلي و هم در عرصة بين‌المللي؛ خواست فدراليسم جبهة ما را به نسبت استقلال نيرومند‌تر خواهد نمود، جبهة ارتجاع را به انشقاق خواهد كشاند، مليتهاي ديگري را هم در تعارض با حاكميت مركزي به ميدان خواهد آورد،... 

(5)        سهل‌تر بودن پيگيري خواست استقلال از سكوي فدراليسم (در صورت عدم تحقق خواستهاي فوق): به دليل مشخص‌تر شدن مرزها، تضعيف دولت مركزي به نسبت قبل، وجود ساختارهاي دولتي كُردستاني، شكل‌گيري افكار عمومي كُردستاني، وجود امكان و وسايل دنبال كردن امر ملت سازي، پرورده شدن كادر دولتي داخلي، كسب تجربة احزاب سياسي و نخبگان جامعه، وجود امكان تلاش براي جلب افكار عمومي خارجي، بهره‌گيري از امكانات مالي دولت فدرال براي بازسازي كُردستان، ...

 

22 آوريل 2006