مفاهيم اجتماعي در تعارض با واقعيات اجتماعي
ناصر ايرانپور
اصولاً در ايران کمتر مفهومي معني غيرمجازي خود را دارد و کمتر مطلب سياسي که در رکاب حاکمان تدوين نشود، غيراستعارهاي فرموله ميگردد. صراحت، شفافيت و علنيت که لازمة روشنگري، روشنفکري و اساساً هر جامعة سالم و دمکراتيک است، در ايران، حتي در بين اکثريت روزنامهنگاران مستقل و غيرحکومتي نيز، چندان رايج و ريشهدار نيست، چه برسد به اينکه پاية اصلي روحيه کنکاشگرانه و منش حقيقتجويانة متدولوژيک آنها باشد.
اين امر در درجة نخست ريشه در سنت لاينقطع استبداد ايراني دارد؛ ايرانيان براي در امان ماندن از تيغ سانسور و تعقيب و مجازات گاهاً به چنان »ابداعات« زباني دست ميزنند که هر کدام شايستة مدالي است! اما آن روي سکة چنين »نوآوريهايي«، صرفنظر از جوانب مثبت آن و گذشته از اينکه نبايد پنداشت که اين کار در همة موارد تعمدي و با نيات سوء صورت ميگيرد، ميتواند آشفتگی زبانی و به ويژه تهيشدن مفاهيم اجتماعي و سياسي از محتوا و مضامين واقعي خود باشد، از جمله با اين پيامد که گاهاً مفاهيم مثبت بار منفي ميگيرند و منفي بار مثبت.
اين سرنوشت را در ايران براي نمونه واژهها و عبارتهاي ذيل داشتهاند: »نگاه امنيتي« (به جاي سرکوب پليسي و نظامي = معرفي يک کارکرد و سياست منفي بعنوان پديدهاي مثبت)؛ »مرکزگرايي« (که در ايران به جاي »شووينيسم« بکار برده ميشود= معرفي يک مکتب ضددمکراتيک بعنوان گرايش اداري نه الزاماً منفي)؛ »ملي« (به جاي »شووينيستي« و »دولتي«؛ مثلاً در ايران »مليکردن« يعني »دولتي کردن«!! و مقصود از »امنيت ملي« امنيت دولتي است = و اين يعني مثبت وانمود کردن مضمون واقعي يک سياست و رويکرد منفي معين) و »محلي« يا »قومي« (به جاي »ملي«، تا آنجا که به مليتهاي غيرفارس ايراني مربوط ميشود = اينجا نيز جايگزيني يک صفت مثبت با يک صفت منفي ديده ميشود).
به همين ترتيب مفاهيم پايهاي ديگري نيز وجود دارند که تاکنون تعريف علمي ـ تاريخي از آنها ارائه نگرديده است، هر چند که آنها از زمان رنگباختن رويکرد ايدئولوژيک ـ آئيني حاکميت و پررنگتر شدن وجه ناسيوناليستي آن، دوباره به تکيه کلام سياستمداران ريز و درشت کشور تبديل شدهاند و شايد کمتر مفاهيم ديگري را بتوان يافت که به اندازة آنها کاربرد داشته باشند. »ملت ايران« از مهمترين اين مفاهيم ميباشد. لذا بايد تابوشکني کرد و با شفافيت و صراحت غيرمتعارف پرسيد: جداً »ملت« چيست و »ملي« کيست؟ »ايران« چيست و »ايراني« کيست؟، »قوم« چيست؟ و »قومگرا« يا »خاصگراي محلي« کيست؟ آيا اساساً مقولاتي به نام »هويت ملي ايراني« و »ملت ايران« وجود دارند؟ اگر دارند، »هويت و وجه مشترک و ملي ايرانيان« کدام مؤلفه است و اين »ايرانيان« از چه وظايف و حقوق برابري برخوردارند؟ در اين راستا راهگشا خواهد بود، چنانچه سوالات ذيل را نيز مطرح نمود: شووينيسم چيست؟ فاشيسم چيست؟ و محروم ساختن ميليونها انسان از ابتداييترين حقوق انساني، سياسي، فرهنگي و غيرةشان تنها به صرف اينکه به يک گروه ملي، فرهنگي، زباني، ديني و مذهبي معين تعلق ندارند، چه ناميده ميشود؟
هر يک از اين پرسشها پاسخ ميطلبند. و آنها را صد البته نبايد به سياق گذشته براي ردگمکردن و انحراف افکار عمومي تودههاي ستمديدة غيرفارس، در لابهلاي شعرهاي اين يا آن شاعر فارسزبان زيسته در هزارههاي پيش و يا مثلاً در »قانون اساسی انقلاب مشروطيت« که هيچگاه هيچ بند مثبت آن اجرا نگرديد و به قريب يک سده پيش برمیگردد، جستجو نمود، بلکه شايسته است که اين کاوش، از لحاظ تجريدي بر اساس جديدترين تحليلها و متدهاي علوم اجتماعي و از لحاظ عملي بر پاية واقعيات به ويژه اتنيکي و دادههايي که نظام موجود سياسي، حقوقي، اقتصادي، فرهنگي، رسانهاي و ... کشور بدست ميدهند، صورت پذيرد. طبيعي است که در چنين صورتي اين پاسخها نه »ايراني«، بل علمي و جهانشمول خواهند بود. ذکر اين نکتة بديهي به ويژه از آنجا اهميت پيدا ميکند که مشاهده ميشود، در ايران طيف معيني از »صاحبنظران« وجود دارند که ايران را تافتة جدا بافته ميدانند و اگر هم از نظر انتزاعي اين يا آن واقعيت علمي را بپذيرند، در نهايت اما مدعي ميشوند که گويا اين يا آن تعريف، اين يا آن راهحل در مورد ايران صدق نميکند، و بدين گونه ايران را تابع هيچ قانونمندي علمي نميدانند؛ لذا تلاش ميکنند، به زعم خودشان پاسخهاي به اصطلاح »ايراني« بدانها بيابند.
البته مشهود است که در ايران با سمتگيري دمافزون پارتيکولاريستي آن، پاسخهاي قبلي که چون نسخههاي پيچيده شدة دکترين ناسيوناليستي ـ دولتي وجود داشتند، اکنون ديگر هر چه بيشتر از اعتبار ميافتند؛ به اين معني که ديگر تبيين واحدي از مضمون اين مفاهيم کليدي در ايران بين انديشوران و فعالان سياسي طيف از لحاظ سياسي و اتنيکي ناهمگون مردماني که مقولات فوق ظاهراً به آنها برميگردد، وجود ندارد و به طبع آن، افراد، نيروها و طيفهاي مختلف فکري و سياسياي که به اين مفاهيم استناد ميکنند، به فراخور و از زاوية ديد و مصالح خود تعاريف متفاوتي از آنها ارائه مينمايند.
يکي از عواقب و تبعات اين فرآيند اين ميباشد که ديگر کمتر کلاه شرعي »سلحشوران« و »مرزداران غيور« و »اصيلترين ايرانيها« و »بنيانگذاران تمدن ايراني« و »نظام همه را دوست دارد« و از اين دسته واژهها و عبارتهاي تهي از محتوا و ردگمکن و دماگوژيک سر مخاطبان اين نظريههاي انحلالگريانه، يعني مليتهاي غيرفارس داخل ايران، ميرود و حتي کم نيستند کساني از اين طيف که اساساً ديگر قائل به وجود موجود موهومي به نام »ملت ايران« نيستند.
در هر حال، اينکه هر از چندگاهي جنبشهاي ملي يا به قول بر مسند قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي نشستهها »تحريکات قومگرايانه« به اشارة »بيگانه«، اين چنين دولت و »ملت ايران« را به چالش ميکشند و براي نمونه قتل جواني شوريده يا کاريکاتوري به »شورش قومي« با چنين ابعادي تبديل ميگردد، دال بر جاري بودن همچون چالشهايي است. آيا اينکه اين »ايرانيان« و اين »ملت واحد« پس از يک تاريخ ادعايي چندهزارساله و دست کم يک قرن تاريخ »ملتسازي« به خيابانها ميريزند و مثلاً خواستار تدريس زبان مادري خود ــ آذري، کردي، عربي، بلوجي و ترکمني ــ ميشوند و در اعتراض به سياستهاي آسيميليستي و وضع نابرابر موجود عُرق و غرور ملي (يا »قومي«) خود را که طبق برنامهها و سياستهاي ناسيوناليستي حاکم عليالقاعده نميبايست اثري از آن باقي ميماند، به اين نحو بروز ميدهند و تازه سرآمدان و نمايندگان فکري آنها هر روز به تعبيري انشقاقطلبتر و مرکزگريزتر و به تعبيري ديگر خودباورتر و قائمبهذاتتر ميگردند، نمايانگر فقدان همچون وحدت به اصطلاح »ملي« نيست؟
حال که مبرهن است، ديگر چنين وحدت بينشي پايهاي وجود ندارد، بايد پرسيد که چه کسي و کدام طيف، با چه دستگاه نظري و در کدام جايگاه حقوقي و سنگر سياسي و ايدئولوژيکي و اتنيکي کدام تعريف معين را از مفاهيم فوق به ويژه از »ملت« ارائه ميکند. در تلاش براي کلاسهبندي افرادي که اين مفاهيم را بکار ميبرند، عمدتاً دو گروه متفاوت را ميتوانيم از هم متمايز سازيم: دستهاي را آناني تشکيل ميدهند که بـا يـا بلاواسطه، علناً يا نهاناً، آگاهانه يا ناآگاهانه از منظر انکارناپذير شووينيستي از اقتدارگرايي و عظمتطلبي قومي فارس و موقعيت حقوقي، سياسي، اقتصادي برتر و تبعيضگرايانة آن دفاع ميکنند (و تازه اين رهيافت و راهبرد را جعلاً »ملي« و »ايراني« نيز مينامند) و اتفاقاً از همين زاويه و يا براي تداوم چنين سياستي مفهومپردازي ميکنند، و دستة ديگري که از ستم ملي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي روارفته بر خود مينالد و کمکم ميرود، از زاوية ستمزدايي و تکوين خودآگاهي و شعور ملي خود همة آنچه را که دستة اول تاکنون براي آن تعريف و تبيين و، آري، تـجـويـز و تـزريـق نموده، زيرسوال ببرد و در اين راستا مفاهيم کليدي علوم اجتماعي را از نو پردازش و بازتعريف کند.
بنابراين، اين تمايز، اين صفبندي کژراههاي معرفتی، کجانديشی خلقالساعه نيست، بل حکايت از منظرها و دستگاههاي فکري و نهايتاً از منافع و مصالح مختلف دارد. اتفاقي نيست که تعاريفي که به ويژه دستة اول از مفاهيم نامبرده ارائه ميدهد، نه ارتباطي با علم دارند و نه قرابتي با واقعيات جامعة متنوع ايران، بلکه مفهومپردازياي است صرفاً به منظور دستيابي به يک هدف معين سياسي. کم نيستند کساني از اين گروه که در همين راستا »زبان فارسي« خود را نشانة »هويت ايراني« و حتي »شاهنامة فردوسي« را »شناسنامة ايراني« همة »شهروندان« اين خطه ميدانند!!! البته بدون اينکه براي زبانهاي »ايرانيان« غيرفارس تره هم خورد کنند و از اين مردم، که گويا بر اساس شواهد و قراين موجود در اکثريت نيز قرار دارند، دستکم چون مطيعان و موجودات انساني مستعمرات داخلي خود نظري در اين ارتباط بخواهند و بپرسند: »آيا ميخواهيد که ما زبان فارسي را زبان »مشترک« و »ملي«!! شما قرار دهيم، آنرا با بهرهگيري از منابع مالي که از جمله از آن خود شما و فرزندانتان و نسلهاي آيندةتان است به شما تحميل کنيم (ببخشيد: بياموزانيم)، تا شما با اين زبان، »فرهنگسازي« (!!) کنيد و ديگر زبانهاي دنيا چون انگليسي، فرانسوي، عربي، آلماني، چيني، روسي،... را در مدارس و مؤسسات آموزش عالي فرابگيريد، ولي در زادگاه و خاک و سرزمين آبا و اجدادي خود اجازة آموزش به زبان مادري خود را نداشته باشيد؟«
آثار زيانبار همچون تبيينهاي شووينيستي هر روز بيش از پيش نمايان ميگردد. به ويژه رويدادهاي اخير آذربايجان و پيش از آن، در کردستان و خوزستان ...، ضرورت بازبيني اساسي در چنين تعاريف ذهنيگرايانة »فرانسويمآبانه« و تهي گشته از مضمون دمکراتيک مفاهيم و پايان دادن به کاربرد ارادهگرايانه، اقتدارگرايانه و مخرب و تنوعکش آنها را براي چندمين بار اظهرمنالشمس ساخته است؛ مفاهيمي که تعبيرات رايج آن در ايران ساخته و پرداختة عصر مطلقگراي پيشاروشنگري و پروژة شکستخوردة »ملتسازي« سهواً »مدرنيستي« ناميده شدة رضاشاهي و آتاتورکي ميباشد و اکنون در هزارة سوم نيز هر روز چون پتکي بر سر مردمي که گناه کبيرشان سخننگفتن به زبان ملت حاکم تحت عنوان مجعول »زبان مشترک«!! است و يا به اين جرم نابخشودني که خواستار برخورداري از اجازه و امکانات براي آموزش زبان مادري و ناميدن آزادانة فرزندانشان، خيابانها و اماکنشان به زبان خود، و پخش برنامة تلويزيوني سراسري به زبان واقعي و سانسور نشده و تحميلنشدة خود، اين ابتداييترين حقوق و آزاديها در هر جامعة بنانگشته بر پاية اصول فاشيستي، هستند، کوبيده ميشود؛ بازبينياي که در نهايت بايد به تحول بنيادي نظام فکري شووينستي آنها و ساختار تکساختي و تبعيضآميز سياسي زائدة آن بيانجامد، چه که يقيناً فردا براي آن دير خواهد بود. مسلم است که حتي اگر پيروان بينش شووينيستي کبکگونه نخواهند واقعيات دوروبر خود را ببينند و به بازبيني بنيانهاي فکري خود بپردازند و در نهايت با آن گسست کنند، جنبشهاي حقطلبانة مليتهاي ايراني از حرکت بازنخواهند ايستاد، روند خودآگاهي ملي خود را تسريع بخشيده و اين ديناميزم بلاشک منشاء معرفتها و حرکتهاي بيش از پيش خواهد شد.
همانطور که ملاحظه ميکنيد، اين نوشتة کوتاه که ابتدا بنا بود پيشدرآمدي باشد براي ترجمهاي در همين ارتباط، اما اکنون به سبب طولانيتر شدن آن به صورت مقالة حاضر انتشار مييابد، رسالت خود را ارائة تعريف جامع و مانعي از مفاهيم پيشگفته قرار نداده است، بل تنها ترسيم خطوطي کلي است و ندايي ميباشد براي يک بازنگري اساسي در اين حوزة اجتماعي و جامعهشناختي.
آنچه که نگارنده ميخواهد توجه خوانندگان را به آن معطوف سازد، اين انگاشت و برداشت ميباشد که تعاريفي که تاکنون براي اين مفاهيم به ويژه براي مفهوم »ملت ايران« ارائه گرديدهاند، بازتاب واقعيات و سيماي رنگارنگ ايران نميباشند، بل تلاشهايي تجريدي بودهاند از جانب نظريهپردازان ناسيوناليسم فارس تحت عنوان »مليگرايي ايراني« براي لاپوشاني تنوع جامعة ايران به منظور پيشبرد پروژة ساخت و پرداخت به اصطلاح »ملت ايران« با هزينه کردن صرف از مليتهاي غيرفارس ايران و به بهاي عقبنگهداشتن سيستماتيک جوانب سياسي و فرهنگي ــ اتنيکي حيات مستقل آنها به سود ملت و فرهنگ حاکم فارس.
در راستاي خدمت به اين بحث و ضرورت ايجاد يک دگرديسي و دگرانديشي بنيادي در ارتباط با تعريف اين مفاهيم و استنتاجات و تبعات سياسي آن، در حال ترجمة مقالهاي علمي تحت عنوان »صيانت از اقليتها و مفهوم ملت در گفتمان تاريخ انديشه از زمان روشنگري« هستم که اميدوارم بتوانم آن را هر چه زودتر به اتمام رسانده و در اختيار انديشورزان علاقمند بگذارم.
آلمان، 29 خرداد 1385