کومله و پروسة گذار
ـ در حاشية اختلافات درون کومله ـ
ناصر ايرانپور
چندی پيش بيانيهای به زبان کردی تحت عنوان »اصلاحات راهی برای اتحاد و اعتلا« را رؤيت نمودم. در پی آن يکی از امضاکنندگان اين بيانيه مرحمت نموده و طی گفتگويي تلفنی از من بعنوان يک شخص بيطرف خواستند که بيانية آنها را مطالعه و »بيرحمانه مورد نقد و بررسی« قرار دهم. لذا بيانيه را با علاقهی وافر خواندم، به ويژه که موضوع آن مربوط به چالشهايي ميشد در درون کومله ـ سازمان زحمتکشان کردستان ايران، يکی از چند حزب اصلی جنبش کردستان ايران و همچنين به اين دليل که تحولات آن بدون تأثير بر روند رويدادها در جامعة کردی نميماند.
قابل تأکيد است که راقم اين سطور هيچگاه در تشکيلات نامبرده نبوده است، لذا منتفی نيست که برداشتها و داوريهای وی دقيق نباشند. بر نگارنده مبرهن است که تصويری که اينجا از اين حزب ارائه ميشود، الزاماً با تصويری که افراد در و يا نزديک به اين تشکيلات دارند نبايد يکسان باشد. اين امر به ويژه برای بخش آخر صدق ميکند که مربوط به خطوط و سمتگيری سياسیای است که اين حزب بايد از نظر نگارنده طی کند.
چنين پيداست که کومله باری ديگر دچار بحران شده است. چگونه بايد به آن نگريست؟ آيا اين بحران بايد مايهی دلسردی، يأس و بحرانزدگی شود؟ مطلقاً، چرا که اين اختلافات سرشتی طبيعی دارند و زائدهی شرايطی هستند که حزب مزبور در آن قرار دارد: کومله از سويي حزبی کُردی است و از سويي ديگر ايرانی؛ ميدان فعاليت اصلی آن از يک طرف کردستان عراق است و از طرف ديگر خارج از کشور؛ هم خود را سوسياليستی ميداند و هم ملیگرای کُرد. ميخواهد هم حزب عمومخلقی باشد و هم آوانگارد، هم سياسی و هم نظامی؛ هم ميخواهد کار مخفی (کردستان ايران) انجام دهد، هم علنی (کردستان عراق و خارج از کشور)؛ هم ميخواهد در داخل کردستان ايران فعال شود و مستقل از حاکميت کردستان عراق عمل کند، در عين حال ضربه يا فشاری را بدين سبب از سوی حکومت ايران متوجه کردستان عراق نسازد اينها ويژگيها، تنگناها و دشواريهايي هستند که هم اين حزب و هم هر دو حزب دمکرات کردستان ايران با آن روبرو هستند. اين دشواريها تأثير بلاواسطه نه تنها بر بافت و چهارچوب و ساختار تشکيلاتی خواهد گذاشت، بلکه مشکلاتی را از لحاظ سياستگزاری نيز ايجاد ميکند.
آنچه که علاوه بر اينها مشخصاً در ارتباط با کومله صدق ميکند، سير فکری، سياسی و ايدئولوژيکی است که اين حزب و سرآمدان آن طی نمودهاند:
o از لحاظ فکری و ايدئولوژيک تاکنون شاهد تغييرات ذيل در اين حزب بودهايم: ابتدا مائوئيسم بدوی و سوسياليسم کردستانی و مکتب سهجهانی، سپس مارکسيسم ـ لنينيسم انقلابی و خط سهای، پس از آن آوانگارديسم و آنارشيسم نظامی ـ انقلابی و پوپوليستی کردستانی، سپس کمونيسم ايرانیگرا، در پی آن گرايش به کمونيسم کارگری و جهانی، پافشاری بر کمونيسم ايرانی منهای ملیگرايي، سپس بازگشت به نقطهی اول، يعنی ملیگرايي کردستانی، اينبار اما منهای کمونيسم ايرانی، به جای آن رویآوریِ کم و بيش به سوسيالدمکراسی اروپايي. اين پروسه هنوز بسته نشده است.
o تغييراتی که اين حزب از لحاظ تشکيلاتی نيز طی نموده قابل قياس با هيچ سازمان سياسی ايرانی و کردی ديگری نيست: کردستانی، اثتلاف با يک گروه کوچک روشنفکری ايرانی و تبديل شدن به يک حزب »سراسری«، سپس مجدداً خروج از آن و تبديل شدن به حزبی کردستانی.
o به همة اين تغيير و تحولات فکری، سياسی و تشکيلاتی بايد چند فاکتور دور بودن از تودههای مردم کردستان، غلبه بودن فرهنگ و اصول لنينی کار حزبی و همچنين سنتی بودن و عقبماندگی نسبی جامعهای که اين حزب از آن برخواسته است را بايد افزود.
آيا با چنين فرآيندی غيرطبيعی است که اين حزب هر از چند گاهی دچار طغيان و تلاطم بشود؟ به عقيدة من، خير. آيا هيچکدام از جريانات سياسی ايرانی در شرايط مشابه احزاب کردستانی بودهاند؟ با وصف اين، کداميک از آنها تاکنون چندين انشعاب را از سر نگذراندهاند؟ احزاب چپ که به نظر ميرسد، انشعاب همزاد آنهاست، جای خود دارند. احزاب راست وضعيتی به مراتب بدتر دارند. کافی است يادآور شويم که گويا قريب 12 ـ 13 »جبهة ملی« داريم!
به اعتقاد من بايد به وجود اختلاف، اقليت و اکثريت درون تشکيلاتی، فراکسيون، اپوزيسيون و غيره نه تنها منفی ننگريست، بلکه شايسته است آن را حتی چون جلوهای از زنده بودن و پويايي ديد. در هر اختلاف و حتی بحرانی شانسی نهفته است. هيچ انسان دمکراتمنشی نبايد وارد جريانی بشود که در آن بحث و جدل وجود نداشته باشد، همه متحدالنظر و واحدالفکر باشند و جو سربازخانهای در آن حاکم باشد. اساساً حزبی شانس اعتلا و بالندگی دارد که در آن اختلاف باشد، اما اين اختلاف کاناليزه شده باشد. مگر نه اين است که ديالکتيک تکامل تضاد است؟ من برخی اوقات بسيار متحير ميشوم که ميبينم احزابی از اختلاف واهمه نشان ميدهند که خود را مارکسيست و سوسياليست هم ميدانند و تازه در برنامهی سياسیشان »آزادی بدون قيد و شرط سياسی« را هم مطرح ميکنند!
بنابراين آنچه از نظر من ايراد دارد، نه نفس اختلاف، بلکه مکانيسمهای »رفع و حل« آن است؛ مکانيسمهايي که از انتقاد اختلاف ميسازد، از اختلاف اصطکاک، از اصطکاک بحران، از بحران انشعاب و گاهی اوقات از انشعاب تنش فيزيکی.
طبيعی است که هر انشعابی قابل نکوهش نيست، بلکه در برخی موارد حتی قابل ستايش هم است. اما در بيشتر مواقع و موارد انشعاب ضروری، موجه و پرهيزناپذير نيست. با اين وصف چنين به نظر ميرسد که اکثريت احزاب ايرانی يا خود در نتيجة انشعاب بوجود آمدهاند و يا تاکنون چندين انشعاب را از سرگذراندهاند و اين روند متأسفانه هنوز پايان نيافته است. با اين وجود نبايد به اختلاف، بحران و انشعاب احساسی ـ اخلاقی نگريست و آن را يک سويه محکوم نمود. اين انشقاقها را بايد ريشهيابی نمود و علل و انگيزههای آن را برشمرد.
شايد بتوان به اختصار گفت که موجد درجه اول انشعاب عدم وجود ساختارها، مکانيسمها و مناسبات تشکيلاتی دمکراتيک، عدم وجود مکانيسمهای به رسميتشناسی اختلاف و کاناليزه کردن آن، غالب بودن مرکزيت اقتدارگرا و غير دمکراتيک، کيش شخصيت رهبران حزبی، منفک و شفاف نبودن اختيارات آنها، دورهای نبودن تصدی و مسئوليت آنها، برخوردار نبودن از يک ارگان حل اختلاف، عدم امنيت حيثيتی و مالی افرادی که از حزب به دلايل مختلفی کنارهگيری ميکنند، ساختار هرمی تشکيلاتی و عدم پاسخگويي رهبران و مسئولان رتبه بالای تشکيلاتی به پايين و مردم و ... ميباشند. کدورتهای شخصیای که رهبران اين احزاب ميانشان پيدا ميشود را نيز نبايد کم بها داد.
من خود را مجاز و محق نميدانم که وارد بحثهايي بشوم که در چند هفتهی اخير در سايتها و نامههای جناحهای مختلف کومله همگی شاهد آنها بودهايم. بنا هم ندارم که به تنهايي به قاضی بروم و اين يا آن طرف را ستايش يا محکوم نمايم. اما يقين دارم که اين اختلافات منشا واقعی دارند. تصور نميکنم که عدهای بیجهت شوريدهاند، بیسبب بهانه ميگيرند و بیدليل به افکار عمومی مراجعه نمودهاند.
اتفاقاً بيانيهای که عدهای از اعضای کميته مرکزی تحت عنوان »اقليت کميتهی مرکزی« صادر نمودند را ـ صرفنظر از ايراداتی که به آن وارد ميبينم ـ بسيار مثبت و سازنده ارزيابی مينمايم، آن هم قبل از هر چيز به دليل شفافيت و شجاعت غيرمتعارف آن.
کومله جريانی بوده که مسئولان آن، هر آن گاه که رويدادی از تاريخ خود را مورد بحث قرار ميدهند، پيوسته و بصورت بسيار غيرمتواضعانه و اغراقآميز و حتی مذهبيگونه از »سنتهای خوب«، »صداقت«، »از خودگذشتگی«، »فداکاری« و ... خود و سازمان خود سخن ميگويند، توگويي اينها ارزشهايي هستند که تنها در درون آنها يافت ميشود و تنها در مورد خود آنها صدق ميکند و حتی آنهايي را دربرنمیگيرد که از سازمان آنها جدا شدهاند و ره ديگری رفتهاند. از سخنان احساسی ـ حماسی آنها چنين برميآيد که کوملهای به صرف کوملهای بودنش نيک و والا است. کمتر از چپ بودن و سوسياليست بودن و کمونيست بودن کومله در گذشته سخن به ميان ميآيد، گويي با تغيير اعتقاد اين دوستان، تاريخشان هم عوض شده است! پيوسته گفته ميشود که کومله برای زنان چنين کرد و چنان. درحاليکه نميدانم، کومله منهای همسر اين يا آن عضو کميته مرکزی، چند نفر عضو کميتهی مرکزی زن داشته است، چند کادر ورزيدة زن پرورده کرده است، چه کار فکری اساسی در جامعه برای ارتقاء آگاهی زنان انجام داده است، ... در کلام آنها سخنی در اين مورد در ميان نيست که اين سازمان چه سير پر فراز و نشيب فکری، سياسی، ايدئولوژيک و حتی تشکيلاتی را از سر گذرانده است، چه انشعابها که در خود نديده است، چه نارفاقتیها که از رفقای ديروز خود نديده است. کافی است که در اين ارتباط برخوردهای استهزاآور رهبران تشکلات اکنون متنوع و ملوّن »کمونيسم کارگری« با آنها را يادآوری کنيم. مگر نه اين است که اينها هم زمانی در کومله يکهتاز ميدان بودند؟ آنها، اما، از تاريخ کومله به کلی روتوش شدهاند، چون نميتوان از »سنتهای والای کومله« سخن گفت و در عين حال اين حضرات را هم جزو همان کومله محسوب نمود! به هر حال، بيانيهی مزبور اين رسم خودستايی را پيشه نکرد و نگفت که برخورد رفقای اکثريت کميتهی مرکزی، »غيرکوملهای« است و سنتهای کومله را زيرپاگذاشتهاند و غيره. و اين از نظر من گامی با اهميت به سوی اعتلا بخشيدن کومله به سوی يک حزب امروزی و متعارف ميباشد. چنين به نظر ميرسد که کومله از اين لحاظ نيز در دورهی گذار باشد و دوران بلوغ را طی کند.
نبايد فراموش کرد که حزبی دمکراتيک نيست که دمکراتيکترين ايدهآلها را داشته باشد، بلکه از مناسبات و روابط درونتشکيلاتی دمکراتيک برخوردار باشد. حزبی که در درون خود اپوزيسيون، مخالف و اقليت نشناسد، در بيرون خود و در درون جامعه هم چنين حقی را در فردای به قدرت رسيدن قائل نميشود. حزبی که وجود اختلاف در خود را ننگ و فاجعه محسوب کند و به همين دليل آن را سرکوب يا کتمان کند، حزبی که معتقد به ادواری بودن ارگانهای رهبری نباشد، حزبی که رهبر و دبيرکل آن مادامالعمر بايد رهبر و دبيرکل بماند، حزبی که در ارگان مرکزی مطبوعاتی خودش نظرات مخالفان را انعکاس ندهد، حزبی که رهبرش خود را در برابر اعضا و ارگانهای ديگر پاسخگو نداند و همة اهرمهای مالی و سياسی را قبضه کرده باشد، حزبی که مرجع داوری و حل اختلاف نداشته باشد، قادر نيست جامعة متنوع و متکثر و دمکراتيکی را نويد بدهد. چنين حزبی در بهترين حالت حزب بعث سوسياليست سوريه يا حزب کمونيست کوبا خواهد بود که با فوت »رئيس جمهور«، فرزند يا برادر جانشين وی خواهد شد، تازه در انتخابات قريب 100 درصد آراء را هم کسب خواهد نمود!
آری، چنانچه دست رد به سينة چنين ساختارهايي ميزنيم، بايد جدال و منازعه را نه تنها سرکوب ننمود، نه تنها کتمان ننمود، بلکه حتی بايد تقويت نيز نمود، کاناليزه نمود و به سرانجام رساند. اشتباه است که تصور کنيم که انجام چنين جدالهايي يا بايد افتراق و جدايي و يا وحدت کلمه و وحدت عمل باشد. احزاب چپ دستکم از احزاب »بورژوايي« بياموزند که پيوسته دارای جناحبندی هستند و از اين امر زمين به آسمان هم نرسيده است.
òòòòòòòòò
فوقاً تنها جنبة درونتشکيلاتی معضل مد نظر بود. جنبة ديگر آن، روابط با احزاب و تشکلات سياسی رقيب ميباشد. نوع برخورد با احزاب رقيب معيار و ملاک ديگر پايبندی هر حزب به دمکراسی خواهد بود. نميتوان ـ مثلاً مجاهدگونه ـ همه را خائن دانست، اما انتظار داشت که در فردای قدرتگيری اين حزب مخالفان به بند و جوخة اعدام سپرده نشوند.
مشکل احزاب چپ و سوسياليست ايران هم اتفاقاً همين است. آنها ميخواهند حزب طبقاتیِ تنها يک طبقه باشند. و چون تصور ميکنند که خود نمايندة طبقاتی، سياسی و ايدئولوژيک اين طبقه هستند، همة احزاب ديگر را متعلق به طبقات متخاصم و متعارض خود ميدانند. اين رويه خطرناک است، سر از توتاليتاريسم و ديکتاتوری درخواهد آورد و اولين قربانيان آن هم اتفاقاً نارضيان درون حزبی و درون طبقه خواهند بود. با اين سبک از تحزب بايد وداع کرد.
آنچه از نظر من همچنين مشکلساز است مقوله و يا سنخ »حزب انقلابی« است. به اعتقاد من اصولی نيست که تشکلات سياسی کُردی و ايرانی به مانند دهة 40 شمسی همچنان رسالت »رهبری انقلاب و مردم« را برای خود قائل شوند. قائل شدن چنين رسالتهای ايدئولوژيک و مطلقگرايانه و حتی آئينی برای خود زيانهای بيشماری را در گذشته بر مردم وارد آورده است. فراموش نکنيم که يکی از سرچشمههای درگيريهای خونبار داخلی کردستان ايران همين قائل شدن رسالتهای »رهبر« و »پيشرو« بودن برای حزب خودی و خصم شمردن رقيب بود.
خوشبختانه در احزاب کردی کردستان ايران از اين لحاظ يک روند مثبتِ هر چند کُند قابل رؤيت است. يکی از نشانههای اين تجربهآموزی خواست تشکيل جبهة کردستانی ميباشد که ظاهراً همه موافق آن هستند. خود اين امر به خودی خود دال بر اين است که آنها دست کم در ادبيات سياسی خود ديگری را »نمايندة بورژوازی« و »مرتجع« و »پولپوتي« نميشناسند و تازه خواستار ائتلاف با آن هم هستند.
òòòòòòòòò
فرآيند مثبت فوق خود تابعی از استحالة ايدئولوژيک احزاب نامبرده ميباشد. بدون اين چرخش ايدئولوژيک ـ سياسی تعامل و برخورد آنها با دگرانديشان درون و برونتشکيلاتی بلاتغيير ميماند. احزاب کردی، به ويژه کومله، در حال بازسازی سياسی ـ ايدئولوژيک خود است، در پی پيوستن به خانوادة فکری نوينی است، هر چند که متأسفانه تاکنون سند و يا حتی بحث رسمی و مستدلی در اين ارتباط از آن ديده نشده است.
به عقيدة من دليل اين امر تنها ميتواند اين باشد که اين حزب دوران گذار را طی ميکند، يا بعبارتی ديگر تقريباً ميداند که چه نميخواهد، اما هنوز بطور قطع نميداند که چه ميخواهد. از مسير طی شده ميتوان گمانهزنی کرد که کوملة آينده يک کوملة سوسيال ـ دمکراتيک و چپ خواهد بود و به لحاظ پايگاه و خواستگاه سياسی و طبقاتی در جای پای حزب دمکرات کردستان ايران گام برميدارد و به همين دليل در آينده ميتواند به رقيب جدی حزب نامبرده تبديل شود. طی اين مسير البته هموار نخواهد بود، بدون اختلاف و بحران هم ميسر نخواهد شد.
کومله، به باور من بعنوان ناظر بيرونی، از دو جناح تشکيل شده است: جناحی که پراگماتيستی عمل ميکند، به قولی »سياست ميکند« و تقريباً مشخص نيست که خود را متعلق به کدام گرايش و طيف فکری و ايدئولوژيک تعريف ميکند، هر چند که به نظر ميرسد که پيوند خود را با سوسياليسم و کمونيسم مکتبی و ايدئولوژيکی و ارتدکسی قطع کرده باشد، و همچنين جناحی که در حال بازتعريف خود است، در سوسيال دمکراسی گام برميدارد، اما هنوز سايهاش در جهانبينی سوسياليستی سابق باقی مانده است و از آن بطور قطع نبريده است.
چنين به نظر ميرسد که اين افتراق قبل از اينکه سياسی باشد، متديک ـ فرهنگی است. جناح نخست (اکثريت/دفتر سياسی) به گفتة جناح دوم (اقليت) ضرورتی در تغيير مناسبات تشکيلاتی، به ويژه ساختار هرمی تشکيلات نميبيند و تقريباً همان منش حزب لنينی و بستة تاکنونی را که در برخی موارد حتی سيمای عشيرتی و آمر و مريدی به خود ميگيرد را ادامه ميدهد و جناح دوم (اقليت)، باز به گفتة خودشان، در تکاپوی تغيير از يک حزب تکبعدی، روشنفکری، طبقاتی به يک حزب چندبعدی، تمامخلقی (جهماوری) و باز است. به هر حال نميتوانم تصور کنم که اين تشخيص و ارزيابیِ بخش اقليت کميتة مرکزی تماماً اشتباه باشد.
در هر صورت انکارنکردنی است که هويت و سيمای سياسی و ايدئولوژيک کومله پس از جدايي از حزب کمونيست ايران تئوريزه نشده و مشخص نيست که اين حزب بالاخره به کدام سو گام برميدارد. محتملاً به سبب همين سردرگمی، فعاليتهای سياسی آن پس از يک دوره شور و فعاليت بعد از جدايي، رکود چشمگيری يافته است، سطح ادبيات سياسی آنها از لحاظ کمی و کيفی به شدت تنزل نموده است، کيفيت برنامههای رسانة تصويری و حتی انترنتی آن نيز پس از اين دوره اختلاف افت شديدی نموده است و روابط عمومي آنها به ويژه در ارتباط با سازمانهای سياسی ايرانی نيز لطمة جدی ديده است. يکی از عجيبترين پديدههايي که در پيوند با اين افت قابل ملامت است عدم برخورداری از يک ارگان حتی چند صفحهای به زبان فارسی ميباشد.
òòòòòòòòò
اطلاعيهای که اخيراً از سوی دفتر سياسی کومله در ارتباط با اختلافات درون تشکيلاتی اين حزب صادر شد را چنان ژرف و قانعکننده نيافتم. آنچه را که در آن مثبت ارزيابی ننمودم از جمله تأکيد آئينوار بر امر »وحدت و انسجام تشکيلاتی«، حاشيهروی و عدم بحث مشخص روی موارد و موضوعاتی که اقليت کميتة مرکزی به آن اشاره نموده و همچنين لحن (محتملاً ناخواستة) تحکم و »فاضلانه« و آمرانة آن است مبنی بر اينکه گويا دفتر سياسی آماده بوده است که برای »اين رفقا« (اعضای اقليت کميتة مرکزی) اگر بحثی دارند جلسة تشکيلاتی ترتيب بدهد، نشست در پالتاک بگذارد، تا آنها بتوانند حرفشان را بزنند و دفتر سياسی در سايتهای انترنتی کومهله برايشان پخش و در نشريات حزبی نيز برايشان چاپ کند. خود اين فرمولبندی ظاهراً مثبت حکايت از مناسبات نابرابر و ناسالم ميکند. آخر معلوم نيست که دفتر سياسی چرا بايد برای آنها جلسه تشکيلاتی و نشست پالتاکی ترتيب دهد. مگر خودشان برای اينکار دستشان تو حنا مانده است؟ مگر دعوا سر اين بوده است؟! بالاخره من يکی انتظار يک »بحث اثباتی« مشخصتری را داشتم.
òòòòòòòòò
اطلاعية اقليت کميتة مرکزی را با وجود اينکه سمت و سوی آن را در کليت خود مثبت ارزيابی ميکنم و چون تلاشی پويا برای گذار به يک حزب سدة بيستويکمی ميبينم، محتوای آن را، اما، بخشاً مبهم و متناقض ميبينم. آنچه را که مثبت ميبينم فوقاً ذکر نمودم. ذيلاً تلاش ميکنم فهرستوار بخشی از مواردی را که در بخش سياسی اطلاعيه آمده است و در ذهن من پرسشهايي را بوجود آورده با علاقمندان در ميان بگذارم:
òòòòòòòòò
همچنين در ادبيات سياسی کُردی جای بحث در مورد نظامی که در کردستان بر طبق آلترناتيو آنها بايد سر کار بيايد خاليست. تکليف پلوراليسم چه ميشود؟ چه نظام حزبی در خطة کردستان خواهيم داشت؟ معيار آزادی فعاليت احزاب چه خواهد بود؟ با ارتش چه خواهد شد؟ به مذهب و نهادهای مذهبی چون اوقاف، مساجد و غيره چگونه برخورد خواهد شد؟ تکليف مالکيت خصوصی چه ميشود؟ تکليف نظام اقتصادی و اجتماعی کردستان چه ميشود؟ کدام نظام انتخاباتی را در کردستان برقرار خواهند کرد؟ نمايندگان پارلمان بر اساس چه معيار و درصدی به پارلمان راه مييابند؟ اساساً چهارچوب جغرافيايي کردستان چگونه مشخص خواهد شد؟ تکليف تمرکز در کردستان جه خواهد شد؟ به تقسيمات استانی کنونی داخل کردستان چگونه برخورد خواهد شد؟ در مورد تشکيل »استان مکريان« در همين نظام سياسی کنونی چگونه ميانديشند؟ با چه ابزارهايي چهار اصل دمکراسی، رفاه، پيشرفت و امنيت حصول خواهند شد؟ چه سنخ و مدلی از دمکراسی در پيش گرفته خواهد شد؟ پاسخ اين پرسشها و بسی ديگر نه تنها در بيانيه فوقالذکر، بلکه حتی در برنامههای سياسی احزاب کردستان هنوز مشخص نيست.
کومله پس از بازسازی وعدة بحثهای گرمی را در اين ارتباط داد. اما تاکنون حتی در ارتباط با شعارهای روزشان از لحاظ تئوری و ريشهای چيزی ديده نميشود. متأسفانه تنها آن هنگام برخی از خطوط فکری مشخص ميگردد که با احزاب رقيب (کومله، سازمان کردستان حزب کمونيست ايران) برخورد ميشود و يا هنگامی که اين يا آن شخصيت حزبی با اين يا آن ارگان مطبوعاتی داخلی يا بيرونی مصاحبه ميکند. منباب مثال، کومله چندين بار ضرورت تشکيل »جبهة دمکراسی« را مطرح نموده است، بدون اينکه برای مردم مشخص کنند که اين »جبهة دمکراسی« چيست. آيا مثلاً مشروطهخواهان که ميگويند که پايبند به دمکراسی هستند، در آن ميگنجند؟ آيا اگر حزبی آمد و گفت که مثلاً معتقد به »تماميت ارضی« ايران است و در چهارچوب آن »اقوام« هم با هم برابرند، در آن جايي ميگيرد؟ آيا تشکل سياسی که با فدراليسم مخالفت ميورزد و ميگويد که برای برقراری دمکراسی مبارزه ميکند، در آن ميگنجد؟
تغيير سياست و جهتگيری سياسی را حتی اگر درست باشد، بدون بحث سياسی و اقناعی مسئلهساز و باعث و بانی سلب اعتماد ميدانم. نميشود در يک فاز سياسی چندين خطوط فکری متضاد و متعارض را پيشه و سپس ترک نمود، بدون اينکه توضيحی کافی برای درستی اين تغيير به مردم داده شود. اميد است که اين نقيصه برطرف گردد و احزاب کردی گامهای راسختری در راستای ترسيم آيندهای بهتر بردارند.
باز تأکيد ميکنم که اين مشکلات همچنين ريشه در شرايط خاصی دارند که احزاب کردستان ايران در آن قرار دارند.
در پايان قابل تأکيد است که دمکراسی بدون احزاب متصور نيست. احزاب هم يک شبه به اعتلا نخواهند رسيد و برای نيل به آن نياز به گذار از دوران چپروی و ناپختگی دارند، نياز به تحول و فرارويي به احزاب مسئول و دورانديش و پخته دارند. کل احزاب کردستان ايران در اين روند پويا قرار گرفتهاند. لذا بروز اختلافات و حتی بحران در درون آنها را چون درد لقاحت و حياتبخش، طبيعی و اجتنابناپذير و مثبت و گذرا ارزيابی ميکنم.
14 خرداد 1386