چرا »هواداران« حاکميت اسلامی ايران هويت خود را کتمان میکنند؟
ـ يک پرسش و چند استنتاج! ـ
نـاصـر ايـرانـپـور
در سالهای اخير بسيار ديده شده که اشخاص مجهولالنامی از ايران و خارج از کشور بطور مستقيم با رسانههای همگانی ايرانی مستقر در خارج از کشور چون تلويزيونها و راديوهای متعلق به طيف اپوزيسيون تماس ميگيرند و به اظهارنظر ميپردازند و بعضاً رويدادهايي را که گويا ديده و يا شنيدهاند، برای بينندگان يا شنوندگان اين رسانهها تعريف ميکنند. به همين ترتيب نيز ديده شده که افرادی در سايتهای انترنتی غالباً با نامهای مستعار به اظهارنظر میپردازند.
اينان را بايد به دو گروه تقسيم نمود: گروهی که در ارتباط با رويدادهای داخل کشور و حاکميت سياسی ايران نظر انتقادی دارند و بخشاً حتی نظام سياسی ايران را بطور کلی زير سؤال ميبرند و گروهی که به انحاء مختلف به طرفداری از حاکميت ميپردازند.
تا اينجا ايرادی در نفس اين کار جانبداران و يا منتقدان حاکميت سياسی نيست، بدين معنا که هر دو طيف حق دارند به شيوة مقتضی و متمدنانه به اظهارنظر و حتی به تبليغ باورهای خود بپردازند و رسانههای عمومی ايرانی خارج از کشور مکلف هستند، بر خلاف روية رايج در ايران اسلامی به هر دو طرف فرصت ابراز عقيده را اعطا نمايند، و تقريباً چنين نيز میکنند، هر چند که آنها بايد علیالقاعده صدای مردم و دگرانديشان باشند و نه صدای جانبداران حکومت، چه که بلندگوی اين دسته، دستگاه پرهزينة »صدا و سيمای جمهوری اسلامی« در داخل کشور ميباشد و اين دستگاه ملک و سخنگوی خط »رهبری جمهوری اسلامی« و انديشة »ولايت مطلقة فقيه« اعلام شده است و صدای منتقدی در آن شنيده نمیشود و اصولاً بر طبق قانون و شرع و عرف آنها هر نوع دگرانديشی کفر و ارتداد و شرک و »تبليغ عليه نظام مقدس اسلامی« و »بر هم زدن امنيت ملی« قلمداد میگردد و مشمول مجازات حبس و تعزيه و اعدام قرار میگيرد، چه برسد به اينکه در آن دستگاه، تفکری غيررسمی فرصت بيان يابد.
با اين حال، آنچه که در ذهن پرسش ايجاد میکند، اين است که: حال چرا اشخاصی که تماس تلفنی ميگيرند و يا برای اين يا آن سايت پيام و مقاله و نظر خود را ميفرستند، از موارد استثنائی نادری بگذريم که به روزنامهنگاران جسور، فعالان حقوق بشری و شخصيتهای سياسی برميگردد، بقيه اين کار را علیالعموم بدون ذکر نام خود و يا با نام مستعار انجام ميدهند؟
خوب، دليل اين نهانکاری در ارتباط با آنانی که از اپوزيسيون دفاع ميکنند و يا لب به اعتراض بر عليه نظام سياسی ايران ميگشايند، واضح است و ميتوان گفت که آنها اين احتياطکاری را يقيناً به سبب فقدان آزادی بيان در ايران و برای مصون ماندن از گزند پليس و تعقيب سياسی ميکنند. لذا ميتوان و بايد آن را درک نمود، هر چند که خود من بالشخصه صراحت و شفافيت و علنيت را به آن ملاحظهکاری و محافظهکاری ترجيح میدهم.
اما تکليف آنانی چيست که بطور مستقيم (مثلاً به شيوة رد ادعاهای اپوزيسيون در مورد حکومت) و يا غيرمستقيم (مثلاً به شکل يورش به احزاب اپوزيسيونی) به دفاع از حاکميت ميپردازند؟ آنان از چه کس، مرجع و ارگانی واهمه دارند که نام و هويت واقعی خود را پنهان میسازند؟ از دولت مورد علاقه و حمايتشان که نميتوانند وحشت داشته باشند. پس دليل اين اقدام تمهيداتی و »احتياطی« چه ميتواند باشد؟
اين پاسخ از نظر من تنها میتواند اين باشد که:
1. آنانی که تلفن ميزنند، نه هواخواه حاکميت، بلکه بخشی از آن و بدين اعتبار بخشی از خود مشکل هستند و به همين جهت از يک سو واهمه دارند که در صورت ذکر نام واقعی خويش در اين رسانهها از طرف مردم افشا شوند و از سويی ديگر در اجتماع مورد نفرت و انزجار و طرد و در فردای اين حکومت احياناً مورد انتقام مردمی قرار گيرند.
2. اين پنهانکاری همچنين بيانگر اين واقعيت است که حکومت اسلامی در ايران فیالواقع فاقد هوادارانی واقعی، يعنی اشخاصی خارج از حلقة ارگانهای نظامی و اطلاعاتی و ايدئولوژی خود است که حاضر باشند با نام و عنوان واقعی خود از وی حمايت کنند. نتيجه اينکه هزاران دستگاه عريض و طويل تبليغانی، سياسی و ايدئولوژيکی، فشار، تطميع، سرکوب و منکوب، زندان و شکنجه و سنگسار و اعدام و از اين دست قادر نگشته، پايگاهی هر چند حقير برای حاکميت در ميان مردم ايجاد کنند. آری، دولت اسلامی در ايران چنان فاقد پايگاه مردمی است و به عبارتی دقيقتر چنان غيردمکراتيک است که اين در ظاهر »طرفداران« و در واقع مزدبگيران وی هم بعد از گذشت قريب سه دهه از حاکميت اسلامیشان هنوز جرأت جانبداری آشکار و صريح از آن را حتی از راه دور ندارند.
3. همچنين میتوان از حيث فرهنگ سياسی غالب در داخل ايران استنتاج نمود که اين عملکرد حکومت اسلامی از يک سطح اخلاقی و فرهنگی معين تعامل با دگرانديشان نيز حکايت ميکند: دولتی که هم و غمش اين باشد، به اين شيوه به مصاف با منتقدان و معارضان خود برود و به خيال خود در کار اطلاعرسانی و روشنگرانة آنها حتی در خارج از کشور اختلال ايجاد کند، سطحی چنان مشمئزکننده از اخلاقيات و فرهنگ سياسی را از خود نمايان میسازد که شايد بتوان آن را چون آئينه و نماد و جلوهای از وجود انحطاط اخلاقی و اختناق فرهنگی و سياسی دهشتناکتر در داخل ايران معرفی و افشا نمود.
31 آوگوست 2007 ـ 9 شهريور 1386