پـژاک،
مبارزة مسلحانه
و چند پرسش از احزاب کُردی
ناصر ايرانپور
در چند هفتة اخير چندين منطقة مرزی کردستان عراق توسط نيروهای حکومت اسلامی ايران با همراهی حکومت ترکيه به توپ بسته شدهاند. توجيه دولت ايران برای اين اقدام اين بوده است که نيروهای پژاک که بر عليه نيروهای نظامی دولت ايران در کردستان ايران عمليات چريکی انجام میدهند، در اين مناطق بسر میبرند، هر چند سياستمداران و حکومت اقليم کردستان و حتی جلال طالبانی بارها اظهار داشتهاند که حتی يک نفر پژاکی در اين مناطق ديده نمیشود و در اين توپبارانها يک قطره خون از بينی يک پژاکی نيامده است. با اين وجود دولت ايران به توپباران اين مناطق ادامه داده است که در نتيجة آن طبق گزارشات رسانههای کردستان عراق دهها روستا ويران، صدها تن زخمی و هزاران انسان تهيدست اين مناطق آواره شدهاند. چنين اقدامی همچنين باعث متشنج شدن جو اين منطقه و رابطة دولت ايران و عراق از سويي و احزاب کردستان عراق و پژاک از سويی ديگر شده است، تا جايي که اين حرکت عکسالعمل مسعود بارزانی رهبر اقليم کردستان عراق، و جلال طالبانی، رئيس جمهور عراق، را نيز برانگيخت.
به هر حال، آنچه که مسلم به نظر میرسد اين میباشد که دولت ايران به فشارهايش به دولت عراق خواهد افزود، دولتی که در موقعيتی نيست که آنها را مهار نمايد و يا به آنها بیتوجه بماند. دولت اقليمی کردستان عراق نيز اين فشارها را به احزاب کردستان ايران منتقل خواهد نمود. حال برخی چون حزب دمکرات کردستان و کومله به مانند 15 سال اخير خويشتنداری پيشه میکنند و به وضع موجود خواسته يا ناخواسته تمکين میکنند و ديگرانی چون پژاک و پ.ک.ک. مقاومت ميکنند و کموبيش تحرکات نظامی خود را ادامه میدهند.
خود اين امر اين خطر را در خود نهفته دارد که دولت ترکيه که مترصد فرصت و بهانهای برای يورش به کردستان عراق است، وارد خاک عراق شود. مسعود بارزانی و رئيس نيروهای پيشمرگه در اين ارتباط به دولت ترکيه هشدار دادهاند و گفتهاند که آنها نيز در چنين حالتی بيکار نخواهند نشست و به جنگ پارتيزانی روی خواهند آورد. مهندس رحمان حاجیاحمدی، رهبر پژاک، نيز در گفتگويی تلويزيونی گفت که در چنين صورتی يقيناً جنگ را به داخل ترکيه خواهند کشاند!!! میتوان در چنين حالتی به آسانی تصور نمود که دولتهای ايران و سوريه و سپس عربستان نيز بيکار نخواهند نشست. نتيجة چنين وضعيتی میتواند جنگ تمام عيار در منطقه، سقوط احتمالی دولت اقليمی کردستان و حتی دولت مرکزی عراق، ميليتاريزه شدن و اشغال کردستان و آوارگی ميليونها انسان و قربانی شدن هزاران تن و در نهايت شکست آزمون کردستان عراق و فدراليسم در اين کشور باشد.
خارج از آمدورفتها و نشستهای اخير مسئولين نظامی آمريکا در کردستان عراق با پژاک به نظر نمیرسد که آمريکا در موقعيتی باشد که بتواند از لحاظ نظامی بعنوان وزنهای کارساز به سود نيروهای کردستان ايران وارد عمل بشود، چرا که اين دولت هيچگاه سياست و استراتژی مستقلی در ارتباط با هيچکدام از بخشهای کردستان نداشته و ندارد. برخورد اين کشور با فعالين کرد تابع سياستهای عمومیاش در مقابل دولتهای مرکزی عراق، ايران، ترکيه و سوريه بوده است. سياست آمريکا در ارتباط با جمهوری اسلامی در حال حاضر کنترل و مهار و محدود کردن آن در ارتباط با عراق و برنامههای هستیاش است. اين دولت به هر حال، استراتژی براندازی و يا رودرويی نظامی وسيع و جبههای با دولت ايران را دنبال نمیکند. اين سياست در شديدترين وجه خود تنها میتواند بمباران تأسيسات اتمی حکومت اسلامی ايران را به دنبال داشته باشد. لذا نه حقوق بشر، نه دمکراسی و نه کردستان فاکتوری تعيينکننده در سياستگزاری آمريکا نيست و نمیتواند باشد. آمريکا حتی نه توانسته و نه خواسته پاسخ اين تعرضات دولت ايران و ترکيه را بدهد و يا آن را متوقف سازد. با توجه به دشواريهای بزرگی که آمريکا در عراق و افغانستان با آن روبروست، و همچنين با توجه به فشاری که از سوی افکار عمومی آمريکا و به ويژه حزب دمکرات آن کشور متوجه دولت بوش است، انتظار نمیرود، تغييری اساسی در اين رويکرد و سياست داده شود. اين را دولتهای ايران و ترکيه نيز میدانند. لذا بعيد نيست که اين دو کشور به بهانة فعاليتهای مسلحانة پژاک و پ.ک.ک. حملات خود به کردستان عراق و نيروهای سياسی کردستان ايران و ترکيه مستقر در آنجا را گسترش دهند و اين مسئله ابعاد خطرناکی بيابد و از جمله کل پروژة کردستان عراق را که همة ما ـ با وجود تمام ايرادات برحقی که به آن داريم ـ نفع در حفظ و تقويت و تکامل آن داريم، به خطر بياندازد.
پرسيدنی است که آيا پژاک و پ.ک.ک. چنين محاسبات و پيشبينیهايي را نکردهاند؟ آيا آنها واقعاً حاضرند برای نيل به يک »موفقيت« حقير نظامی حاصله از حمله به اين يا پايگاه نظامی متعلق به دولت ايران يا ترکيه چنين بهايي را بپردازند؟ آيا چنين تاکتيکها و سياستهايي نيروهای سياسی کردستان را به جان هم نمیاندازد؟ مگر زمان طولانی بين پارت دمکرات کردستان عراق و پ.ک.ک. و بعدها بين اتحادية ميهنی کردستان عراق و پ.ک.ک. از جمله بر سر اين موضوع (يعنی بهرهگيری از خاک کردستان عراق بعنوان پشت جبهه در عمليات چريکی بر عليه دولت ترکيه) جنگ ويرانگر در جريان نبود؟ چه نتيجهای حاصل شد؟ کدام طرف از اين جنگ داخلی سود برد؟ دولت ترکيه يا احزاب کردستانی؟ اکنون نيز گزارشاتی دال بر وقوع درگيريهايي بين پژاک و اتحادية ميهنی رسيده است. چنانچه اين گزارشات درست باشند، دولتهای ايران و ترکيه به يکی از مهمترين اهداف خود رسيدهاند.
در اينجا برای اينکه هيچ ابهامی را باقی نگذارم، تأکيد بر چند نکته را الزامی میدانم:
حملة دولت ايران به کردستان عراق و به ويژه به مناطق مدنی عملی ضد انسانی و ضد اخلاقی و شديداً محکوم است. چنانچه اين استدلال دولت ايران (و آقای طالبانی) را پذيرفت که کردستان عراق برای اينکه پژاک در آن پشت جبهه دارد بايد بمباران و توپباران شود، منطقاً بايد حملة اسرائيل به لبنان را تأييد نمود، حملة آمريکا به افغانستان را تأييد نمود و به ويژه حملة احتمالی دولت ايالات متحدة آمريکا به ايران را تأييد نمود، چون تقريباً تمام نيروهای اسلامگرا که در اينجا يا آنجای دنيا به ويژه عليه دولت آمريکا »عمليات نظامی« انجام میدهند، به نحوی از انحاء از ايران کمکهای مادی و معنوی و تدارکاتی و تسليحاتی میگيرند و بخشاً حتی در آن دوره میبينند. لذا اقدام دولت ميليتاريستی ايران توجيهپذير نيست و بايد محکوم و متوقف شود، به ويژه اينکه ظن جدی در مورد دليل و انگيزة اعلام شدة اين بمبارانها وجود دارد، چه که تاکنون نه پژاک اعلام نموده و نه رسانههای عمومی کردستان عراق گزارش کردهاند که مناطق و اردوگاههای پژاک هدف قرار گرفتهاند. به نظر میرسد که دولت ايران اهداف اعلام نشدهای را دنبال میکند.
با همة اين احوال، کاری که پژاک میکند را نه تنها نابخردانه، بلکه حتی مظنون میدانم. آخر سؤالبرانگيز نيست، چرا و چگونه تشکيلاتی که تا ديروز کردستان ايران اساساً برايشان وجود خارجی نداشت، بطور آشکار سمپاتی به دولت اسلامی ايران داشت، تظاهرات مردم بر عليه ربودن رهبر خود اين تشکيلات را توطئة اسرائيل ناميد و محکوم نمود، نيروهايش در ايران به صورت چنان گمانبرانگيز آزادی عمل و عمليات داشتند، اکنون چنان »قاطعانه« بر عليه نيروهای نظامی دولت ايران وارد عمل شده است؟!! آيا کسی ديده يا شنيده که پژاک برای يکبار هم که شده از خود انتقاد کند، يا دست کم اين تغيير موضع فاحش را توضيح دهد؟
من دست و رو و چشمان همة اين جوانان شريفی را که در صفوف پژاک مبارزه میکنند را میبوسم. برای آنها احترام بی حد و حصر قائلم. اما هر بار که میشنوم که دسته دسته از آنها در اين يا آن درگيری جان میسپارند، غم و ماتم و خشم همة وجودم را فرا میگيرد و از خود میپرسم که آيا چنين مواضع و سياستهايي ارزش اين همه جانهای شريف قربانی شده را دارد. از خود میپرسم که آيا ما راه ديگری جز اين جنگ و گريز نداريم.
صد البته کسی انتظار ندارد که مبارزه تعطيل شود و کاری صورت نگيرد. اما آيا اين مبارزه الزاماً بايد نظامی باشد، آن هم به اين شکل و در اين شرايط؟ بنابراين اينجا بحث بر سر اين نيست که بايد مصالح همة بخشهای کردستان (ترکيه، ايران و سوريه) قربانی مصالح کردستان عراق شود. تصور نمیکنم که مردم کردستان عراق نيز چنين انتظاری داشته باشند. بحث تنها بر سر تطبيق شيوة فعاليت و مبارزه است وتغيير آن بر اساس شرايط موجود. حفظ و بهبود وضعيت موجود در کردستان عراق به مصلحت کل جنبش کردی است، همانطور که اين تجربه خواب آرام را از سياستگزاران و نظاميان دولتهای همسايه ربوده است و شکست آن آرزوی مشترک و به مصلحت کل دولتهای اشغالگر کردستان است. سياستهای تشنجآميز و به ويژه تحرکات نظامی پژاک و پ.ک.ک. میتوانند همين دستاوردهای اندک کردستان عراق را نيز دست آخر بر باد بدهد، سياستهايي که متأسفانه حکايت از درايت، خويشتنداری سياسی، دورانديشی و بلوغ سياسی نمینمايد. آری، اگر خواهيم از گمانهزنی دوری جوييم، بايد اين سياستها را در بهترين حالت به حساب بیتجربگی و چپروی کودکانه گذاشت.
در روزهای اخير شگفتیام دوچندان شد، آنگاه که ديدم عمليات نظامی پژاک با چنين عواقبی که تاکنون داشته، سياسيون باتجربهای از کردستان ايران را نيز که حداقل سه دهه است در رأس رهبری جريان متبوعشان قرار دارند، ترغيب نموده و به اين فکر واداشته که نيروهايي را برای اقدامات مشابه به داخل کردستان ايران بفرستند و اين درحاليست که اصلیترين و عاجلترين وظايفی که پيشروی اين عزيزان قرار دارد، حفظ همزيستی مسالمتآميز با رفقای جناح مقابل خود، تنظيم روابط سالم و دمکراتيک تشکيلاتی، ادارة مشترک يک ارگان مطبوعاتی و به ويژه يک رسانة همگانی سمعی و بصری غنی و ترسيم اصلیترين خطوط فکری جناح يا تشکيلات خود میباشد. آنچه که جنبش کردستان اکنون قبل از هر چيز به آن نياز دارد، انديشهگرايي، سياستهای روشن و تئوريزه کردن شفاف مبانی جنبش کردی و مؤکداً بازبينی راه رفته است، نه يگانهای نظامی. هر گونه اهمال و اغماض در اين ارتباط، هر گونه ضعف در تبيين تئوريک و کار روشنگرانه، دير يا زود جوانان و روشنفکران ما را به طعمة رقيبان سياسی واپسگرا تبديل خواهد نمود و ما را فردا با همان مشکلاتی روبرو خواهد کرد که اکنون پارت دمکرات و اتحادية ميهنی با جناح مرتجع اپوزيسيون خود دارند. هر گونه نظامیگری در حال حاضر ما را از پرداختن به اين امر خطير باز میدارد.
*****
اصولاً در جنبش کردستان و در بين روشنفکران و حتی سرآمدان آن بحث و گفتگو بر سر مسائل نظری ـ صرف نظر از کارهای پراهميتی که دکتر قاسملو انجام داد ـ کمتر باب بوده است. اين نقصان تقريباً تمام امور نظری و پراکتيکی مربوط به جنبش کردی را شامل میشود.
بديهی است که اين پديده دلايل عديده دارد و تا اندازة زيادی منشاء بيرونی. اين نقصيه را به هر حال نبايد همواره يک سويه و تماماً به حساب کمعنايتی پيشروان جنبش کردی نوشت. چرا که:
1. جنبش کردی در کردستان ايران همواره خود را يک بخش اصلی از جنبش چپ و سوسياليستی ايران محسوب نموده است که رسالت آن همچنين روشن نمودن مبانی نظری و توجيهی ساختارهای سياسی ـ اجتماعی مورد مطالبه بوده است. حتی مبانی فکری جنبش ملی را تا اندازة زيادی تئوريسينها و کلاسيکهای مارکسيست تبيين نمودهاند. بنابراين دههها خلائی از اين حيث احساس نمیشد. مقولاتی چون حق تعيين سرنوشت، خودمختاری خلقها و غيره روشنتر از آن محسوب میشدند که نياز به کاوش و بحث و جدل داشته باشند.
2. بخش عمدهای از روشنفکران کردستان جزو سازمانهای سياسی ايران بودهاند و برای آنها جنبش کردستان تنها تابعی از جنبش سراسری بوده است. تقريباً جملگی آنها حل مسئلة ملی را منوط به لغو جامعة سرمايهداری و برقراری جامعة سوسياليستی میکردند، لذا وظيفة خود را قبل از هر چيز تلاش نظری و عملی برای دستيابی به چنين فرماسيونی میدانستند. حتی آن پيشروانی که در کومله و حزب کمونيست ايران سازماندهی شده بودند و شدهاند، چنين ساختار فکری را داشتهاند و يا همچنان دارند.
3. اين وضعيت زمانی فرق کرد که بين بخشی از سوسياليستها که مبارزه طبقاتی و سراسری را ارجح بر مبارزة ملی و منطقهای میدانستند، از سويي و فعالين جنبش ملی که اولويت را در ادامة مبارزه برای رفع ستم ملی میديدند، از سوی ديگر اختلاف بوجود آمد و بانی بحرانهايي در بخشی از سازمانهای ايرانی و کردستانی شد. اما در اين زمان هم ـ هر چند گمانها در مورد درستی مواضع احزاب چپ و سراسری در ارتباط با مسئلة ملی بيشتر شد ـ از سوی چپ کردستان ايران (بر عکس کردستان عراق) تلاش چشمگيری برای ترسيم و تبيين نوين مبانی فکری و نظری جنبش کردستان انجام نگرفت.
4. جنبش کردستان قبل از اينکه يک جنبش روشنفکری و متعلق به طيف معينی از روشنفکران و نظريهپردازان باشد، يک جنبش تودهای است، واکنشی است به ميزان زيادی خودانگيخته به شوينيسم حاکم، پاسخی است فراگير به سياستهای آسيميليستی و ناسيوناليستی حاکم. لذا بيشتر حرکات مردمی در کردستان خودانگيخته و بدون برنامه و سازماندهی احزاب کردی صورت میگرفتهاند. به هر حال تأملات نظری و فکری و آرمانگرايي که در سازمانهای مثلاً چپ و سوسياليستی انگيزة حرکت و مبارزه میباشند، در کردستان نقش درجه اول را نداشتهاند. همچنين نبايد بافت کم و بيش روستايي و دهقانی اعضای مثلاً حزب دمکرات کردستان بعنوان رکن اصلی جنبش ملی کردستان ايران را از نظر دور داشت.
5. جنبش کردستان ايران در عرض سه دهة گذشته در بستر سياسی و جغرافيايي و امنيتی ويژة ناخواستهای قرار داشته و محروم از شرايط لازم برای کار فکری و نظری و پرورش کادر علمی و تئوريک بوده است. زيرزمينی بودن مبارزه، شرايط و مستلزمات جنگ مسلحانه، مستقر بودن هستة مرکزی احزاب در کردستان عراق و در خارج از کشور و از اين دست هر حزبی را از بالندگی فکری و نظری باز میدارد.
با تمام اين احوال میتوان گفت که جنبش ملی کردستان پيشروترين، غنیترين و رساترين جنبش ملی ـ منطقهای ايران میباشد و بسياری از سياستهايي که تاکنون اتخاذ نموده، درست بودهاند: پرهيز از روی آوری به ناسيوناليسم افراطی، رعايت احترام کامل به خلقهای ايران، به ويژه خلقهای همجوار (با وجود جنايات فجيعی که از سوی معجوناتی چون ملا حسنی انجام پذيرفت)، رعايت نسبی فضای باز سياسی در داخل خود، رعايت استقلال کامل و افتخارآميز (با وجود اخذ امکانات مالی و نظامی از دولت سابق عراق)، تلفيق مبارزة سياسی (از جمله مذاکره) با مقاومت نظامی، اعلام تحريم »رفراندوم جمهوری اسلامی، آری يا نه؟«، اعلام شرکت در نخستين انتخاباتهای بعدی مجلس نمايندگان، پرهيز از تروريسمی که در ميان مليتهايي چون فلسطينيان و باسکها و ايرلنديها بسيار رايج است و غيره از جملة آنها میباشند. صد البته ضربات غير قابل بخششی نيز از سوی همين احزاب کردی متوجه جنبشی که از سوی خود آنها رهبری میشده نيز شده است، که از جمله میتوان به جنگ فجيع حزب دمکرات کردستان و کومله در سالهای نخست پس از انقلاب 57 اشاره نمود. اما احزاب کردستانی در مجموع احزابی باز با سياستهايي کم و بيش درست و رهبرانی فرهيخته بودهاند، با وجود اينکه تقريباً همواره عملگرا بودهاند و به تئوری و توليد انديشه کم بها دادهاند.
همچنين نبايد پنداشت که کار نظری و تئوری، بهخودیخود احزاب سياسی را مصون از اشتباه میسازد. کمااينکه جريانات سياسی ديگر ايرانی در دوران قبل و بعد از انقلاب 57 در شرايط به مراتب مناسبتری برای ترسيم سياستها، مبانی و افقهايشان قرار داشتهاند و در اين زمينهها حقاً کم هم کار نکردهاند. اما مگر اين امر باعث مصونيت آنها از اشتباه شده است؟ مگر نه اين است که پيشبينیها و محاسبات آنها يکی پس از ديگری اشتباه از آب درآمد؟ اينجا لازم است تنها به چهار طيف سابقاً از لحاظ فکری نيرومند يا دستکم تأثيرگذار احزاب ايرانی چون حزب تودة ايران، جنبش فدائی، مجاهدين و جبهة ملی اشاره کنيم که تحليلهای آنها برای نمونه در ارتباط با حاکميت بسی نادرستتر از مواضع احزاب کردی بودهاند.
و بلاخره بايد اضافه کرد که احزاب سياسی محمل مبارزهاند و نه حوزة مطالعاتی و تحقيقاتی.
اما آيا آنچه که فوقاً گفته شد، ما را از کار فکری مبرا میسازد و از اهميت آن میکاهد؟ مطلقاً نه. مگر میشود بدون ترسيم افق و راه دستيابی به آن مبارزه نمود؟ خوب، اگر نمیشود، چه تلاشهايي تاکنون در اين راستا نمودهايم؟ سرآمدان و فعالين سياسی ما در کردستان ايران تاکنون غير از چند اثر خاطراتی و »تاريخی« کدام اثر پژوهشی و تحليلی را برای توجيه نظری جنبش کردستان ايران، برای ترسيم آيندهای که میخواهند به آن نائل آيند، ارائه نمودهاند؟ آيا آشفتگی فکری و سياسی که در حال حاضر در داخل احزاب سياسی کردستان ايران به وضوح قابل رؤيت است، خود دال بر اين فقدان انسجام فکری و نظری و اهمال در اين زمينه نيست؟
آنچه که به جنبش مقاومت ملی در کردستان حقانيت بخشيده است، قبل از اينکه برنامة اين يا آن حزب داخل جنبش باشد، تبعيض و ستم و سرکوبی است که در کردستان بطور مضاعف وجود دارد. اما آيا کافی است که بگوييم که چه نمیخواهيم؟ آيا بايد به چند برنامة نادقيق اين يا آن حزب، به چند شعار مبهمتر اين يا آن سازمان سياسی بسنده کنيم؟ آيا درست است که هنوز هم بعد از اين همه سال تلاش و مبارزه جايگاه »ملت« در دستگاه نظری طيف حزب دمکرات کردستان مشخص نيست؟ هنوز هم مشخص نيست که »سوسياليسم« طيف کومله کدامين است و چه مختصاتی دارد؟ آيا میدانيم که جايگاه مثلاً مذهب و بنيادهای مذهبی در ساختار سياسی مورد علاقة اين يا آن حزب کجاست؟ آيا اين صحيح است که هنوز معلوم نيست که تعامل احزاب کردی که تعداد آنها پيوسته در حال فزونی است، فردا با همديگر چگونه و بر چه مبنايی خواهد بود؟ ارتش و همچنين نيروی مسلح داخلی چه نقشی را خواهد داشت؟ آيا...؟
*****
جالب اين است که حداقل میتوان در تمام موارد پيشگفته پرسشهای مربوطه را مطرح ساخت و احزاب سياسی کردستان ايران را به چالش کشيد. اما يکی از مهمترين مسائلی که فوقاً مطرح نشد و اتفاقاً چنين به نظر میرسد که در بين احزاب کردستان تابو باشد، »مبارزة مسلحانه« میباشد! کم نيستند آنانی که به ناحق بحث بر سر اين موضوع را تسليمطلبی، »ئاشبهتاڵ«، تزلزل، پشتکردن به آرمان کُردی، خيانت به خون شهيدان و غيره محسوب مينمايند. حتی چنين به نظر میرسد که بسياری، جنبش ملی کردستان ايران را بدون وجود نيروی پيشمرگ غيرقابل تصور میدانند و برای آنها »جنگ مسلحانه، هم تاکتيک و هم استراتژی« شده است.
من اينجا تلاش ميکنم پرسشهايی را جهت برانگيختن بحثی مستدل و به دور از احساس و هيجان در اين ارتباط و يا دست کم گشودن دريچهای کوچک به آن مطرح سازم. اصلیترين پرسشهايي که دست کم برای من مطرح هستند و اميدوارم تشکلهای سياسی کُردی و ايرانی و همچنين همة فعالين مستقل و منفرد، يا متشکل (کُرد و غير کُرد ايرانی)، همة کسانی که علاقمند به سرنوشت کردستان و آيندة آن هستند به آن پاسخ گويند، به شرح ذيل میباشند:
1. چه تعريف مشخصی را از »مبارزة مسلحانه« که »جنگ مسلحانه«، »جنبش مسلحانه«، »مقاومت مسلحانه«، »شۆرش« [»انقلاب«]، »مبارزة پارتيزانی«، »مبارزة چريکی« نيز خوانده میشود، میتوان ارائه داد؟
2. چه گونههايي از »مبارزة مسلحانه« وجود دارد؟ نمونههای مشخص اين گونهها در کدامين کشورها در پيش گرفته شداند؟ تفاوتهای مبارزات باسکها، فلسطينیها، ايرلنديها و ديگر جنبشهای رهائيبخش در کجاست؟ آيا برای نمونه ترورها و بمبگذاريهای جريانات باسک، جنگهای داخلی ايرلند شمالی، بمبارانهای اسرائيل توسط حزبالله، انفجارهای انتحاری فلسطينيان را ميتوان مبارزة چريکی يا مسلحانه ناميد؟ آيا داشتن اردوگاه نظامی (يا به قول منصور حکمت »اردوگاهپروری«) را نيز میتوان بخشی از مبارزة مسلحانه ناميد، آن هم بدون اينکه در عرض يک دهه و نيم حرکتی نظامی انجام گرفته شده باشد؟ آيا ـ آن طور که حزبی عنوان میکند ـ انجام مأموريتهای تبليغی گروههای حزبی که تنها با هدف دفاع از خود در مقابل تعرض نيروهای نظامی و امنيتی دولتی مسلح هستند، نيز »مبارزة مسلحانه« ناميده میشود؟
3. آيا اصولاً در پيش گرفتن شيوة مبارزاتی مسلحانه صحيح است؟ دلايل درستی يا اشتباه بودن آن کدامها هستند؟ چه زمانی »مبارزة مسلحانه« ضرورت پيدا ميکند؟ چه زمانی بايد از در پيشگيری مبارزة مسلحانه اکيداً امتناع ورزيد؟ منطقهای بودن يا سراسری بودن جنبش مسلحانه چه نقش مثبت يا منفی در اين ارتباط بازی ميکند؟ آيا آنانی که در مورد اصولی بودن گزينش شيوة مبارزة مسلحانه ترديد دارند، قيام مردمی به انضمام خلع سلاح نيروهای نظامی حاکميت در آستانة سقوط آن را نيز جنگ مسلحانه و به اين اعتبار مردود میدانند؟ آيا از لحاظ ميزان تأثيرگذاری درستتر و به ويژه از لحاظ نيروی انسانی و مالی کمهزينهتر و در يک کلام انسانیتر نيست که به جای انتخاب گزينة مبارزة مسلحانه ايدة پاسيفيستی (صلحطلبانة) انحلال ارتش اجباری و همة ارگانهای نظامی و سرکوب و برای ميليتاريسمزدايي تبليغ و ترويج شود؟ آيا شعار »انحلال ارتش« (خلع سلاح رقيب) با تسليح خودی و در پيشگيری مبارزة مسلحانه در تناقض قرار ندارد؟
4. چرا در دهة چهل و همچنين پس از به حاکميت رسيدن اسلامگرايي در ايران، در کردستان ايران مبارزة مسلحانه در پيش گرفته شد؟ نقش و عکسالعمل دولت ايران به مطالبات و بهرهگيری از نيروی قهر توسط حکومت در اتخاذ اين تصميم احزاب کُردی به چه ميزان بوده است، بدين معنا که اين امر تا چه اندازه »تحميلی« بود و چه اندازه »اختياری«؟ مواضع سياسی و استراتژی خود سازمانهای سياسی کردستان چه نقشی در اتخاذ اين تصميم داشته است؟
5. آيا جنگ کردستان بعد از انقلاب 57 اجتنابناپذير بود؟ به چه دلايلی؟ چنانچه چنين بود، ادامة آن تا کجا ضروری يا درست بود؟
6. دستاوردها و يا زيانهای دفاع مسلحانه به ويژه با در نظرداشت بعد منطقهای آن و با عنايت به اينکه با خواستههای منطقهای به ميدان آيد، کدامها هستند؟ تأثير آن بر افزايش خشونت و فشار دولتی بر مردم و نهادهای مستقل، ميليتاريزه و امنيتی شدن کردستان، جاشسازی، برافروختن حس تقابل در گروههای قومی و ملی مجاور، تضعيف جبهة مقاومت مدنی، کاهش طيف نيروهای شرکتکننده در جنبش، تضعيف انديشهگرايي، تقويت انقلابیگری، تضعيف جبهة پشتيبانان جنبش در ميان خلقها، نيروها، شخصيتها و کشورهايي که موافق اهداف جنبش، اما مخالف راه برگزيده شده (جنگ مسلحانه) هستند، احتمال بروز درگيری داخلی بين احزاب درون جنبش، تقبل محدوديتها و قيدوبندهايي که به داشتن »پشت جبهه« و اردوگاههای نظامی مربوط میشود، متحد کردن دشمنان خارجی (کشورهای همجوار) بر عليه جنبش کُرد، تضعيف فرهنگ سياسی و تعامل آراء در خود کردستان و غيره چه بوده است؟ آيا مبارزة مسلحانه سازمان سياسی را از قلب و درون جامعه و از وظايف اصلی که دارد، چون نشر آگاهی در جامعه (چون معرفی يک ساختار نو، عادلانه، دمکراتيک، سکولار)، متشکل کردن تودهها در تشکلها (انجمنها، جمعيتها، شوراها، اتحاديهها، سنديکاها)، سازماندهی مردم حول آماجهای ترقيخواهانه (مانند جدايی دين از دولت، رفراندوم، آزادی مطبوعات)، سازماندهی حرکتهای اعتراضی (چون اعتصاب، تحصن و تظاهرات، نافرمانی مدنی)، شکلدهی و سمتدهی به جنبشهای اجتماعی (چون جنبشهای اجتماعی ـ طبقاتی ـ صنفی، جنبش زنان، جنبش بيکاران) و غيره دور و غافل نخواهد کرد؟ آيا اينکه ما در کردستان ايران با وجود اين همه سابقة تحزب، با اين همه حزب متفاوت، با وجود آن همه پتانسيل اعتراضی در بين مردم هنوز يک تشکل تودهای، يک جنبش مستقل و ملموس اجتماعی چون جنبش زنان، جنبش فرهنگی برای آموزش زبان مادری و يا غيره نداريم، نبايد اين باشد که احزاب کردستانی سرگرم مبارزهای ماکزيماليستی (يا همه چيز، يا هيچ چيز) و يا به بيان کُردی خودمان مشغول »شهری مان و نهمان« هستند؟ آيا اينکه احزاب سياسی ما قادر نيستند پس از اين همه سال تلاش و مبارزه و اين همه نيروی روشنفکر مستقل يا متشکل، دست کم در خارج از کردستان ايران، يک هفتهنامة متعارف و امروزی منتشر سازند، به اين برنمیگردد که آنها سالهای مديدی دغدغهای ديگری جز پرورش کادر مطبوعاتی و رسانهای داشتهاند؟ آيا اين نوع مبارزه باعث گريز از انديشهگرايي و رویآوری به عملگرايي در داخل احزاب ما نشده است؟ خود اين واقعيت، احزاب کردستانی را از لحاظ فکری و نظری به طعمة احزاب رقيب تبديل ننموده و همين موجب انشعابات متعدد در آنها نشده است؟
7. چه تأثيراتی گزينش مبارزة مسلحانه بر روابط و مناسبات تشکيلاتی از لحاظ رعايت يا عدم رعايت اصول دمکراسی دارد؟ آيا احزاب و سازمانهای سياسی مسلح دست کم به نسبت سازمانها و احزاب غيرمسلح، اما از لحاظ اعتقادی مشابه بستهتر نيستند؟ آيا انظباط نظامی اصولاً با موازين دمکراتيک همخوانی دارد؟
8. از تجربيات کردستان عراق چگونه میتوانيم بياموزيم؟ آيا آزادی کردستان عراق ـ آنطور که برخی میپندارند ـ واقعاً در نتيجة جنگ مسلحانة پيشمرگان کردستان عراق بوده است، يا در اثر قيام سراسری مردم صورت گرفت که اتفاقاً نخست مردم غيرمسلح و سپس جاشها در آن نقش اوليه و تعيينکننده را بازی کردند؟
9. آيا در کردستان جنگ مسلحانه به خودی خود به هدف و مضمون مبارزاتی تبديل نشده است؟ آيا جنبش کردی بدون جنگ چريکی قادر به ادامة حيات نيست؟ آيا اين جنبش حقانيت خود را از مطالبات مردم و مبارزه يا ناعدالتيها میگيرد يا از تقابل مسلحانه با نيروهای دولتی؟
10. آيا زمان آن نرسيده که پروندة مبارزة مسلحانه ـ دست کم به شيوهای که تاکنون در کردستان رايج بوده ـ بسته شود؟ آيا همچنان مجبور و محکوم به طی اين دور باطل و سير تسلسل هستيم؟
در پايان قابل تأکيد است که طرح اين سؤالات که بايد معترف شوم نظم زيادی در دستهبندی آن ديده نمیشود، به منزلة تخطئة مبارزه و مقاومت مردمی (حتی به شکل نظامی آن) نيست و نمیتواند باشد. نکوهش من بيشتر متوجه اين واقعيت است که تاکنون در اين خصوص بحث جدی انجام نگرفته، هر چند که جو سياسی کردستان و زندگی فعالين آن در درجة نخست نه از باورها، سياستها و يا برنامههای احزاب، بلکه از اين شيوة مبارزاتی آنها متأثر بوده است. با اين وجود ـ همانطور که در لابلای سطور فوق نيز پيداست ـ کتمان نمیدارم که به نسبت درستی نفس مبارزة مسلحانه ترديد اصولی و جدی دارم، به ويژه در شرايط امروز کردستان، ايران، عراق و ترکيه، آن هم صرف نظر از ماهيت و عملکرد دولت مرکزی. معتقد هستم که بزرگترين آمالها و آرمانها ارزش قربانی کردن آگاهانة جان انسانها را ندارد.
بسيار خوشحال خواهم شد که نظرات شخصی يا تشکل سياسی خود را برای آدرس ذيل مرقوم فرمائيد.
20 شهريور 1386 ـ 11 سپتامبر 2007