»تلاش« در تلاش چيست؟
ـ حاشيهای بر مصاحبة مجلة »تلاش« با آقای عبدالله مهتدی، دبير کل حزب کوملة کردستان ايران ـ
ناصر ايرانپور ـ روزنامهنگار
مصاحبة مجلة »تلاش« با آقای عبدالله مهتدی را مطالعه نمودم. من به سهم خودم از مصاحبهگر »تلاش« که بر خلاف عرف روزنامهنگاری نامش از انظار پنهان مانده، از يک لحاظ سپاسگزارم؛ روزی با دوستی بحثی حول شووينيسم و آسيميلاسيون فرهنگی و ملی در ايران و مصاديق و نمايندگان فکری آن در بين »اپوزيسيون« ايران داشتم که وی از جمله همين نشريه را بعنوان يکی از منابع قابل استناد به من معرفی نمودند. تا تاريخ مشاهدة اين مصاحبه »توفيق« و فرصت تهيه و مطالعة مطالب آن را نيافته بودم. اما اين مصاحبه به تنهايی قادر شد مرا از اين امر بینياز و راستای فکری رسانة مذکور را در ارتباط با مسألة ملی در ايران به تمامی برايم برملا سازد: دفاع آشکار از شووينيسم در جامة انکار ستم ملی بر مليتهای غيرفارس ايران. پنداری حق با اين دوستم بود که میگفت: »اين نشريه بیمهابا به تبليغ عظمتطلبی فارس، جعل »تاريخ ايران« در اين راستا و بخشاً ضديت هيستريک و بيمارگونه با مليتهای غيرفارس ايران و ... میپردازد.«
به هر حال، ستيز پرسشگر اين نشريه با حقوق و برابری مليتهای ايران و هراس و عصبيت وی از بيداری آنان چنان عريان و لجامگسيخته و لحن نامحترمانه و حقبهجانبانه و طلبکارانة وی چنان جريحهدارکننده است که احساسی جز آنتیپاتی و دستيابی به استنتاجی شفافتر از استنتاجات گذشته را در ارتباط با ايران در مخاطبانی چون من برنمیانگيزد: من خود را همواره جانبدار اتحاد داوطلبانة مليتهای ايرانی در چارچوب ايرانی فدرال و دمکراتيک دانستهام. اما يقين دارم که مردم و سرآمدان ما، چنانچه از قماش چنين مصاحبهگرانی در عرصة سياست فردای ايران ـ همچون گذشته ـ تفوق پيدا کنند، تصميم خود برای ماندن در ايران را بازبينی خواهند کرد و ره جدايی را ـ که به مثابة حق و اصل در هر شرايطی بايد از آن دفاع نمود ـ خواهند پيمود. حال بگذار فاشيستها و شووينيستها همچنان بر طبل »ملت ايران«، »مبارزه با تجزيهطلبی« و »تماميت ارضی ايران« خود بکوبند.
استنتاجات و استنباطات آقای مهتدی در ارتباط با ماهيت و انگيزة مصاحبهگر و همچنين پاسخهای وی را بسيار ريزبينانه و خردمندانه يافتم، با اين وصف ـ بدون اينکه بخواهم وارد بحث ترمنولوژيک مصاحبه بشوم ـ ميل دارم باری ديگر تنها به اختصار تعريف و تبيين خود از »شووينيسم« و »ستم ملی« را ارائه نمايم:
در ادبيات سياسی، اعمال ستم ملی بر ملتی را شووينيسم (ملی يا قومی) مینامند. ستم ملی به ويژه در سلب حق تعيين سرنوشت و ارادة ملی، انکار وجود ملتی غير از ملت حاکم در کشور، اعمال آسيميلاسيون و ستم و نابرابريهای فرهنگی و دينی و مذهبی و تحميل عقبماندگی اقتصادی و اجتماعی نمود و تبلور بارز پيدا میکند. آری، شووينيسم، مکتب و ايدئولوژی ستمگری ملی، انديشة ستم ملتی بر ملتی ديگر است و هدف آن ساخت و پرداخت يک ملت واحد با يک زبان و يک فرهنگ و حتی يک دين و مذهب، آن هم به ويژه با توسل به هژمونی سياسی خود و با حربة زور و سرکوب نظامی و امنيتی و محو ميراث زبانی و ادبی و فرهنگی مليتها و »اقوام« زير دست میباشد. شووينيسم همچنين به معنی تمرکز همة قدرت سياسی و اقتصادی و فرهنگی در يک مرکز است که معمولاً سکونتگاه يک »اکثريت« ملی نسبی يا اسمی معين میباشد. شووينيسم به معنی دور ساختن مردم مناطقی معين از مکانيسم و روند تصميمگيريها و سياستگزاری کلان کشور و حتی سلب حق مديريت سياسی و فرهنگی و اقتصادی از آنها در مناطق خودشان میباشد. شووينيسم يعنی پارچهپارچهکردن يک خلق بر اساس تقسيمات کشوری شووينيستی، نظامی، امنيتی به منظور تأمين مصالح قومی حاکم که جعلا »ملی« میخوانند. شووينيسم يعنی محروم کردن انسانها از حقوق سياسی، مدنی و فرهنگی تنها به اين علت که به زبان و قوم و مليت و فرهنگ و دين و مذهب حاکم و »اكثريت« تعلق ندارند. با اين مختصات، شووينيسم تن به تنة فاشيسم میزند. اين دکترين در ايران شاهی و شيخی يک سدة اخير منبع و انگيزه و توجيهگر برخورد با مليتهای غيرفارس ايران بوده است.
اعمال شووينيسم از طرق مختلف صورت میگيرد: گاه با توسل به توجيهات قانونی »اکثريت ـ اقليت«، گاه از طريق اعمال ستم مذهبی، گاه از طريق نظام آموزش و پرورش و رسانههای همگانی، گاه از طريق تخصيص تقريباً همة امکانات رشد و توسعه به مناطق معينی که »بطور تصادفی« ملت صاحب دولت در آنها سکونت دارد، و گاه نيز از همة اين طرق. به هر حال، در ايران شووينيسم اعمال شده و میشود و اين شووينيسم از سوی عدهای »شووينيسم فارس« و از سوی عدهای ديگر »شووينيسم ايرانی« نام گرفته است که البته من خود مفهوم اولی را عينیتر میبينم. در ضمن من معتقد هستم که در ايران اتفاقاً استعمار داخلی اعمال میشود و حکومت مرکزی ـ تا زمانی که نماينده و تبلور ارادة سياسی من کُرد به مثابة بخشی از مردم ايران نيز نباشد ـ را اشغالگر و تجاوزگر میدانم. (اين هم، برای اينکه هيچ شک و شبههای در ذهن همکيشان وهمفکران مصاحبهگر »تلاش« باقی نگذاشته باشم.)
صد البته تأکيد بر اين نکته مطلقاً به اين مفهوم نبوده و نيست که ملت و خلق و مردم شريف و فرزانة فارس بر مثلاً تُرک و کُرد و بلوچ و عرب و ترکمن ستم روا میدارد، بلکه آنچه که با اين مفهوم نشانه میرود ايدئولوژی شووينيستی است که بر آن است به نام »ايرانی« و بر اساس زبان و ادبيات و موسيقی و فرهنگ و هنر فارسی ملتی سيقل دهد که مناديان آن، آن را جعلا »ملت ايران« مینامند. در مبارزه بر عليه اين شووينيسم به اصطلاح »ايرانی« اتفاقاً روشنفکران و دمکراتهای فارس يا فارسزبان بايد در صف مقدم باشند که حقاً بخشاً هم هستند. حساب مردم فارسزبان از تعداد قليل نظريهپردازان شووينيست (فارسزبان و غير فارسزبان) جدا هست.
در ضمن قياسی را که آقای مهتدی در همين ارتباط بين ستم ملی و ستم جنسی نمودهاند، اتفاقاً بسيار بجا میدانم. در تکميل فرمايشات ايشان خدمت مصاحبهگر »تلاش« گفته شود که پاتريالشاليسم (مردسالاری) را نيز مکتب ستم و شووينيسم جنسی مینامند و نه ستم مردان بر زنان. به همين ترتيب مبارزة فمينيستی و ضدمردسالاری نيز مبارزة زنان عليه مردان نيست، بلکه صرفاً مبارزه عليه انديشه و مکانيسم و مروجان و مدافعان مردسالاری (شووينيسم جنسی) است. در اين مبارزه نيز بايد مردان سهيم و در خط مقدم باشند که باز بايد گفته شود که حقاً بخشاً نيز در چارچوب و شمايل احزاب دمکراتيک و چپ هستند.
ختم کلام، استنتاج من از اين مصاحبه اين است که »تلاش« از جملة رسانههايی است که به عبث در تلاشند تا آگاهانه و ناآگاهانه ايدئولوژی استعماری و منسوخشدة شووينيسم و عظمتطلبی رضاخانی و آتاتورکی را همچنان زنده نگه داشته و برای آن توجيهات تئوريک بتراشند؛ همان مکتب و ايدئولوژیای که باعث و بانی جينوسايد فرهنگی و زبانی بر ميليونها انسان غيرفارس ايرانی و عقبماندگی مفرط اقتصادی مناطق آنان، سرکوب پليسی و فيزيکی پيشروان آنها و لاجرم موجد جنبشهای بالفعل و بالقوة رهائیبخش ملی در مناطقی چون کردستان، آذربايجان، خوزستان، ترکمنصحرا و بلوچستان بوده است و خواهد بود. حال بگذار برخی همچنان در توهمات و افسانههای گذشته و »تاريخ چندهزار سالة» ساخته و پرداختة خود و در انديشههای عصر امپراطوريها گرفتار و از رؤيت و فهم و درک واقعيات غيرقابل انکار موجود امروز عاجز بمانند و برخی دگر نيز که مشکل معرفتی ندارند، اما به دلايل منافعی که در پابرجاماندن امتيازات ويژة خود و سيستم تبعيضگرايانة موجود برای خود و به زعم خود برای قوم خود میبينند، تعمداً حاضر نباشند تن به پذيرش تفکيک و تقسيم عمودی و افقی و برابر اختيارات و صلاحيتها و حقوق و وظايف بدهند، تا ببينيم که زيان آن متوجه که خواهد شد.
تا جايی که به احزاب و پيشروان مشخصاً کردستان برمیگردد، آنان صميمانه و آگاهانه دست دوستی و همياری به سوی نيروهای چپ و فرزانگان و شخصيتهای دمکراتيک فارسزبان و غيرفارسزبان ايرانی دراز میکنند، تا مشترکاً ايرانی آباد و آزاد و دمکراتيک و فدرال را بنياد نهند، در عين حالی که افشاء و مبارزة قاطعانه با شووينيسم را وظيفة مشترک خود و آنها میدانند؛ شووينيسمی که در پوششها و رنگهای مختلف به ميدان میآيد و مطلقاً محدود و منحصر به حاکميت نيست و اگر در اپوزيسيون راست حکومت اسلامی نيرومندتر نباشد، ضعيفتر نيست و گاهاً جامة خوش خط و خال »دمکراسی«خواهی و »حقوق شهروندی« نيز بر تن میکند و اما تهديدی واقعی برای تبعيضزدايی و حفظ و تقويت همبستگی واقعی مليتهای ايرانی به شمار میرود. ذکر بديهيات و تکرار مکررات است که مبارزه بر عليه انديشة شووينيسم و فرهنگ و ادبيات و دستگاه نظری و ترمنولوژی آن به مفهوم ستيز با خلق و ملت و قوم و مردم معينی نبوده و نيست و نمیتواند باشد. شووينيسم دشمن مشترک همة مردم ايران است و آسيبهای آن در صورت تفوق مروجان آن قبل از همه متوجه مردم فارسزبان ايران و به ويژه آنانی خواهد شد که دغدغهای جز حفظ يکپارچگی ايران ندارند.
برای پرهيز از تکرار مطالب بديهی و اطالة کلام توجة خوانندگان را از جمله به مقالة »مفاهيم اجتماعی در تعارض با واقعيات اجتماعی« که قريب سه سال پيش در اين باب نگاشتهام، در بخش آرشيو همين سايت جلب میکنم.
آلمان فدرال
28 آوريل 2008