»ناسيوناليسم ايرانی« خوب؟
»ناسيوناليسم کُرد« بد؟
پاسخی کوتاه به جوابيهي آقاي فرخ نعمتپور تحت عنوان "مفسري فاقد فاکت: پاسخي به آقاي ايرانپور"
ناصر ايرانپور
آقاي نعمتپور گرامي، بسيار سپاس از پاسختان. قضاوت کلي و نهايي را به خوانندگان ميسپارم و از جدل دو نفرهي مشروح پرهيز ميکنم. با اين وجود ذکر و تکرار چند نکته را به اختصار ضروري ميدانم.
پيشاپيش بگويم: از يکي دو مورد که بگذريم (که اتفاقاً ارتباط مستقيمی نيز به موضوع مورد بحث ما نداشتند)، بخش اعظم پاسختان به نوعي تأييد برداشتها و ايرادات من بود که ذيلاً اشاراتي دوباره به آنها خواهم داشت.
1. دوباره تأکيد ميکنم که خانم هيلري کلينتون نه مردم ايران، که جمهوري اسلامي را تهديد نموده است. البته شما صددرصد درست میگوئيد که ايشان از "نابودي ايران" صحبت نموده است و اين بیدقتی قابل ملامت است. اما هر انسان بالغي ميفهمد که مقصود ايشان از "ايران" حکومت ايران است و نه مردم ايران. شما ميپرسيد که اين را از کجا ميدانم؟ پاسخ اين است که اين ارزيابي را عقل سليم و شم و منطق به دست میدهد، آن هم به ويژه با عنايت به سابقهی اين جنگ تبليغاتی و اينکه اين تهديد پاسخ تهديد جديتري از سوي جمهوري اسلامي (و نه از سوي مردم ايران) بوده است. در ضمن لطفاً شما بفرمائيد که از کجا ميدانيد که منظور ايشان مردم ايران است و نه دولت ايران. مگر واژهي "مردم" ايران را بکار برده است؟ البته که نه. هيچکدام از "فاکتهايی" که آوردهايد نيز نشان نمیدهند که هشدار ايشان به مردم ايران بوده است. از مورد جمهوري اسلامي که بگذريم، جنگافروزترين آدم و نيروي دنيا نميگويد که مردم اين يا آن کشور را نابود خواهد کرد. هيچ دولتمرد و سياستمدار جدي در جهان نيز تهديد کلينتون را متوجه مردم ايران ندانست. اين تنها شمائيد که به قول کُردي خودمان "به چۆڕێک ئاو وه مهله کهوتوون". در دادن شعارهاي جنگ و مرگ و نابودي که جمهوري اسلامي استاد است. 29 سال متمادي است که شعار "مرگ" بر اين و "مرگ" بر آن سرمیدهد، 29 سال است که شعار اصلي خود و مبناي سياست خارجي خود را نابودي اسرائيل و آمريکا اعلام کرده است. در مورد حکومت ايران که حتي بحث از مبارزهي انتخاباتي هم نيست. اکنون در ايران در و ديوار ادارهاي نيست که با پرچم آمريکا و شعار "مرگ بر آمريکا" "آذين" نگشته باشد؟ چرا يکبار هم به اين حکومت اعتراض نکردهايد که چرا تفکيکی بين مردم آمريکا و دولت آن قائل نمیشوند؟ چون به احتمال قريب به يقين تصور شما اين نبوده و نيست که حتی منظور حکومتگران و ايدئولوگهای آنها مردم آمريکا میباشد. از اين گذشته بيش از يک دهه سازمان شما شعار "مرگ بر آمريکا" را ميداد. مطمئناً مقصود شما هم نابودي "مردم" آمريکا نبوده است. اين قضيه واضحتر از آن است که نياز به استدلال بيشتر داشته باشد. اين امر در ارتباط با اغراق محيرالعقول "نابودي 70 ميليون انسان" نيز صدق ميکند.
2. باز گفته شود که اين تهديد پاسخي به تهديد چندين و چندين بارهي جمهوري اسلامي بر عليه اسرائيل است. بنابراين اگر طبق نگراني و سناريوي شما جنگي دربگيرد، اين جنگ را "جمهوري" اسلامي راه انداخته است. آيا در چنين صورتي نبايد يقهي حکومت اسلامي ايران را گرفت؟ اين استدلال شما به مانند اين ميماند که مردم آلمان شوروي و آمريکا و انگلستان و فرانسه را به اين محکوم کنند که اين کشورها تعداد زيادي از شهرهاي آلمان را با خاک يکسان کردند. درحاليکه مسبب نابودي آلمان در جنگ جهاني خود دولت وقت آلمان و جاهطلبیهای آن بود و نه کشورهاي برشمرده. لذا اتهام واقعي را بايد متوجه دولت جنگافروز آن هنگام آلمان کرد و نه متفقين. يکبار ديگر، براي اينکه اين نکته از وضوحيت کم نياورد: آيا در صورت حملهي اتمي حکومت اسلامي به اسرائيل، پاسخ اسرائيل و آمريکا به اين حکومت و گسترش جنگ در خاورميانه، جنگافروز و مسئول آغاز جنگ و نهايت اين مصيبت، حکومت ايران خواهد بود يا کشورهاي ديگر؟ و باز از شما ميپرسم که آيا آن هنگام که آقاي احمدينژاد اسرائيل را تهديد به نابودي و محو از نقشهي جغرافيا کرد، اطلاعيهاي داديد و آن را محکوم کرديد؟ مگر نه اين است که بخشی از جملهی کلينتون در اين ارتباط به همين تهديد به نابودی اسرائيل از سوی جمهوری اسلامی برمیگردد؟
3. شما مرا "مفسري فاقد فاکت" ناميدهايد! شگفتا! من پس از مطالعهي مطلب شما دانسته دنبال اطلاعيهاي در اين زمينه گشتم. اما نيافتم که نيافتم. نه از شما و نه از کس ديگري. سپس شما ميآئيد ميگوئيد که اولاً تنها يک اطلاعيه در کار بوده است و آنهم تنها از سوي تنها يک سازمان سياسي. تازه اين را هم از صفحهي انترنت خود ـ به سهو يا عمد ـ حذف کردهايد. حال من هستم که فاکت ندارم؟ يا فاکتي وجود ندارد و اگر هم در يک مورد منحصر به فرد وجود داشته، گم و گور و از انظار پنهان شده است؟!
4. در ارتباط با اتهامات شنيعي که متوجه احزاب کردستاني نمودهايد بايد خود آنها پاسخ دهند. اما به اعتقاد من اينکه آنها در جنگ با حکومت اسلامي ايران بسر ميبرند و بالطبع از براندازي آن از سوي آمريکا ناخرسند نيستند، نه تنها عجيب نيست، بلکه بر خلاف ديدگاه شما "غيراخلاقي" هم نيست. مگر جمهوري اسلامي براي نابودي آنها از چه چيزي دريغ کرد؟ از يورش نظامي؟ از بمباران و توپباران؟ از اعدام و ترور و شکنجهی دهها و صدها کادر و عضو آنها؟ از مسموم کردن غذاي آنها؟
بيائيد به مردم مهاباد که چندين روز متوالی زير توپباران و خمپارهباران حکومت اسلام قرار داشتند و چند صد نفر مردم عادی آن در خانههای خود توسط ارتش و پاسداران اسلام قتل عام شدند و برخی از خانوادهها چندين نفر را از دست دادند، مردمی که 59 نفر از جوانانش تنها در يک مورد اعدام شدند و سالهای سال بازماندگان و خانواندههای آنها را شکنجه روانی کردند، بيائيد به مردم سنندج، سقز و مريوان و قارنا و قالاتان و ايندرقاش و ... بگوئيد که ميل ندارم که حکومت آمريکا کاری بر عليه دولت ايران انجام دهد، چون جنگ اصولاً بد است!
آيا غيرقابل درک است که آنها اميدوار باشند که حکومت ايران از سوي آمريکا برچيده شود؟! مطلقاً نه. اما آيا اين واقعيت به اين معناست که شما احزاب کردی را صراحتاً به اين متهم کنيد که ميخواهند "بر دوش تانکها و بمبافکنهاي آمريکائي به کشور بازگردند و ميخواهند زندگي مردمي را براي به قدرت رسيدن خود و يا بازگشت فدا کنند"؟!! انصاف هم خوب چيزی است!
سازمان شما به درستی ضد ترور و تروريسم است، اما هنگامی که سازمان مجاهدين خلق ايران لاجوردی را ترور کرد، اطلاعيه صادر کرد و گفت که "ترور جلادی اين چنينی دل هيچ انسان شريفی را بدرد نمیآورد". و بدين ترتيب ترور وی را تأييد نمود. سازمان شما با اين کار تروريست نشد و کاری "غيراخلاقی" و غيرقابل درک انجام نداد، چرا که رفقای شما هنگام نوشتن اطلاعيه يقيناً هزاران شکنجهشده وکشتهشده را جلو چشم خود داشتند. من شکی ندارم که مردم ايران و به ويژه کردستان و احزاب آن اين چنين به نزاع آمريکا و حکومت اسلامی نگاه میکنند. لذا نزديکی لاجرم مردم ايران و کردستان به آمريکا در مخالفت و ضديت با حکومت اسلام در ايران است که بوجود آمده است. و شما لطفاً صورت معادله را برعکس نکنيد.
شما پنداري کشف عجيب و غريبي کردهايد که اين چنين روي صفت و موصوف "سکوت معنادار" احزاب کردي تأکيد ميکنيد. همهي بحث سر اين است که آنها دنيا را آن چنان که شما ميبينيد نميبينند و تحليل نميکنند و نگرانيها و دغدغههاي شما را ندارند. نه اينکه آنها کمتر از من و شما صلحطلب باشند. نخير. آنها تنها بر آنند که اولاً نه هر صلحي قابل دفاع است و گاهي براي دستيابي به صلح واقعي و عادلانه بايد جنگ کرد (تأخير در آغاز جنگ کشورهاي ناتو عليه دولت يوگسلاوي چه فجايعي که ببار نياورد؛ اگر عليه فاشيسم جنگ نميشد، جان انسانهاي بيشتري گرفته ميشد؛ اگر بر عليه رژيم صدام حسين مبارزهي مسلحانه نميشد، مطمئنم اثر زيادي از کرد و کردستان در آن خطه باقي نميماند؛ ...) و دوماً نه اساساً صلحي در کار است (حکومت اسلامي ايران قريب 3 دهه است که بر عليه مردم ايران و به ويژه مردم کردستان ميجنگد). آيا شما اين را جنگ نميناميد که هزاران هزار نفر از فرزندان مردم، اسير حکومت در زندانها، حتي بدون اينکه اعتقادي هم به جنگ مسلحانه داشته باشند، آماج گلولههاي جانکاه حکومت اسلام در ايران قرار گرفتند؟ مگر از سازمان خود شما کم اعدام شدهاند؟ آيا شما ميتوانيد به دهها هزار مادر و پدر انسانهاي شريفي که جانشان به دست حکومت ايران گرفته شد بگوئيد که "خودم توانايي اين را ندارم از شر اين حکومت خلاص شوم، در عين حال نميگذارم که حکومتي خارجي ـ حال به هر دليل و انگيزهاي که باشد ـ بيايد اين کار را براي من و شما انجام دهد"؟
5. در ضمن سازمان کردستان حزب کمونيست ايران (کومله) بايد پاسخ دهد که آيا بالاخره تشکيلاتی سراسري است يا کردستاني. طبيعتاً هيچکدام از اينها جرم نيستند. اما نميشود آنجا که به صرفه است خود را حزب کردستاني ناميد و اما در بين مردم و نيروهاي غيرکرد "سراسري". جالب است که آقاي نعمتپور اين حزب را "ايراني" (و نه مثلا "سراسري") مينامد. آيا اگر اين حزب گفت که جريانی کردستاني (يا به قول شما) "کردي" هست، آن هنگام "ايراني" نيست؟ آن وقت از "ملت ايران" هم صحبت ميکنيد؟!!
6. شما در جايي نوشتهايد که اين احزاب میبايستی حداقل به شيوهای نرم به "دوست خود" (آمريکا) انتقاد ميکردند. رفيق عزيز، در ارتباط با آمريکا نه دوستي در کار است و نه دشمني. آمريکا در چهارچوب منافع خودش عمل ميکند. اگر منافعش ايجاب کند که با ايران برخورد نظامي کند که ميکند و اگر هم منافعش در اين باشد که درگير نشود که نميشود. اين منطق ساده را شما بايد ديگر متوجه شده باشيد. مقولاتي چون "دوست" و "دشمن" ديگر معني و مفهوم پيدا نميکنند و اساساً موضوعيت ندارند. تا آنجا که به احزاب کردي هم مربوط ميشود، من معتقدم که آنها فيالذات نبايد با کشوري دوستي يا دشمني کنند، بلکه بايد منافع ملي کُرد را پيوسته در نظر داشته باشند و مبنای سياستگزاری و ايجاد روابط قرار دهند. اين منافع با منافع کشوري چون آمريکا و غيره نه الزاماً آنتاگونيستي متضاد است و نه الزاماً صددرصد همپوش. در موردي ميتواند اين باشد و در موردي آن. به اين معني که ميتوانيم در مورد مشخصي اشتراک منافع داشته باشيم و در مورد مشخص ديگری تضاد. اين امر در ارتباط با تضاد اين کشور با حکومت اسلامي (هر چند با انگيزههاي مختلف) نيز صدق ميکند. اما براي آرامش خاطر شما عرض کنم که به اعتقاد من آمريکا اساساً سياستي در مورد کردستان ندارد، چه رسد به اينکه اين سياست دوستانه باشد يا خصمانه. براي کشوري چون ايالات متحده، کردستان (براي نمونه عراق، ترکيه) تنها تابع و فرعي از سياستهاي کلان در قبال حکومت مرکزي ميباشد. و باز دوست عزيز، خدمتتان عرض کنم که خطر برافروختن آتش جنگ واقعي خوشبختانه (دست کم هنوز) وجود ندارد، آنهم با اين وسعتي که شما ميگوئيد. اگر هم وجود داشته باشد، کبريت آن به اعتقاد من در درجهي نخست در تهران است و نه در واشنگتن. لذا ـ همانطور که گفته شد ـ خطاب و هشدار شما بايد به آنها باشد.
7. شما در جايي ميفرمائيد که "مقاله کوتاه من راجع به کشمکش ميان جمهوري اسلامي و آمريکا نيست، بلکه اساساً متوجه سخنان خانم کلينتون و نقد مواضع احزاب کردي در اين مورد است و بس". و اتفاقاً مشکل من هم با شما همين است. دو کشور در حال درگيري لفظي و به قولي جنگ تبليغاتي هستند. شما بدون اينکه از يکي نامي ببريد، به ديگري ميتازيد. تازه آنهم به ناحق. از ديگران نيز انتقاد ميکنيد که چرا چنين نميکنند. اگر ميخواهيد بيطرفي خود را حفظ کنيد و قائل به "خط سومی" هستيد و تازه نميخواهيد آتشافروز اصلي را نام ببريد، دست کم هر دو تا را مورد خطاب قرار بدهيد و از احزاب کردي انتقاد کنيد که چرا بر عليه تهديدات آقاي احمدينژاد، رئيس جمهور اسلامي، که متوجه اسرائيل است و اگر عملي شود صددرصد موجد جنگي بزرگ خواهد شد و بر عليه تهديدات مقابل خانم کلينتون، نيمهکانديد حزب دمکرات آمريکا، "سکوت" ميکنند. تازه اين چنين هم انتقاد شما بدون ايراد نميبود، اما از اين يکجانبهنگري مطلق و معنادار بيرون ميآمد.
8. در مورد مقوله و مفهوم "ملت" هم متاسفانه نگرانيام تصديق گرديد. اساس مشکل هم همينجا نهفته است. مبنای تفکر شما وجود ناسيوناليسم خوب ("ايرانی" و در واقع فارس) و ناسيوناليسم بد (کُرد، آذری، ...) میباشد.
تعبير شما ـ به اقرار خودتان ـ تعبيري ناسيوناليستي است، ناسيوناليسمی که موجد پروسهي "دولت ـ ملت" در ايران بر مبناي استثمار و استعمار شووينيستي و ستم ملي بوده است. خود شما هم ميگوئيد که "دولت در ايران در زمان پهلوي بر اساس ناسيوناليسم فارس و در زمان جمهوري اسلامي بر اساس مذهب [شيعه] شکل گرفته و ادامه يافته است." و شما همچنين از "ستم ملي" سخن ميرانيد. پس شما از کدام "ملت ايران" صحبت میکنيد؟ طبق فرمايش خود شما ما در ايران با يک ملت مدني (تازه اگر چنين چيزي بتواند وجود خارجي داشته باشد) روبرو نيستيم. دولت ايران يک دولت قومي بوده است که اتفاقاً بر اساس زبان شکل گرفته است، آنهم تنها و تنها يک زبان. زبانهای ديگر مثله شدهاند. اين را جينوسايد فرهنگی نيز ناميدهاند. آن وقت شما آن را "ملت ايران" و "ناسيوناليسم ايرانی" میناميد؟! ناسيوناليسم "ايراني" چيزی جز ناسيوناليسم قومي فارس نبوده و نيست. شما حتي نميتوانيد يک نمايندهي واقعي اين به اصطلاح "ناسيوناليسم ايراني" را نام ببريد، چون وجود خارجي ندارد و نميتواند هم داشته باشد. کافي است که به نوشتههاي "ليبرالها" و "مليگراها" مراجعه کنيد؛ خوانش آنها از ناسيوناليسم خوانشي قومي است بر اساس زبان فارسي و مذهب شيعه. در ادبيات آنها "ايرانی" تنها واژهی مترادفی است برای "فارسی" و در دنياي آنها شما در بهترين حالت "حق تحصيل زبان قومي در کنار زبان رسمي و مشترک کشور" (فارسی) را خواهيد داشت. شما اين را "ناسيوناليسم ملي" (هر چند با "نواقصی جدی") ميناميد و مردمي که طالب رفع ستم ملي و حق تعيين سرنوشت خود باشد را 'ناسيوناليسم قومي"!!!
شما ميگوئيد که رفع ستم ملي از طريق گذاشتن مرز بين "قومها و مليتها" ميسر نميشود. مگر کسی اين را گفته يا خواسته. اين اتهام بسيار ناروايي است. من اين را طور ديگري فرموله ميکنم و ميگويم که ستم ملي اساساً از طريق گذاشتن اين مرزها (نابرابريها) ايجاد شده است؛ اما اين مرزها (نابرابريها) اقتصادي هستند، جغرافيايي هستند، سياسي هستند، فرهنگي هستند، ديني هستند، حتي مذهبي هستند. در اين کشور راه دستيابي اکثريت مردم غيرفارس و غيرشيعه به سياست و اقتصاد و فرهنگ مسدود شده است. اين مرزها و نابرابريها را کساني که براي رفع ستم مبارزه ميکنند ايجاد نکردهاند، بلکه شووينيستها و مناديان همين 'ملت ايران" مورد نظر شما گذاشتهاند. مبارزان رفع ستم ملي اتفاقاً خواهان برچيدن اين مرزها و نابرابريها هستند. آيا اگر از 30 استان تاکنونی به ميل و ارادهی ساکنان آنها مثلا شش يا کمی بيشتر ايالت تأسيس گردد، اين به معنی مرزگذاری است يا برداشتن مرزهای اضافی؟ در اين ارتباط استان دوزبانهی آذربايجان غربی را چگونه بر اساس طرح فدراليسمی که شما ارائه میدهيد سازمان میدهيد؟ صرف گفتن اينکه فدراليسم قومی مشکلساز است، مسألهای را حل نمیکند. هر کسی که خواهان برچيدن ساختارهای تبعيضآميز در داخل استانهای کنونی کشور شد، "قومگرا" نيست.
خيلي جالب است من خواهان سهيمشدن در مکانيسم تصميمگيري کلان کشور و در تعيين سرنوشت خودم در شهر و استان و منطقهي خودم هستم، خواهان از ميان برداشتن مرزهاي تصنعي و "امنيتي" ميان استانهاي کشور هستم، خواهان ارگانهاي مدني و سياسي و قضايي و قانونگزاري در ديار خودم هستم، خواهان رفع تبعيضات متعدد هستم، متهم به "قومگرايي" ميگردم و آقاي نعمتپور هم به نوعي آن را تکرار ميکنند. (لطفاً در فرصتي براي من و علاقمندان تعريفتان را از شووينيسم و ستم ملي روشن نمائيد و بفرمائيد که آيا بالاخره اعتقاد به حق تعيين سرنوشت داريد يانه، تا اگر ضرورتي باشد و شما مايل باشيد، اين بحث را بطور مستقل ادامه دهيم.) شما مخالف فدراليسم "قومي" ـ جغرافيايي هستيد. لطفاً بفرمائيد که بالاخره تقسيمات کشوري ايران بايد بر چه اساس و معياري صورت گيرد؟ آيا خواست مردم سکونتگزيده در آنها را بر اساس همهپرسي قبول داريد يا اينکه معتقديد که اين را هم "تهران" بايد تعيين کند و مردمي که اين امر به آنها برميگردد را نبايد در آن دخيل داد؟ فکر نمیکنيد که يکی از منشاهای اصلی مسألهی ملی در ايران همين تقسيمات کشوری تاکنونی میباشد؟
جالب است که در ادبيات مارکسيستي از ناسيوناليسم مترقي که متعلق به ملت تحت ستم است و از ناسيوناليسم ارتجاعي که متعلق به ملت ستمگر است سخن رانده ميشود. آقاي نعمتپور معادله را برعکس نموده و آنچه را که متعلق به ستمديده است "قومي" و 'مهاجم" مينامد و آنچه را که متعلق به بالادستان است را "ملي" و مترقي!!! اين بخش از نوشتهی شما مرا ياد اسماعيل بشکچی، حقوقدان و مبارز ترک ترکيه آورد که در کتاب "کردستان: مستعمرهی بينالمللی" نوشت: "چپ ترک (ترکيه) آنجا که با همرزمان کُرد خود روبرو میشود، میگويد "زشت است که شما از کردستان و ناسيوناليسم و غيره صحبت میکنيد، مگر شماها چپ و سوسياليست و جهانوطن نيستيد؟" اما خود که با يونانيها و اروپائيها برخورد میکند، به ناسيوناليست قهار تبديل میشود؟" (نقل قول به مضمون)
9. در ضمن به مسائلي اشاره فرمودهايد که موضوع بحث نبودهاند مانند "کردستان بزرگ"، مبارزهي مسلحانه. لذا در اينجا به آنها نميپردازم، به ويژه اينکه در مواردي با شما همعقيده نيز هستم.
10. اجازه بدهيد در پايان گلهای دوستانه هم از لحن آمرانه و نه چندان دوستانهی پاسختان بکنم که البته آن را تنها به حساب شور و غرور جوانی و تازهنفسیتان گذاشتم. به همين جهت نخواستم به اين شيوه پاسخ شما را بدهم. جداً آيا شما با منتقدان و دگرانديشان غيرکُردتان هم چنين گفتگو میکنيد؟ در ضمن انتظاری بیجا نيست که شما نام مرا حداقل در تيتر پاسختان درست بنويسيد. همانطور که مستحضريد به جای ايرانپور "ايراندوست" نوشتهايد.
رفيق عزيز، فرخ نعمتپور، برای اينکه هيچ شبههای برای شما باقی نماند، به اجمال چند نکته را متذکر میشوم:
· به اين اعتقاد گرايش پيدا کردهام که فرد کُرد به مثابهی شهروند نيز آزاد نخواهد بود، تا زمانی که جامعهای که به آن تعلق دارد (يعنی کردستان) تحت قيموميت و استعمار ملی بماند. اين شناخت دارد در کردستان همهگير میشود. در عين حال که بر اين امر واقفم که پروسهی معرفتيابی، هويتيابی و انسجام فکری (که خود بخشی از پروسهی ملتسازی است) در بين مردم، روشنفکران، سرآمدان و پيشروان کردستان هنوز تکميل نگرديده و نياز به تدقيق و شفافيت بيشتر دارد.
· چيزی که به يقين میتوانم در ارتباط با شخص خودم بگويم اين است که هيچکدام از سمبلهای حاکميت "ملی" ايران را متعلق به خود نمیدانم و حتی بُرد تيم "ملی" فوتبال آن مرا به وجد نمیآورد. در يک کلام حکومت کشوری را که تقريباً همهی حقوق شهروندی و جمعی را از من گرفته، از آن خود نمیدانم. اطمينان دارم که بر اکثريت به اتفاق مردم کردستان نيز چنين میرود. لذا هر تهديدی که متوجه حاکميت حافظ چنين بیعدالتی باشد را متوجه خود نمیدانم و در بهترين حالت بیتفاوت میمانم...
· من خواهان حملهی هيچ کشوری به کشور ديگری نيستم؛ نه حملهی حکومت اسلامی به اسرائيل، نه اسرائيل و آمريکا به ايران. رنجی را که در صورت بروز جنگ به تصوير کشيدهايد را بخشاً هيستری، اما بخشاً برحق میدانم. و به همين خاطر اميدوار هستم جنگی رخ ندهد. اما رابطهی علت و معلول را بر هم نمیريزم.
· من دست رد هم به سينهی ناسيوناليسم فرضی يا واقعی به قول خودتان "قومی" میزنم، و هم به سينهی ناسيوناليسم باز به قول خودتان "ايرانی"، ناسيوناليسمی که طبق کلام خودتان تاکنون چيزی جز "ناسيوناليسم فارس" و شيعهگری سياسی نبوده است. به تصور من براي تشکيل يک جامعهي مدني و مدرن از شهروندان برابر حقوق، خلقها، اقوام، مليتها و ملل آزاد نياز به ناسيوناليسم و پروژهي "دولت ـ ملت" نداريم. شما به من طعنه زدهايد که اطلاعاتم بهروز نيست، درحاليکه اين پروژهای که شما از آن دفاع میکنيد، در کل متعلق به حداقل دو قرن پيش و در ايران متعلق به 80 سال پيش است و استعماری است و در ايران که هيچی، حتی در اروپا هم کارنامهی موفقی نداشته است. کافی است نگاهی به فرانسه، مهد اين ايده، بياندازيم و مشکلی که هنوز هم بعد از دو سده با کورسيک دارد؛ کافی است نگاهی به بلژيک امروز بياندازيم که ابتدا بر اساس اين تئوری بوجود آمد، اما بعدها بدين خاطر دچار بحران شد و لاجرم ساختار آن فدرال گرديد. پديدهی "دولت ـ ملت" تبعيضگراست، آسيميلهگراست، همه را میخواهد به يک شکل واحد درآورد و در گروه قومی و زبانی حاکم حل گرداند و اتفاقاً به همين دليل در تضاد با فدراليسم که بر اساس به رسميتشناسی تنوع در عين وحدت بنا شده قرار دارد. اين پروژهی "دولت ـ ملت" موجد و توجيهگر جنايات بيشماری در همين ايران و ترکيه بوده است. به همين خاطر اميدوار بودم، حال که شما آنچه که کُرد و آذری و بلوچ و عرب و ترکمن طلب میکند سهواً "ناسيوناليستی" و "قومی" میناميد و آن را رد میکنيد، دست کم به ناسيوناليسم ويرانگر حاکم "ايرانی" که همان به قول خودتان "ناسيوناليسم فارس" است، پناه نمیبرديد. اين فرار شما اين شبهه را در برخی بوجود خواهد آورد که سخن گفتن شما از "ستم ملی"، غيرجدی، صوری و سطحی است و در واقع تعارفی بيش نيست که برای خالی نبودن عريضه میآوريد. چون مروجان اصلی ايدهی "ملت ايران" ستم ملی را 'افسانه" مینامند و میگويند که اگر قرار باشد که همهی ما يک ملت باشيم، ديگر کی بر کی ستم "ملی" روا داشته است؟
با تشکر مجدد
موفق باشيد
14 مه 2008