استقلال کردستان، حق يا مطالبه؟
ناصر ايرانپور
در پی ديالوگی که بين من و آقای فرخ نعمتپور در جريان بود، شخص محترمی به نام "راز" تفسيری در سايت "رنسانس" نوشتند و خود نيز يکی دو ايميل برايم آمد، مبنی بر اينکه آيا من خواست "استقلال کردستان بزرگ" را مطرح نمودهام که آقای نعمتپور آن را به چالش کشيده است. آقا يا خانم "راز" مینويسند:
"به نظر بنده اندیشه کردستان بزرگ در این زمان کاملا بی معنی است و لطفأ جوانان را با این نوشته ها که فقط نوشته هستند و می دانم که در پراکتیک هیچکدامتان اهلش نیستید فریب ندهید .آقایان این ملت ما که همه روشنفکر نیستند ، هنوز که هنوزه دارند به اسم شرف و ناموس زنان را میکشند، شما تصورش را بکنید که ما توانستیم کشوری داشته باشیم به اسم کردستان ، چه کسانی میخواهند اداره اش بکنند؟ هنوز هم از ترکیه و ایران شیر و ماست و ... وارد میشود، بیائید به جای این حرفها به فکر فرهنگ و اقتصادمان باشیم ، اگر اینها اصلاح شدند آن وقت تقریبأ مشکلاتمان حل است.
من در اینجا با کردهای ترکیه و عراق آمد و رفت دارم ولی خیلی کم، باور کنید نمیتوانم بیشتر از یک ساعت تحملشان کنم ، فقط به فکر پول و مال و چیزهای پیش پا افتاده اند، من التماس می کنم که بجای این حرفها فرهنگ سازی بکنیم به همدیگر کمک کنیم برای جوانان و زنها اسباب پیشرفت را فراهم کنیم ، به این فکر باشیم که روستاێیان به روستاها بر گردند ، در کل نظمی به جامعه مون بدیم این افکار بماند برای بعد.
امیدوارم آقایون از حرفهام دلگیر نشده باشند ولی اینها همه واقعیت دارند و همه نکات ضعف فرهنگ ماست."
آنچه در پی میآيد پاسخ کوتاه من است به ايشان:
رار عزيز،
با سلام و سپاس از ابراز نظرتان بعرض مبارک میرسانم که:
بحث من سر "کردستان بزرگ" نبوده و نيست. نمیدانم که چرا آقای نعمتپور اين اصطلاح را بکار بردهاند. بحث استقلال، تازه اگر هم در ميان باشد، مربوط به کردستان ايران است. و من تاکنون کمتر شخصيتی را شناختهام که حتی بحث استقلال کردستان ايران را نيز پيش کشيده باشد. احزاب شاخص کردستان ايران از فدراليسم سخن میگويند ـ البته در کنار برسميت شناسی حق تعيين سرنوشت که شامل حق استقلال هم میشود.
و اشتباه نکنيم؛ هنگامی که بحث از "حق" است، مقصود "مطالبه" نيست. حق استقلال الزاما به معنی مطالبهی استقلال نيست (همانطور که حق طلاق به مثابهی مطالبهی طلاق نيست).
شما به پديدهای در ارتباط با کردستان عراق و ترکيه اشاره کردهايد که
· اولا چنانچه آن را مشکل بناميم، بايد پرسش نمود: مگر غير از اين است که اين مشکل را مرزها برای ما درست کردهاند؟ و اگر چنين است نبايد منطقا ندای برچيدن مرزها را سر داد؟
· دوما شما از عقبماندگی کردستان میگوئيد. خوب، ممکن است کسی بيايد و بگويد که دقيقا به اين خاطر هم هست که من استقلال میخواهم، چون در غيراينصورت عقبماندگی رفع نخواهد شد. منشا عقبماندگی ما عدم استقلال ماست.
به واقع آيا اگر کردستان "مدينهی فاضله" میبود و ما مشکلی نمیداشتيم، اساسا اين حرفها موضوعيت میداشت؟ البته که نه. بحث بر سر موجد اين عقبماندگيها است. چگونه شما میتوانيد بر عقبماندگی مثلا فرهنگی فائق آئيد و فرهنگسازی کنيد، چنانچه بزرگترين مؤلفه و بستر فرهنگ، يعنی زبان شما، ممنوع است و امکان پيشرفت و انکشاف ندارد و من و شما مجبور میشويم، زبان ملت و خلق و قوم ديگری را بياموزيم؟
آن هنگام که هند بر عليه استعمار انگليس مبارزه میکرد و يا الجزاير بر عليه فرانسه و يا اکنون فلسطين بر عليه اسرائيل، کسی نيامد و نمیآيد بگويد که اول سرووضع خودتان را از لحاظ فرهنگی و اقتصادی درست کنيد، بعد مستقل شويد. چرا که
1) استقلال يک حق است و بايد همواره از آن دفاع کرد. اينکه ما از اين حق بهره میگيريم يا نه، موضوع ديگريست و بستگی به شرايط خاص دارد.
2) دعوا بر سر اين است که تا استعمار داخلی از بين نرود، عقبماندگی از بين نخواهد رفت. برخی از دانشمندان علوم جامعهشناسی و مردمشناسی بر اين عقيدهاند که تا ملتی آزاد نگردد، اعضای آن ملت هم آزاد نخواهند بود.
تا جايی که به من مربوط میشود، من خواهان مشروط ماندنمان در ايران هستم، اما با اين حق که چنانچه حقوق مردممان دوباره زيرپاگذاشته شود، با استناد به حق تعيين سرنوشت و ارادهی ملتم از ايران جدا خواهيم شد. برای من نه مرز کردستان و نه ايران، هيچکدام تقدسی ندارند. آنچه که برای من تعيينکننده است آزادی و رفاه و پيشرفت و آسايش انسانهايی است که در داخل اين مرزها زندگی میکنند و نه سيمخاردارهايی که آنها را احاطه کردهاند.
اينکه استقلال به اين زوديها دستيافتنی نيست هم دليل چندان قانعکنندهای برای عدم طرح آن نيست. چون مگر میشود بدون آرزو، بدون اتوپی، بدون افق زندگی کرد، ميشود راه و مسير آينده را مشخص نمود؟ تصور مکن که دمکراسی هم همين فردا پسفردا در ايران دينخو و دينزده تحقق خواهد يافت. سوسياليستها هم میدانند که سوسياليسم به اين زوديها ميسر و تحققيافتنی نيست، اما به درستی به اين دليل از اين آرمان و استراتژی دست برنمیدارند. همانطور است برابری حقوق زن و مرد.
اما اينکه من با همهی اين اوصاف راه بينابينی (فدراليسم) را انتخاب کردهام، هم به دلايل اصولی است و هم به دلايل پراکتيکی. من هنوز اميدم را از دست ندادهام که کردستان در ايران به حقوق تضييقشدهی خود دست يابد. چيزی که در سويس و بلژيک و چندين کشور ديگر تحقق يافته است، چرا نبايد در ايران ميسر گردد؟ من چهار مؤلفة آزادی، عدالت، پيشرفت و امنيت را در کردستان همزمان و همآهنگ با هم میخواهم. اگر به استقلال هم دست يابيم، ستم ملی بر ما برداشته شده، اما مؤلفههای ديگر چی؟ فدراليسم حتی اگر متضمن سروری ملی بطور کامل نيز نباشد، به جای آن در آن از امکاناتی برخوردار خواهيم شد که ممکن است به دليل عقبماندگیای که بر ما اعمال و تحميل شده به اين زوديها در کردستان مستقل از آن بهرمند نشويم. تازه اينجا من به دلايل پراکتيکی اين امر اشاره نکردم که به جای خود بسيار مهم هم هستند.
به هر حال، فرمول من برای رسيدن به اهدافمان (رفع ستم ملی، سياسی، ...) اين است که بايد با شفافيت و صراحت تام از حق تعيين سرنوشت برونی و درونی خود دفاع نمائيم، در عين حال که بايد تأکيد داشته باشيم که چنانچه به حق تعيين سرنوشت درونی خود، يعنی تعيين نظام سياسی در کردستان، برسيم از حق تعيين سرنوشت برونی، يعنی استقلال، بهره نخواهيم گرفت. و اما برعکس اين نيز صادق است: چنانچه به حق تعيين سرنوشت درونی خود نائل نياييم، لاجرم حق تعيين سرنوشت برونی خود را متحقق خواهيم نمود. به هر حال، واژهی استقلال و تجزيهطلبی و امثالهم را نه اتهام، بلکه حق تعبير کنيم و برای اينکار بايد پروسهی هويتيابی و ملتسازی را پيش ببريم. تنها آن زمان که اين شمشير دمکلوس بر سر طرفهای مقابل ما باشد، تن به عقبنشينیهايی در ارتباط با پذيرش حقوق برابر در ايران فردا خواهند داد. آنها بايد بفهمند که ما در اين امر بسيار جدی هستيم. اگر هم تن به عقبنشينی ندادند، با اتکا به هويت و ارادهی ملی خود راه جديی را در پيش خواهيم گرفت، چرا که چيز زيادی برای از دست دادن نداريم.
باز تکرار کنم که ساختن ايرانی آزاد و آباد و دمکراتيک و فدرال، کشوری که تنها به آحاد يک قوم و خلق و سخنوران يک زبان و فرهنگ و باورمندان يک دين و مذهب معين تعلق نداشته باشد ممکن و ميسر است. ما پتانسيل آن را داريم. اما بايد برای آن مبارزه کنيم و از آسمان برايمان نازل نخواهد شد. تنها بايد توجه داشته باشيم که اين مبارزه متوجه هيچ خلق و قوم و زبان و فرهنگی نيست و نمیتواند باشد، بلکه تنها متوجه ايدئولوژيهايی است که چنين بیعدالتيهايی را بوجود آوردهاند و مردم را از هم جدا کردهاند.
همچنين قابل تأکيد است که مبارزهی ما يک مبارزهی ناسيوناليستی نيست و نبوده، بلکه به اعتقاد من:
1) بسيار بسيار فراتر از اين است، چرا که محدود و منحصر به رفع ستمی ملی نيست.
2) حقوقی که ما میخواهيم در اکثريت ميثاقهای بينالمللی تضمين شده است. آيا کسی که آموزش به زبان مادری خود را بخواهد، ساختارهای دمکراتيک را در منطقهی خود بخواهد، فدراليسم بخواهد، "ناسيوناليست" است؟ من حتی خواستهی تشکيل دولت مستقل را ناسيوناليستی نمیدانم، بلکه آن را حق طبيعی و بديهی خود میدانم.
3) اصطلاح "ناسيوناليسم" از جنگ جهانی دوم به بعد بخشا بار منفی گرفته است و معمولا معطوف به تشکيل يک دولت مستقل است، اما در اين چهارچوب باقی نمیماند و در ضديت با مردمان ديگر سمتگيری دارد.
4) مبارزهی ما اتفاقا بر عليه ناسيوناليسم قومی حاکم است. با سلاح ناسيوناليسم به مصاف ناسيوناليسم رفتن کارآيی چندانی ندارد و بخشا حتی غيرقابل درک هم است، بلکه با حق تعيين سرنوشت (داخلی و خارجی) و دمکراتيسم.
بسياری از ناسيوناليستهای واقعی ايدههای تبعيضگرايانه و ناسيوناليستی خود را ناسيوناليستی نمینامند و در زرورقهای رنگارنگ میپيچانند، در حالی که ما مطالبهی انسانیترين و ابتدايیترين حقوق خود را "ناسيوناليستی" میناميم. اين يک اشتباه محض است.
اين چند جملهی کوتاه و ساده عصارهی تفکر من است در اين باب. میتوان با آن موافق بود يا مخالف.
موفق باشيد.
19 مه 2008