ملاحظاتی پيرامون اعلام موجوديت
»فراکسيون فعاليت تحت نام کومهله»
ناصر ايرانپور
پس از انشقاقات متعدد سالهای اخير در صفوف احزاب طيف کومهله در هفتههای اخير شاهد اعلام موجوديت "فراکسيون فعاليت به نام کومهله" در "حزب کمونيست ايران" نيز بوديم. در اين ارتباط ذکر نکات چندی را به اجمال ضروری میدانم:
1. اين "شکاف" اين بار با سبک و سياقی دگر، که من صفتی جز "متمدنانه" برای آن نيافتم، صورت پذيرفته است: در بيانية مربوطه برای تطهير خويش طرف مقابل به کلی تخريب نشده است، از برخوردهای غيررفيقانه و مطلقگرايانه پرهيز شده است، مرزبنديهای تصنعی با آنها ايجاد نشده است، دعوت به ديالوگ شده است، هدف اعلام شده معطوف به جدايی و تفرقه و انشعابی ديگر نيست و بيانيه از همه مهمتر با وجود تمام کاستیها از شفافيتهای بسياری به لحاظ مواضع سياسی و ايدئولوژيک برخوردار است: نويسندگان بيانيه آنجا که مواضعشان روشن است، آنها را با اعتماد به نفس بيان میدارند و آنجا نيز که هنوز مبهم و نادقيق هستند، فروتنانه به آن اشاره میکنند. از سويی ديگر خوشبختانه تاکنون از جانب رهبری حزب هم ـ به استثنای موردی معين ـ برخورد هيستريک با آنها ملاحظه نشده است. اين شيوة تعامل رفيقانة دو طرف با همديگر را بايد تحسين نمود. اميد است که اين روند ادامه داشته باشد.
2. من "حزب کمونيست ايران" را جريانی مبارز، مترقی و پيشرو ارزيابی میکنم و برآنم که خدمات شايانی به جنبش ملی ـ دمکراتيک مردم کردستان ايران نموده است. با اين وصف با برخی از مواضع سياسی و ايدئولوژيک آن موافقت ندارم و انتقاداتی جدی را به آن وارد میدانم. به باور من اين تشکيلات هر چند به لحاظ عمل سياسی روز ـ به ويژه در عرصة مسائل مربوط به کردستان ـ بغايت پراگماتيستی عمل میکند، اما به لحاظ باورهای سياسی و به ويژه ايدئولوژيک هنوز بسته و جزمگراست و دگماتيستی موضع میگيرد و مضاف بر آن از تئوريزهنمودن و توجيه همين مواضع کليشهای و سطحی و ارتدوکسی خود نيز عاجز است. لذا به اعتقاد من مشکل "حزب کمونيست ايران" قبل از اينکه "کردستانیبودن" يا "سراسریبودن" باشد، همين ضعفها و جزمهاست. حقيقت امر اين است که من روزنهای درچشمانداز نمیبينم که اين حزب قادر گردد از اين حصارهای ايدئولوژيک رهائی يابد و برای امروز و فردای ايران و کردستان توليد انديشه کند و پاسخهای ديروزی به پرسشهای امروزی ندهد. بنابراين برخلاف برخی بر اين باور نيستم که مشکل عدم اعتلای "حزب کمونيست ايران" با آن همه نيروی مجرب و توان انسانی و مالی اين امر است که اکثريت قريب به اتفاق کادرها و رهبران آن کُرد هستند، بلکه در ايستايی ايدئولوژيک آن میبينم. کمااينکه تصور میکنم که کادرهای توانمند و باتجربة اين حزب در بستر سياسی، ايدئولوژيک و تشکيلاتی ديگر توانايی و شايستگی اين را هم دارند که رهبری يک جنبش و تشکيلات در سطحی سراسری را برعهده داشته باشند.[1] به هر حال مشکل من با اين حزب اين است که ساختاری سياسی برای ايران معرفی میکند، که نه يک بار، بلکه دهها بار در کشورهای جهان تجربه شده و با شکست روبرو شده است! مشکل من با "حزب کمونيست ايران" اين است که از دفاع جانانه و خلوصانه از جنبش ملی کردستان (و ديگر نقاط ايران) سرباز میزند، تا مبادا متهم به "ناسيوناليسم" گردد؛ مشکل من با اين حزب اين است که اينجا و آنجا مبارزة ملی ـ دمکراتيک مردم کردستان ايران و احزاب آن را به ناحق "ناسيوناليستی" معرفی میکند، بدون اينکه توضيح دهد که از نظر وی"ناسيوناليسم" چيست و تفاوت مبارزهای که خود در کردستان پرچمدارش است با ديگر احزاب دخيل در جنبش کردستان در کجاست؛ مشکل من با اين تشکيلات اين است که بدون هيچ گونه دليل منطقی با فدراليسم عناد میورزد، بدون اينکه اين قدر اعتماد به نفس داشته باشد که تن به يک جدل رفيقانه و بدون پيشداوری در مورد "فدراليسم" بدهد؛ مشکل من با اين رفقا اين است که مواضع آنها در مورد کردستان حتی از بسياری از سازمانهای چپ "سراسری" عقبتر است و به سهو تصور میکند، با تکرار اصل "حق تعيين سرنوشت" معضل ملی در ايران را به لحاظ تئوريکی حل کرده است. بنابراين مشکل اصلی از نظر من ساختار به اصطلاح "سراسری" و يا "کردستانی" حزب مزبور نيست، بلکه مواضعش است: چنانکه من حتی معتقدم که اين حزب چنانچه با همين کادرها، اما با مواضع چپ و دمکراتيک، با دفاع از حل دمکراتيک مسألة ملی در ايران از طريق تمرکززدايی و فدراليسم، با دوری جستن از وهمگرايی و درپيشگيری واقعگرايی، با نزديکی به احزاب چپ و غيرشووينيستی ايران به ميدان میآمد، مقبوليت بسياری پيدا میکرد. اما میبينيم در فقدان همچون پارامترهايی حتی در بين بخشی از کادرهای مجرب و کوشای خود نيز از محبوبيت برخوردار نيست و تعداد فزايندهای از آنها خواهان تغيير نام به قول خودشان "نامسما" و همچنين قوارة سياسی و چهارچوب جغرافيايی آن شدهاند. کوتاه سخن: من حزبی سراسری را که از خواستهای مردم کردستان و ديگر خلقها و مليتهای ايران دفاع کند و بر آنها برچسب "ناسيوناليستی" نزند، به حزبی صرفاً کردستانی که چنين کند، ترجيح میدهم.
3. و اما پاسخ من به اين پرسش که آيا اصولی است که "حزب کمونيست ايران" مجدداً تحت نام "کومهله" فعاليت کند يا نه، "آری مشروط' است، بدين معنی که چنانچه اين امر منجر به لطمهخوردن و غفلت از مبارزه و ديپلماسی سياسی در سطح "سراسری" نگردد و عرصه و ميدان مبارزة اين حزب محدود به کردستان نگردد و چنانچه مکانيسمی يافته شود و نيرو و ارگان ويژه برای روشنگری در بين ديگر ايرانيان در ارتباط با ستمی که به ملت کُرد روا داشته میشود اختصاص داده شود، و از سوی ديگر چنانچه با جزمگرايی و تعامل ايدئولوژيک گونة "حزب کمونيست ايران" وداع گردد، حزبی سوسياليستی با آرمان سوسياليسم دمکراتيک تأسيس گردد، آن را مثبت میدانم. اين بيم و نگرانی من بیدليل نيست: در ارتباط با کار در عرصة سراسری متأسفانه هم کومهلة زحمتکشان و هم حزب دمکرات کردستان غفلت نمودهاند. و در ارتباط با زدودن دگمهای ايدئولوژيک هم، رفقای "فراکسيون" هنوز مردد هستند و با نشان دادن تعهد به "سوسياليسم علمی" و انتقاد تلويحی از رفقای خود در ديگر تشکيلاتهای کومهله محتملاً به زعم خود خواستهاند با "راست" مرزبندی نمايند و در اينجاست که دگمهای "حزب کمونيست ايران" در رفقای "فراکسيون" نيز به نوعی استمرار میيابند، هر چند کمرنگتر.
4. من اين بحران را نيز امری غيرطبيعی تلقی نمیکنم و آنرا نشانة ديگری برای بازيافت هويت مستقل سياسی کُردی و تکوين هويت ملی آن در ايران میدانم.[2] من برحسب اعتقادات فلسفی و سياسی و جهانگرايیام آرزو میکردم که در ايران نيازی به احزاب ملی ـ منطقهای نمیداشتيم و احزاب سراسری منافع همة خلقهای ايران را بدون عنايت به تعلق ملی ـ قومی آنها و بدور از باورهای شووينيستی و ناسيوناليستی انعکاس میدادند. اما تجربه به من و بسياری ديگر آموخت که اين مهم دشوار است. آنهم به ويژه به دو دليل: نخست به اين سبب که نفوذ آنچه که سهواً و جعلاً "ناسيوناليسم ايرانی" نام گرفته و فیالواقع چيزی جز شووينيسم نيست، چنان ريشهدار است که سالها فضای دمکراتيک و کار روشنگرانه و افشاگرانه لازم است، تا بتوانيم آن را از ذهن بخش بزرگی از کنشگران سياسی به ويژه فارسزبان ايران بزدائيم و يا آنان را بهعقبنشينی وادار کنيم. همانطور که تجربه نشان داد، اين پديدة منفی درمقاطع مهمی از تاريخ ما بر سياستگذاری بخش عمدة فعالان و احزاب سياسی "سراسری" ايران سايه افکند و سياستهای آنها را در قبال مسألة کردستان و آذربايجان تحتالشعاع قرار داد. دوم اينکه مناطق مختلف ايران، علیالخصوص کردستان، از ويژگيهاي سياسی و فرهنگی و مبارزاتی خود برخوردار است از جملة اين ويژگيها خواستهای متفاوت، ميزان متفاوت تحزب و سازماندهی و تشکليابی، سطح متفاوت آگاهی سياسی و مبارزه میباشد. اين مختصات ويژه تشکل و سياست مستقل را میطلبند. به عبارتی ديگر برای حزب سياسی "سراسری"، حتی چنانچه بخواهد، بسيار دشوار خواهد بود همة اين پتانسيل را جذب کند، همة اين تنوع را بازتاب دهد و از "مرکز" و به احتمال بسيار زياد توسط رهبران و کادرهای غيربومی کمآشنا به وضعيت منطقه تصميمات و سياستهای درست اتخاذ کنند. آری، چنانچه معتقديم که غير از حقوق شهروندی حقوق کلکتيو و جمعی هم داريم و بستری لازم است که اين حقوق کلکتيو را فرموله و نمايندگی کند و متحقق نمايد، ضرورت تشکيلات مستقل بازهم نمايانتر میشود. اين امر در خدمت تقويت دمکراسی در بُعد ايران نيز است، چرا که لازمة هر نظام دمکراتيک تعدد تشکل و منافع است، علیالخصوص که رشد کيفی اين احزاب میتواند باعث رشد خودمديری و تحقق سريعتر و فشردهتر ارادة سياسی مناطق مختلف نيز گردد.[3] اشتباه نگردد؛ اين امر مطلقاً به منزلة "ناسيوناليسم" و "منطقهگرايی" نيست. انديشة ناسيوناليستی ارتباطی با عرض و طول و گسترة جغرافيايی فعاليت احزاب ندارد. جريانی میتواند تشکيلاتی بسيار گسترده و وسيع داشته باشد، اما ناسيوناليستی و شووينيستی و حتی فاشيستی عمل کند. عکس اين نيز میتواند صادق باشد: محدودة فعاليت و عضوگيری يک تشکيلات میتواند بسيار محدود و تنها منحصر به يک منطقه و گروه قومی ـ ملی باشد، اما نه تنها ناسيوناليستی نباشد، بلکه بسيار هم جهانگرا باشد. تازه افق و استراتژی اعلام شدة مهمترين احزاب کردستانی معطوف به برقراری سوسياليسم و فدراليسم در پهنة ايران است و در اين باب تفاوتی بين آنها و احزاب چپ و دمکرات "سراسری" ملاحظه نمیشود. همچنين نبايد از نظر دور داشت که ارادة موجود برای سازمانيابی مستقل سياسی مثلاً مردم کردستان، آذربايجان، بلوچستان، ترکمنستان و خوزستان از جمله از ستم و تبعيض ويژهای که بر مردم اين مناطق روا داشته شده نيز ناشی میگردد و از قضای روزگار سهم بسزايی هم در رويارويی با ناسيوناليسم و شووينيسم حاکم ايفا میکند. شرايط رويارويی خلقهای ايران و حکومت ناسيوناليستی حاکم از برخی لحاظ بیشباهت با نزاع فلسطين و اسرائيل نيست. در آنجا نيز کسی به ذهنش نمیرسد طلب کند که باورمندان يک خانوادة فکری (مثلاً چپ) اسرائيلی و فلسطينی در يک تشکيلات واحد باشند. رسالت سياسی آنها هم الزاماً يکی نيست. اين امر در ارتباط با مثلاً کردستان ايران نيز صدق میکند. کوتاه سخن: روند تقويت جوهر کُردی احزاب کردستان ايران را امری بديهی و پاسخی مناسب به شرايط امروز کردستان ايران، يکی از ابزارهای کارا در رويايی با ستم ملی و آسيميلاسيون و شووينيسم 80 سال اخير در ايران و در راستای رشد خودآگاهی سياسی مردم کردستان و اعتلای اعتماد به نفس کنشگران سياسی و بلاخره پيشبرد امر مبارزة ملی در کردستان میبينم.[4] اين کار همچنين انرژی زياد انسانی را در راستای اهداف فوق آزاد میسازد، به احتمال زياد باعث جذب نيروهای همفکری که جريانات ديگر به دلايل سياسی، فلسفی و تشکيلاتی قدرت جذب آنها را ندارند، خواهد شد...
5. صدالبته همة اينها در گرو تعامل متمدنانة هر دو طرف با هم قرار دارد. و اما مهمترين عاملی که میتواند در اين ارتباط اختلال ايجاد کند و فضای کنونی را مسموم سازد، برخورد مالکانه و مونوپوليستی به نام "کومهله" است. ای کاش، يکبار هم که شده روشنفکران متشکل ما آنقدر گشادهدلی و سعة صدر بخرج بدهند و بگويند: "اين نام تشکيلاتی تاکنونی حاصل يک دوران معين مبارزاتیمان با بينشهای معين تاکنونی بوده است، اما اکنون به مرحله و طرازی نوين پاگذاشتهايم و بر حسب سمتگيری سياسی و ايدئولوژيمان نام مشترک ديگری برای دور جديد فعاليت خود برخواهيم گزيد، بگذار مردم ما را به اعتبار بينش و عملکرد امروزمان بسنجند و نه به اعتبار نام و عملکرد ديروزيمان." اما رفقای جريانات مختلف کومهله با برخوردی که تاکنون به اين موضوع نمودهاند، نه تنها خدمتی به خود و نام "کومهله" ننمودهاند، بلکه مدعی هستم، فضای سياسی بين خود را نيز با آن مسموم ساختهاند و به بازتوليد خصومتها نيز افزودهاند. میخواهم اميدوار باشم که حداقل رفقای فراکسيون و حزب کمونيست ايران تعامل فرهيختهتر و مداراتری با اين مقوله داشته باشند.[5]
6. و بلاخره در پايان قابل ذکر میدانم که بسيار خرسندم که کنگرة حزب به فراکسيون برخورد غيررفيقانهای ننموده و در بيانية پايانی خود حق حيات اقليت را برای آن به رسميت شناخته است، هر چند فرمولبندی بکار رفته دوپهلو است، به نحوی که تشکيل اين فراکسيون را "غيرضروری" و "بلاموضوع" تشخيص داده است، چرا که گويا هم قبل و هم بعد از تشکيل حزب کمونيست ايران فعاليتهای اين تشکيلات تحت نام "کومهله" صورت گرفته است،[6] درحاليکه انصافاً و اثباتاً چنين نبوده است. مگر نه اين است که قبل از تشکيل "حزب کمونيست ايران"، کومهله يک سازمان کردستانی و مستقل با نام و عنوان مشخص بود و اما با تشکيل اين حزب از کومهله تنها نام متخلص آن باقی ماند و تشکيلات سابق رسماً به "سازمان کردستان" و به عبارتی ديگر به شاخة کردستان "حزب کمونيست ايران" تبديل شد؟ به هر حال بيم آن میرود که ادامة حق حيات فراکسيون در داخل حزب به اين بهانه سلب و منوط به شرط و شروط و تصميمات پلنوم کميتة مرکزی گردد که البته اين ديگر دمکراتيک و قابل دفاع نيست. همچنين از رفقای فراکسيون انتظار میرودکه از برخوردهای غيررفيقانه همچنان دوری جويند، تسليم شانتاژهای احتمالی نگردند و مهمتر از آن به بحثهای مشخص خود ادامه دهند و تعلل و سستی و کمکاريهای تاکنونی خود را در پيوند با بحثهای نظری جبران نمايند.
آلمان فدرال، 13 مرداد 1387
Iran-federal.com
peyam@iran-federal.com
[1] نميدانم چرا براي ما طبيعي جلوه ميکند که چند نفر معدود تهراني و اصفهاني داعية رهبري يک جنبش و يا جريان "سراسري" را بکنند، اما اگر همين افراد فرزندان مليتهاي غيرفارس ايران باشند، از نظر ما غيرطبيعي است!
[2] اين امر تنها مختص به کردستان نيست. براي نمونه بسياري از روشنفکران آذري نيز که سابقاً به زبان فارسي قلم ميزدند و خود را بيشتر "ايراني" محسوب مينمودند تا آذري و بخشاً از کادرهاي رهبري سازمانهاي "سراسري" بودند، امروزه از "هويت ملي" خود (آذري) و ستم ملي که بر آذربايجان ميرود، سخن ميرانند. حتي برخي از روشنفکران چپ فارسزبان هم به "مليگرايي" رويي آوردهاند و براي نمونه به جاي اراني و جزني از مصدق سخن ميگويند. (اين بحث نياز به کاوشي مستقل و مستدل دارد که اينجا به سبب دور نشدن از اصل مطلب به همين اشارة کوتاه بسنده ميکنم.)
[3] در اين خصوص توجه خوانندگان را به مقالة "سازمانيابي مستقل اقليتهاي ملي به مثابة پيششرط مشارکت دمکراتيک"، نوشتة پروفسور دکتر کريستيان پان و ترجمه شده از سوي اين قلم، مندرج در سايت "ايران فدرال" جلب مينمايم.
[4] موضوع محوري اين سياهه کردستان و کومهله و حزب کمونيست ايران ميباشد. به همين خاطر تنها از کردستان سخن به ميان رفته. اين ارزيابي اما براي مناطق ديگر ايران نيز کم يا زياد صدق ميکند.
[5] فراموش نکنيم چند جوان از حزب تودة ايران جدا شدند و تنها به اعتبار تلاش و انديشة خود بزرگترين جريان فدائي را بوجود آوردند. اين امر براي پيکاريها که از مجاهدين جدا شدند، براي اتحادية ميهني که کادرهاي آن از پارت دمکرات کردستان جدا شدند و حتی برای خود کومهلة پس از انقلاب 57 نيز صدق ميکند. چرا نبايد اين امر براي رفقاي دمکرات و کومهلة امروز مصداق يابد؟ آيا آنها اعتماد به نفس خود را در اين ارتباط از دست دادهاند؟
[6] در اطلاعية پاياني کنگره در اين خصوص آمده است: "بخش ديگري از مباحث کنگره به بررسي موضوع "اعلام "فراکسيون فعاليت تحت نام کومهله" اختصاص يافت. در اين زمينه اختلاف نظرها در يک فضاي سياسي و رفيقانه مطرح گرديدند. نظر به اين که چه قبل از تشکيل حزب کمونيست ايران و چه بعد از تشکيل آن و تاکنون نيز، فعاليت تحت نام کومهله در کردستان يک واقعيت عيني و انکار ناپذير بوده است، کنگره 13 کومهله انتخاب عنوان "فعاليت تحت نام کومه له" براي اعلام موجوديت يک اقليت سازماني را فاقد موضوعيت ارزيابي کرد. کنگره همچنين در جهتگيرهاي عمومي خود در اين رابطه ضمن تاکيد بر حق اقليت تشکيلاتي در انتشار نظرات و ديدگاه هاي خود از طريق رسانههاي حزبي، تشکيل اين فراکسيون را غير ضروري تشخيص داد. از آنجا که مطابق اساسنامه حزب کمونيست ايران، اين کميته مرکزي حزب است که در رابطه با به رسميت شناختن يا عدم به رسميت شناختن اين فراکسيون تصميم ميگيرد، کنگره از کميته مرکزي حزب درخواست نمود که در اولين پلنوم خود اين موضوع را مورد بررسي قرار داده و موضع رسمي تشکيلات را در سطح علني اعلام نمايد."
اين چند جمله از چندين لحاظ ديگر هم قابل بررسي و رد است که يقيناً خود رفقاي "فراکسيون" در فضايی سياسی و صميمانه به آنها خواهند پرداخت.