تحريم مردمی، توقيف دولتی
يادداشتی پيرامون توقيف نشريهی »پيام کردستان«
ناصر ايرانپور
پيام »کردستانِ« توقيفشده از خيلی لحاظ قابل بررسی است: از لحاظ فن و سبک روزنامهنگاری، از لحاظ سمتگيری محتوا و مضامين مطالب چاپ شدهی آن، از لحاظ استقلال و يا وابستگی مالی ـ سياسی ـ ايدئولوژيک و دوری و نزديکی آن به قدرت سياسی، از لحاظ غنا يا عدم کيفيت مطالب آن، از لحاظ موثق و ناموثق بودن منابع خبری آن، از نظر بهروز بودن و تنوع موضوعی و فراگير بودن يا نبودن آن و غيره. حقيقتاً هر کدام از اين معيارها را مبنا قرار دهيم، اين نشريه در دورهی دوم خود ناجح و سربلند بيرون نخواهد آمد، طوريکه در ارتباط با آن قادر نيستيم به لحاظ تخصصی از يک نشريهی متعارف و امروزی سخن به ميان آوريم. با اين وجود بايد پايان دادن به حيات آن را ضربهی ديگری بر آزادی مطبوعات محسوب نمود. اين دوهفتهنامه، اما، صرف نظر از اين توقيف نيز سرنوشت تراژيک و آموزندهای داشت که موضوع سطور ذيل است.
چنانچه نخواهم در اين سياهه بعنوان يک روزنامهنگار، بلکه تنها چون يک خوانندهی متعهد به مردم، از آن يک ارزيابی چند سطری ارائه نمايم، بايد بگويم که اين پيام »کردستان« نه تنها »پيام کردستان« نبود، بلکه حتی در اين اواخر متأسفانه به شيوهی بسيار خشنی تقريباً همهی ميراث و گذشته و نمادهای ملی و فرهنگی کُرد را در مقابل اذهان مردم جهت قربانی کردن آن برای حاکميت نشانه رفته بود و کمکم داشت مبلغ واپسگرايانهترين افکار ميشد و حتی دستراستيهای درون حکومتی (»رسالتیها«، »کيهانیها«، »حجتيهايها«، ...) بسی از آن مدرنتر و پيشروتر بودند و هستند. اين نشريه اين کار را در پوشش حمله به احزاب کُردی، شخصيتهای کُرد، رويدادهای تاريخی کُردی و تجربهی کردستان عراق و به ويژه نشر انديشههای مذهبی ترقیستيزانه انجام ميداد.
قوياً معتقدم که کردستان هم به يک »حوزهی عمومیِ« مستقل از حکومت و احزاب کردی نيازمند است. بدون اين حوزهی عمومی دمکراسی متصور نيست. يکی از رسالتهای همين حوزهی عمومی که به ويژه در پيکر و شمايل رسانههای همگانی تبلور پيدا ميکند، شکاکيت و منتقد بودن آن است. منِ شهروند، در همين راستا خود از خيلی لحاظ ايرادات و انتقادات بسيار جدی به احزاب کُردی داشتهام و دارم. باری نيست که با آنها رودررو نشده و آنها را به چالش نکشيده باشم.
اما اين يک روی سکه است. روی ديگر سکه دفاع به همان اندازه جانانه از حق حيات همين احزاب است.
همه بر اين امر واقفيم که جامعهی کردستان تکبافتی نيست و نبايد باشد. تنوعِ سياسی، عقيدتی، طبقاتیِ نهفته در آن وجود احزاب متفاوتی با باورها و ديدگاهها و گذشتهی متفاوت را ايجاب ميکند. در دنيای امروز نميتوان دمکراسی را بدون احزاب سياسی و تشکلات صنفی متحقق ساخت. کردستان مستثنی نيست. لذا ضرورت دفاع صريح از موجوديت و حضور (و نه الزاماً هر سياست و موضعگيری) احزاب سياسی حياتی است. من بالشخصه، بدون اينکه در اين کار فضيلتی ببينم، به هيچ حزب و تشکل سياسی وابستگی ندارم. نظرات خاص و شخصی خودم را نمايندگی ميکنم. اما با صراحت کامل در مقابل هر شخص و نيرويي که به بهانهی »انتقاد«، سرکوب و نابودیِ فيزيکیِ آنها را، حال مستقيماً يا تلويحاً، توجيه و تطهير کند، موضع ميگيرم. همين کار را هم در برابر اين نشريه نمودم و اين دليلی شد برای قطع همکاریام با آن.
آری، انتقاد از احزاب کُردی ضروی است. اتفاقاً به اعتقاد من از اين لحاظ کاستيهای جدی داريم. دليل اين امر محتملاً قبل از هر چيز »مظلوم واقعشدن« آنها ميباشد. خيلی از شهروندان و صاحبنظران منتقد ممکن است سهواً برآن باشند که در وضعيت کنونی انتقاد از »مظلوم« به نفع »ظالم« تمام خواهد شد و به همين دليل از اين لحاظ احتياط و خويشتنداری پيشه ميکنند و اگر انتقادی هم وارد آورند، اين کار را با اعتدال و ظرافت خاصی انجام ميدهند.
طبيعی است که احزاب نيز محصول زمان و مکان تاريخی ـ اجتماعی خود هستند. به تعبير ماترياليستی، تاريخ آنها را ساخته است. خود آنها نيز تلاش نمودهاند تاريخساز باشند. بديهيست که در اين مسير اشتباهاتی نيز بکنند.
آنها به مانند پدری ميمانند که خود بعنوان رعيت مورد استثمار واقع شده است، ستمديده است، از تحصيل دانش محروم مانده است، اما خودش در بوجود آوردن چنين وضعيتی نقش چندانی نداشته است، بلکه در درجة نخست بايد نظام فئوداليسم را، ارباب را باعث و بانی اين وضعيت وی دانست. خود وی دلسوز است و ميخواهد حداقل فرزندش دچار چنين وضعيتی نگردد. لذا درصدد برميآيد آيندهاش را بسازد، همهی اهتمامش معطوف به اين است که فرزندش روزگاری بهتر از خودش را داشته باشد. در اين راستا بر اساس شم و تجربهی شخصی خود عمل ميکند و بديهی است محدودهی اين شم و تجربه نميتواند بسيار وسيع باشد. لذا تلاشهايش مبری از اشتباه و کژروی نخواهد بود. چه بسا گاهی اوقات درصدد برآيد فرزندش را به زور و سرعت و با ابزار و شيوههای غيراصولی بر سر مقصود برساند و هستی خود را نيز در گرو آن بگذارد.
آری، احزاب کردی در چنين وضعيتی قرار دارند. نميتوان آنها را در کوه و دشت هم تعقيب نمود، حتی نگذاشت که در خارج هم نفس راحتی بکشند، اما در عين حال آنها را متهم ساخت که مثلاً نظريهپرداز و تئوريسين و آکادميسين کم تربيت نمودهاند و اشتباه کردهاند و ...
با همهی اين احوال ما به يک فرهنگ تعامل و انتقاد سياسی درونی نيازمنديم. همهی ناکاميابيها را نبايد به »دسيسهی دشمن« نسبت داد. در هر صورت، احزاب و جنبشهای سياسی کردی را نبايد از انتقاد مبری ساخت و به آنها مصونيت ابدی بخشيد. به ويژه بايد همواره يادآور شد که هر کدام از آنها کميابيش طيفها و نيروهای اجتماعی معينی را نمايندگی ميکنند و اين نيروها همهی اجتماع نيستند؛ بايد همواره متذکر شد که نوع تعامل آنها با احزاب رقيب، با دگرانديشان درونی و بيرونی قابل پذيرش نيست. بايد همواره هژمونیطلبی و انتقادناپذيری آنها را به باد انتقاد گرفت و بسی بيشتر.
پيام »کردستان«، اما، چنين نکرد؛ تخريب نمود؛ رابطهی علت و معلولی رويدادها را معکوس نمود و حتی صورت مسأله را تغيير داد؛ به تريبون عامل و آمر تبديل شد و قربانی را يکسويه متهم و محکوم ساخت و بدتر از اين، شعور مردم را دست کم گرفت و با اينکار نشان داد که جامعهی کردستان را نمیشناسد. تصور کرد صِرف نام »پيام کردستان« کافيست که بتواند به مصاف با جنبش کُردی بپردازد و واقعيتها را به کام قدرت سياسی قلب کند و مصادرهی به مطلوب نمايد.
به اعتقاد من وجوه غالب جامعهی فرهنگی و روشنفکری کردستان، عليرغم همهی کاستيها، سکولار و چپ و پيشرو و خودآگاه بودن نسبی آن است. هيچ نشريه، گروه و روشنفکری قادر نيست بدون توجه به اين وجوه، حيات درازمدت داشته باشد. گردانندگان دورهی دوم اين نشريه اين حقيقت ساده را درنيافتند و درصدد برآمدند که پارادايمهای صددرصد مخالف آن را به اين جامعه بقبولانند. به همين سبب اين نشريه قبل از اينکه از سوی آنانی که در رکابش مينوشتند، توقيف شود، از سوی مردم »توقيف« و تحريم شده بود و سرنوشتی بغايت بدتر از روزنامههای دولتی پيدا کرده بود. بر گردانندگان متأخر آن همان رفت که بر سيل طرفداران مذهبی و به ويژه بر برآمدان اوليهی حاکميت چون بازرگان، بنیصدر، منتظری، مفتیزاده، ... رفته بود. اما هر يک از اين جريانات با وصف ادغام نسبیشان در حکومت، دستکم اين افتخار را برای خود ثبت نمودند که مستقل ميانديشيدند و بسياری از آنها حداقل از يک کيفيت معين برخوردار بودند. اما يقيناً چنين حکمی را در مورد سياستگزاران پيام دورهی دوم نميتوان داد، چه که سنخ نگارش اين دوستان بيشتر بوی تسويه حسابهای باز گذشته را ميداد و آن را ميتوان نوعی ادامهی جنگ دههی شصت با ابزارهای ديگر قلمداد نمود تا تنوير افکار عمومی از طريق نقد موضوعی، اصولی و آکادميک جنبش کُردی.
يقيناً هيچکدام از اين دغدغهها و دلايل مسبب توقيف آن نبوده است. با اين وصف بايد از زاويهی دفاع از دمکراسی و آزادی قلم و دگرانديش اين نوقيف را نکوهش کرد و نشانی بر عدم وجود آزادی بيان در ايران قلمداد نمود. هر چند پيام »کردستان« همهی مخالفان را نه به باد انتقاد که حق مسلم و بدون چون و چرای هر شخص و ارگان و نشريهای است، که به باد ناسزا گرفته بود، اما به مصداق رهنمود زيبای روزا لوکزامبورگ مبنی بر اينکه »آزادی، هميشه يعنی آزادی دگرانديش« خواهان ادامهی کاری اين نشريه هستم و بالنتيجه توقيف آن را بعنوان شهروند، منتقد، روزنامهنگار و کسی که تاکنون چند مطلبی را برای چاپ در آن نگاشته و يا برگردانده و اما به همکاریام به دليل افت فاحش آن و به ويژه تغيير سمتگيری انتقادی آن پايان داده بودم، محکوم ميکنم.
9 مارس 2007